خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۲
جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست
تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست

ساقیا ساغر دمادم کن مگر سرخوشی کنم
زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست

ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود
عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست

دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم
کیست کو هم بسته و پا بستهٔ این دام نیست


شمارهٔ ۶۳
جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست

هر شب به سر کوی تو آیم متواری
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست

گویی که طلبکار دگر یاری رو رو
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۴
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لـ*ـب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
در هستی خویشم به سر تو که سری نیست

بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد
هر چند که آرام تو جز باد گری نیست

در بند خسی وین عجبی نیست که امروز
اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست

خصم به بدی گفتن من لـ*ـب چه گشاید
من بنده مقرم که خود از من بتری نیست

بسیار جفا هات رسیدست به رویم
المنة الله که ترا دردسری نیست

بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن
دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست

بسیار گذر کرد در آفاق سنایی
افتاد به دام تو و از تو گذری نیست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۵
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت

گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت

اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد
چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت

سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار
تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت

چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد
زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت

گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش
از بت چینی و مـ*ـاچین و طرازی در گذشت

بی‌نیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون
این نیاز و خوشدلی و بی‌نیازی در گذشت


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۶
سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت
اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت

من ز غم رفتم ولی ترسیدم از نظاره‌ای
کاندرین ساعت برین ره حور یا حورا گذشت

گفت خورشید خرامان دیدم و ماه سما
کز تکبر دوش او ابر بر زهرهٔ زهرا گذشت

لولو لال همی بارم ز عشقش در کنار
کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت

با خط مشکین ز سیمین عارضی کایزد نهاد
مورچه گویی به عمدا بر رهی بیضا گذشت

آنچه بر جانم رسید از عشق آن سیمین صنم
صد یکی زان بالله ار بر وامق و عذرا گذشت

حلقهٔ زلفش بدی چون عروةالوثقی مرا
ای مسلمانان فغان کان عروةالوثقا گذشت

دین و دنیا گفتمی در بازم اندر کار عشق
کار من با او کنون از دین و از دنیا گذشت


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۷
زینهاد این یادگار از دست رفت
در غم تو روزگار از دست رفت

چون مرا دل بود با او برقرار
دل شد و با دل قرار از دست رفت

سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش
در غم تو هر چهار از دست رفت

پای من در دام تو بس سخت ماند
گر نگیری دست کار از دست رفت

یار بودی مر مرا از روی مهر
یاری اکنون کن که یار از دست رفت

اینهمه خوارست کاندر عاشقی
چون سنایی صد هزار از دست رفت


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۸
عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت
دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت

عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید
از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت

اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت
روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت

سامری چون در سرای عافیت بگشاد لـ*ـب
از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت

نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی
خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت

بلعجب بازیست در هنگام سرخوشی با فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت

سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست
تا شبی معشـ*ـوقه را در خانه بی مادر گرفت

آنچه از سرخوشی و کوتاهی شبی آهنگ کرد
تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت

خواجه از سرخوشی شبی بر پای چاکر بـ*ـو*سه داد
تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت

زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد
دیده‌بان کور گوش پاسبان کر گرفت

این مرقعها و این سالوسها و رنگها
امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت

دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند
زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت

ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین
کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت

هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب
چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۹
هر آن روزی که باشم در خرابات
همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در سرخوشی گذارم
مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم
به قرایی فروشم زهد و طاعات

چو از بند خرد آزاد گشتم
نخواهم کرد پس گیتی عمارات

مرا گویی لباسات تو تا کی
خراباتی چه داند جز لباسات

گهی اندر سجودم پیش سـ*ـاقی
گهی پیش مغنی در تحیات

پدر بر خم خمرم وقف کردست
سبیلم کرد مادر در خرابات

گهی گویم که ای سـ*ـاقی قدح گیر
گهی گویم که ای مطرب غزل‌هات

گهی باده کشیده تا به سرخوشی
گهی نعره رسیده تا سماوات

مرا موسی نفرماید به تورات
چو کردم حق فرعونی مکافات

چو دانی کاین سنایی ترهاتست
مکن بر روی سلامی خواجه هیهات



غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۰
تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات
همواره منم معتکف راه خرابات

کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی
چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات

من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم
چون شاه خرابات بود ماه خرابات

گر صومعهٔ شیخ خبر یابد ازین حرف
حقا که شود بندهٔ خرگاه خرابات

بشنو که سنایی سخن صدق به تحقیق
آن کس که چنو نیست هواخواه خرابات

او نیست به جز صورت بی هیئت بی روح
افگنده به میدان شهنشاه خرابات

آن روز مبادم من و آن روز مبادا
بینند ز من خالی درگاه خرابات

شیر نر اگر سوی خرابات خرامد
روباه کند او را روباه خرابات

آنکو «لمن الملک» زند هم حسد آید
او را ز خرابات و علی‌الاه خرابات


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۱
چه خواهی کرد قرایی و طامات
تماشا کرد خواهی در خرابات

زمانی با غریبان نرد بازم
زمانی گرد سازم با لباسات

گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج
گهی شه پیل خواهم گاه شهمات

گهی همچون لبک در نالش آیم
گهی با ساتکینی در مناجات


گهی رخ را نهاده بر زمین پست
گهی نعره کشیده در سماوات

چنان گشتم ز سرخوشی و خرابی
که نشناسم عبارات از اشارات

نه مطرب را شناسم از موذن
نه دستان را شناسم از تحیات

شنیدم من که شاهی بنده را گفت
که تو عبد منی پیش آر حاجات

همی گفت ای سنایی توبه ننیوش
که من باشم بپاهم در مناجات


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۲
نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات

گهی با می گسارم انده خویش
گهی با جام باشم در مناجات

گهی شطرنج بازم با حریفان
گهی راوی شوم با شعر و ابیات

گهی شه رخ شوم با عیش و راحت
گهی از رنج گردم باز شهمات

نخواهم جز می و میخانه و جام
نه محنت باشد آنجا و نه آفات

همیشه تا بوم در خمر و در قمر
بیابم راحتی اندر مقامات

چو طالب باشم اندر راه معشوق
طلب کردن بود راه عبادات

طریق عشق آن باشد که هرگز
نیابد عاشق از معشوق حاجات

چنین دانم طریق عاشقی را
که نپذیرد به راه عشق طامات

ز چیزی چون توان دادن نشانی
که پیدا نیست اندر وی اشارات


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا