خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۲۹
دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی
شگرفی چابکی چستی وفاداری به آیینی

جهانسوزی دل افروزی که دارد از پی فتنه
ز شکر بر قمر میمی ز سنبل بر سمن سینی

به نزد زلف چون مشکش نباشد مشک را قدری
به پیش روی چون ماهش ندارد ماه تمکینی

غم و اندوه جان من جمال و زیب روی او
ز من برخاست فرهادی ازو برخاست شیرینی

نهد هر لحظه از هجران مرا بر جان و دل داغی
زند از غمزه هر ساعت مرا بر سـ*ـینه زوبینی

بناز آرد اگر گویم بزاری آن نگارین را
بخور زنهار بر جانم مکن بیداد چندینی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۰
الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی
به دل سنگی به بر سیمی به قد سروی به رخ ماهی

شه خوبان آفاقی به خوبی در جهان طاقی
به لـ*ـب درمان عشاقی به رخ خورشید خرگاهی

خوش و کش و طربناکی شگرف و چست و چالاکی
عیار و رند و ناپاکی ظریف و خوب و دلخواهی

ز بهر چشم تو نرگس همی پویم به هر مجلس
ندیدم در غمت مونس به جز باد سحرگاهی

مرا ای لعبت شیرین از آن داری همی غمگین
که از حال من مسکین دلت را نیست آگاهی

چو بی آن روی چون لاله بگریم زار چون ژاله
کنم پر نوحه و ناله جهان از ماه تا ماهی

گهی چهره بیارایی گهی طره بپیرایی
ز بس خوبی و زیبایی جمال لشکر شاهی


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۱
عاشق نشوی اگر توانی
تا در غم عاشقی نمانی

این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قدر بدانی

هرگز نبری تو نام عاشق
تا دفتر عشق برنخوانی

آب رخ عاشقان نریزی
تا آب ز چشم خود نرانی

معشـ*ـوقه وفای کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانی

اینست رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانی

بسیار جفا کشیدی آخر
او را به مراد او رسانی

اینست نصیحت سنایی
عاشق نشوی اگر توانی

اینست سخن که گفته آمد
گر نیست درست برمخوانی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۲

ربی و ربک‌الله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی

مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را
گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی

با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی
در سایهٔ سلیمان ناید ز دیو شاهی

آنجا که قدت آید ناید ز سر و سروی
آنجا که خدت آید ناید ز ماه ماهی

از جزع عقل عقلی و ز لعل شمع شمعی
از خنده جان جانی وز غمزه جاه جاهی

هر روز صبح صادق از غیرت جمالت
بر خود همی بدرد پیراهن پگاهی

گرد سم سمندت بر گلشن سمایی
در زلف جعد حوران مشکیست جایگاهی

حقا و ثم حقا آنگه که بزم سازی
روح‌الامین نوازد در مجلست ملاهی

خوش‌خوتر از تو خویی روح‌القدس ندیدست
از قایل الاهی تا قابل گیاهی

آویختی به عمدا از بهر بند دل‌ها
زنجیر بی‌گناهان از جای بی‌گناهی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در جنب آبرویت آدم که بود؟ خاکی
با قدر قد و مویت یوسف که بود چاهی

فراش خاک کویت پاکان آسمانی
قلاش آبرویت پیران خانقاهی

در تاب‌های زلفت بنگر به خط ابرو
ترغیب اگر ندیدی در صورت مناهی

عقلم همی‌نداند تفسیر خطت آری
نامحرمی چه داند شرح خط الاهی

در ملک خوبرویی بس نادری ولیکن
نادرتر آنکه داری ملکی به بی‌کلاهی

با خنده و کرشمه آنجا که روی آری
هم ماه و هم سپهری هم شاه و هم سپاهی

آهم شکست در بر ز آن دم که دید چشمم
آن حسن بی‌تباهی و آن لطف بی‌تناهی

ز آن آه بر نیارد زیرا که هست پنهان
آه از درون جانش تو در میان آهی

در جل کشید جان را در خدمتت سنایی
خواهی کنون بر آن را خواه آن زمان که خواهی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۳
برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی
وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی

با رویتان تنی را باطل نگشت حقی
با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی

جز رویتان که سازد جانهای عاشقان را
از ما سجده‌گاهی وز مشک تکیه‌گاهی

جز زلفتان که دارد چون شهد و شمع محفل
از نیش جنگجویی وز نوش عذرخواهی

نگذاشت زلف و رختان اندر مصاف و مجلس
در هیچ پای نعلی در هیچ سر کلاهی

با حد و خد هر یک خورشید کم ز ظلی
با قد و قدر هر یک طوبا کم از گیاهی

از لعل درفشانتان یک خنده و سپهری
ور جزع جانستانتان یک ناوک و سپاهی

چون لعلتان بخندد هر عیسیی و چرخی
چون جزعتان بجنبد هر یوسفی و چاهی

از دام دل شکرتان هر دانه‌ای و شهری
ا زجام جان ستانتان هر قطره‌ای و شاهی

با جام باده هر یک در بزمگه سروشی
با دست و تیغ هر یک در رزمگه سپاهی

جز رویتان که دیدست از روی رنگ رویی
جز چشمتان که دیدست از چشم نور گاهی

زینان سیاه گرتر نشنیده‌ام سپیدی
زینها سپیدگرتر کم دیده‌ام سیاهی

گر چنبر فلکرا ماهیست مر شما را
صد چنبرست هر سو هر چنبری و ماهی

تا باده ده شمایید اندر میان مجلس
از باده توبه کردن نبود مگر گناهی

از روی بی‌نیازی بیجاده که رباید
ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی

از تیزی سنانتان هر ساعت از سنایی
آهی همی برآید جانی میان آهی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۴
صنما چبود اگر بـ*ـو*سگکی وام دهی
نه برآشوبی هر ساعت و دشنام دهی

بستهٔ دام تو گشتست دل من چه شود
که مرا قوت از آن پسته و بادام دهی

پختهٔ عشق شود گر چه بود خام ای جان
هر کرا روزی یک جام می خام دهی

نکنی ور بکنی ناز به هنجار کنی
ندهی ور بدهی بـ*ـو*سه به هنگام دهی

گر دل و جان به تو بخشیم روا باشد از آنک
جان فزون گردد ز آنگه که مرا جام دهی

جامهٔ غم بدرم من ز طرب چون تو مرا
حب در بسته میان جام غم انجام دهی

بی‌قرارست سنایی ز غم عشق تو جان
چه بود گرش به یک بـ*ـو*سه تو آرام دهی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۵
گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی بنشینم
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی

ای بس که بجویی تو مرا باز نیابی
ای بس که بپویی و مرا باز نبینی

با من به زبانی و به دل باد گرانی
هم دوست‌تر از من نبود هر که گزینی

من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی
من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی

گویی دگری گیر مها شرط نباشد
تو یار نخستین من و باز پسینی​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۴۳۶
صبحدمان سرخوش برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی

ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب
صبح ز تشویر همی کند روی

از پی نظارهٔ آن شوخ چشم
شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی

بـ*ـو*سه همی رفت چو باران ز لـ*ـب
در طرب و خنده و درهای و هوی

بهر غذای دل از آنوقت باز
بـ*ـو*سه چنانست لـ*ـبم گرد کوی

ریخت همی آب شب و آب روز
آتش رویش به شکنهای موی

همچو سنایی ز دو رویان عصر
روی بگردان که نیابیش روی
منبع:گنجور​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا