خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۰
خنده گریند همی لاف زنان بر در تو
گریه خندند همی سوختگان در بر تو

دل آن روح گسسته که ندارد دل تو
سر آن حور بریده که ندارد سر تو

گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا
حقه‌های شکرین گرد دو تا شکر تو

تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو
حرف بـ*ـو*سست چو لبهای قلم چاکر تو

شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد
من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو

نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش
هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو

عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافته‌ام
تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو

سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان
سنگ در سیم دل تست پس اندر بر تو

عارم این بس که بوم پیش‌رو دشمن تو
فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو

برده شد ز آتش تو پیش سراپردهٔ جان
آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو

قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو
پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو

شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی
شعله از مشعلهٔ روی ضیاگستر تو

ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح
دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو

خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند
که ندارد خود گردون فری اندر خور تو

از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد
بهر یک بـ*ـو*سه دو تا بسد جان پرور تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۱
حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو
آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو

بی‌دلان را نرگس گویای تو خاموش کرد
عاشقان را کرد گویا پستهٔ خاموش تو

تلخ نو شیرین‌ترست از شهد و شکر وقت کین
چون بود هنگام صلح و وصل رویت نوش تو

خواب خرگوش آمد از تو عاشقانت را نصیب
زین قبل سخره کند بر شیر و بر خرگوش تو

مرغ‌وار اندر هوای تو همی پرد دلم
بر امید آنکه سازد آشیان آ*غو*ش تو


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۲
ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو
وی داد و ستد ز سیم و سنگ تو

ای آفت و راحت شب و روزم
چشم و دهن فراخ و تنگ تو

بر نافهٔ مشک و باغ گل دایم
حقد و حسدی ز بوی و رنگ تو

عذر تو اگر چه لنگ من پیوست
خرسند شدم به عذر لنگ تو

خون جگرم چو نافهٔ آهو
از حسرت خط مشک رنگ تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۳
ای مونس جان من خیال تو
خوشتر ز جهان جان وصال تو

جانهای مقدس خردمندان
سرگشته به پیش زلف و خال تو

کس نیست به بیدلی نظیر من
چون نیست به دلبری همال تو

گر صورت عشق و حسن کس بیند
آن مثل منست با خیال تو

لیکن چکنم چو آیدم خوشتر
از حال جهان همه محال تو

هر چند همیشه تنگدل باشم
از تیر دو چشم بد سگال تو

خرسند شوم چو گوییم یک ره
ای خسته چگونه بود حال تو

هستم به جوال عشوه‌ات دایم
وان کیست که نیست در جوال تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۴
ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو
دوش زاری کردمی در آرزوی نام تو

از عتاب خود کنون پرم به بر گر بهر تو
پر بریده به بود تا مانم اندر دام تو

می نبود آنرخ نصیب چشم اکنون آمدم
تا صدف گردد مگر گوش من از پیغام تو

نیست اندر تو چو یوم‌الحشر لهو و ظلم و لغو
همچو یوم‌الحشر بی‌انجام باد ایام تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۷
عاشقم بر لعل شکرخای تو
فتنه‌ام بر قامت رعنای تو

ماه بر راه اوفتاد از روی تو
سرو شرمنده شد از بالای تو

پوست در تن خشک دارم همچو چنگ
از هوای چنگ روح افزای تو

جان من شد مسکن رنج و بلا
تا دل مسکین من شد جای تو

مرده را زنده کنی ز آوای خویش
پس دم عیسی شدست آوای تو

باز بنما روی خود ایماهروی
گر پی وصلت بود سودای تو

تو دهی بـ*ـو*سه همی بر چنگ خویش
من دهم بـ*ـو*سه همی بر پای تو

گر سنایی گه گهی توبه کند
توبهٔ او بشکند لبهای تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۸
باز افتادیم در سودای تو
از نشاط آن رخ زیبای تو

دستمان گیر الله الله زینهار
زان که بنهادیم سر در پای تو

باز ما را جاودان در بند کرد
حلقهٔ زلفین عنبرسای تو

باز کاسد کرد در بازار عشق
عقل ما را لعل روح افزای تو

ما دو صد منزل دوان باز آمدیم
مردمی کن یک قدم باز آی تو

روی سوی عشق تو آورده‌ایم
گر چه آگه نیستیم از رای تو

با ملاحت خود سراسر نقش کرد
نیکویی بر روی چون دیبای تو

باز ما را عالمی چون حلقه کرد
آن دو چشم جادوی رعنای تو

مر سنایی را کنون تا جاودان
در پذیرش تا بود مولای تو


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۵۹
ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو

بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاکپای تو

با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو ضیای تو

خود قاف ز هم همی فرو ریزد
از سایهٔ کاف کبریای تو

در کوی تو من کدام سگ باشم
تا لاف زنم ز روی و رای تو

هر چند که خوش نیایدت هل تا
لافی بزند ز تو گدای تو

این هژده هزار عالم و آدم
نابوده بهای یک بهای تو

قیمت گر تو حسود بود ای جان
زان هژده قلب شد بهای تو

ای راحت تو همه فنای ما
وی شادی ما همه بقای تو

هم دوست همی کشی و هم دشمن
چه خشک و چه تر در آسیای تو

ایندست که مر تراست در شوخی
اندر دو جهان کراست پای تو

دیریست که هر زمان همی کوبند
این دبدبه بر در سرای تو

من بندهٔ زندگانی خویشم
لیکن نه برای خود برای تو

هر چند نیافت اندرین مدت
یک شعله سنایی از سنای تو

با اینهمه هست بر زبان نونو
شهری و سنایی و ثنای تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۶۰
ای کعبهٔ من در سرای تو
جان و تن و دل مرا برای تو

بـ*ـو*سم همه روز خاکپایت را
محراب منست خاکپای تو

چشم من و روی دلفریب تو
دست من و زلف دلربای تو

مشک‌ست هزار نافه بت‌رویا
در حلقهٔ زلف مشکسای تو

دل هست سزای خدمت عشقت
هر چند که من نیم سزای تو

بیگانه شدستم از همه عالم
تا هست دل من آشنای تو

چندانکه جفا کنی روا دارم
بر دیده و دل کشم جفای تو

در عشق تو از جفا نپرهیزد
آن دل که شدست مبتلای تو

ای جان جهان مکن به جای من
آن بد که نکرده‌ام به جای تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۶۰
ای کعبهٔ من در سرای تو
جان و تن و دل مرا برای تو

بـ*ـو*سم همه روز خاکپایت را
محراب منست خاکپای تو

چشم من و روی دلفریب تو
دست من و زلف دلربای تو

مشک‌ست هزار نافه بت‌رویا
در حلقهٔ زلف مشکسای تو

دل هست سزای خدمت عشقت
هر چند که من نیم سزای تو

بیگانه شدستم از همه عالم
تا هست دل من آشنای تو

چندانکه جفا کنی روا دارم
بر دیده و دل کشم جفای تو

در عشق تو از جفا نپرهیزد
آن دل که شدست مبتلای تو

ای جان جهان مکن به جای من
آن بد که نکرده‌ام به جای تو​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا