خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۰
جانا دل دشمنان حزین کن
با خود شبکی مرا قرین کن

تیغ عشرت ز باده برکش
اسب شادی به زیر زین کن

من خاتم کرده‌ام دو بازو
خود را به میان این نگین کن

تا جان من از رخت نسوزد
رخ زیر دو زلف خود دفین کن

تا عیش عدو چو زهر گردد
با ما سخنان چو انگبین کن

بی باده مباش و بی رهی هیچ
کوری همه دشمنان چنین کن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۱
چشمکان پیش من پر آب مکن
دلم از عاشقی کباب مکن

ریگ را پیش چشم رود مکن
رود را پیش دل سراب مکن

به کس از ابتدا رسول مباش
رقعه‌ای آیدت جواب مکن

به صبوری توان رسید به دوست
به هم اندر مزن شتاب مکن

نه خدایی چنین مجیب مباش
دعوت خلق مستجاب مکن

با سنایی چنین توانی بود
ور نه شو خویشتن عذاب مکن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۲
مکن آن زلف را چو دال مکن
با دل غمگنان جدال مکن

پردهٔ راز عاشقان بمدر
کار بر کام بدسگال مکن

خون حرامست خیره خیره مریز
می نبیلست در سفال مکن

حال خود عالمی کند حالی
فتنهٔ نو میار و حال مکن

این چه چیزست و آن همیشه که تو
با خجسته همیشه فال مکن

با سنایی همه عتاب میار
با خراباتیان نکال مکن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۳
ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن
در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن

همره موسی و هارون باش در میدان عشق
فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن

بی‌جمال خوب، لاف یوسف مصری مزن
بی‌فراق و درد، یاد پیر کنعانی مکن

در خراباتی که این گوید که فاسق شو، بشو
وندران مجلس که آن گوید مسلمانی مکن

پیشِ یاجوج هوا سَدِّ سکندروار باش
ور جنان جویی غلو اندر جهانبانی مکن

آن اشاراتی که از عشقش خبر یابی مکن
وان عباراتی که از یادش جدا مانی مکن

چون ز مار و مرغ و دیو و دد بمانی باک نیست
چون ز نعم‌العبد وامانی سلیمانی مکن

پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو
پیش استاد لغت دعوی زبان‌دانی مکن

چون مسلم زمزم و خانی ترا شد زان سپس
قصهٔ دریا رها کن مدحت خانی مکن

از سنایی حال و کار نیکوان بررس به جِد
مرد میدان باش تن در می ده ارزانی مکن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۴
جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن
اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن

گویی دگر کنم مگرم کار به شود
حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن

منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک
خود را بگرد شهر سمر می‌کنی مکن

بر گل ز مشک ناب رقم می‌کشی مکش
هر مشک را نقاب قمر می‌کنی مکن

ای سیمتن ز عشق لـ*ـب چون عقیق خود
رخسارهٔ مرا تو چو زر می‌کنی مکن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۵
ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن
عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن

تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز
چند گویی از اویس و چند گویی از قرن

در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل
گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن

از مراد خویش برخیز ار مریدی عشق را
در یمن ساکن نگردی تا که باشی در ختن

آز را گشتن دگر آن آرزو دیدن دگر
هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن

بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف
توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن

باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی
با علی در بیعت آیی زهر پاشی بر حسن

پای این میدان نداری جامهٔ مردان مپوش
برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۶
صبر کم گشت و عشق روز افزون
کیسه بی سیم گشت و دل پرخون

می‌دهد درد می‌نهد منت
یار ما را عجب گرفت زبون

صنعتش سال و ماه عشوه و زرق
سخنش روز و شب فنون و فسون

پشت کوژ و تنم ضعیف شدست
پشت چون نون و دل چو نقطهٔ نون

عقل با عشق در نمی‌گنجد
زین دل خسته رخت برد برون

حالم اینست و حرص و عشقم پیش
راست گفتند ک «الجنون فنون»​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۷
ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین
پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین

گشتی تو سلطان از کشی تا کی بود این سرکشی
عادت مکن عاشقی کشی توبه بکن یکچند ازین

با روی خوب و خوی بد از تو کسی کی برخورد
این خوی بد در تو رسد بگریز ای دلبند ازین

تا کی کنی کبر آوری چون عاقبت را بنگری
ترسم پشیمانی خوری ای یار بد پیوند ازین

اول که نامت برده‌ام صد ضربه از غم خورده‌ام
زان صد یکی نشمرده‌ام آخر شوی خرسند ازین

ای هوش و جان بی‌هشان جان و دل عاشق کشان
از جان ما چد هی نشان روزی اگر پرسند ازین

از جور تست اندر دعا دست سنایی بر هوا
از وی وفا از تو جفا آخر نگویی چند ازین​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۸
ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این
وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این

تو با من و من پویان هر جای ترا جویان
ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این

زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی
ای میوهٔ روحانی آخر چه نهالست این

در وصف تو عقل و جان چون من شده سرگردان
ای وهم ز تو حیران آخر چه جمالست این

گفتی که چو من دلبر داری وز من بهتر
ای جادوی صورت گر آخر چه خیالست این

ای از پی داغ ما آرایش باغ ما
ای چشم و چراغ ما آخر چه مثالست این

هر روز نپویی تو جز عشق نجویی تو
ای ماه نکویی تو آخر چه خصالست این

هر روز مرا نرمک بکشی تو به آزرمک
ای شوخک بی‌شرمک آخر چه وبالست این

پرسی: چو منی دلبر بینی تو به عالم در
ای ماه نکو منظر آخر چه سوالست این

ما را نه بدین سستی زین بیش همی جستی
ای خسته از آن خستی آخر چه ملالست این

گفتی همه جا با تو وصلست مرا با تو
ای بی خود و با ما تو آخر چه دلالست این

گفتی که سنایی خود داریم و ازو به صد
ای ناقد نیک و بد آخر چه محالست این​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۳۹
ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این
وی سرو سمن سیما آخر چه کمالست این

کوشم به وفای تو کوشی به جفای من
کس نی که ترا گوید آخر چه خیالست این

نابوده شبی شادان از وصل تو ای جانان
در هجر مرا کشتی آخر چه وبالست این

شد اصل همه شادی ای دوست وصال تو
ای اصل همه شادی آخر چه وصالست این

هر گه که مرا بینی گویی که: مرا خواهی؟
گر می‌ندهی عشوه آخر چه سوالست این

خواهم که ترا بینم یک بار به هر ماهی
تن درندهی با من آخر چه ملالست این

هر مرغ که زیرک‌تر هر مرد که عاقل‌تر
در شد به جوال تو آخر چه جوالست این​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا