خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۷
تخم بد کردن نباید کاشتن
پشت بر عاشق نباید داشتن

ای صنم ار تو بخواهی بنده را
زین سپس دانی نکوتر داشتن

چند ازین آیات نخوت خواندن
چند ازین رایات عجب افراشتن

نقش چین باید ز سـ*ـینه محو کرد
صورت مهر و وفا بنگاشتن

چند ازین شاخ وفاها سوختن
چند ازین تخم جفاها کاشتن

خوب نبود بر چو من بیچاره‌ای
لشکر جور و جفا بگماشتن

زشت باشد با چو من درمانده‌ای
شرط و رسم مردمی نگذاشتن

در صف رندان و قلاشان خویش
کمترین کس بایدم پنداشتن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۸
نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن
یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن

یا زشت بود گویی در کیش نکورویان
یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن

هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید
باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن

باور نکنم قولت زیرا که ترا در دل
یک بادیه ره فرقست از گفتن تا کردن

حاصل نبود کس را از عشق تو در دنیا
جز نامه سیه کردن جز عمر هبا کردن

خود یاد ندارد کس از زلف تو و چشمت
یک تار عطا دادن یک تیر خطا کردن

از بلطمعی تا کی بـ*ـو*سی به رهی دادن
وز بلعجبی تا کی گوشی به ریا کردن

تا چند به طراری ما را به زبان و دل
یک باره بلی گفتن صد باره بلا کردن

تا چند به چالاکی ما را به قبول و رد
یک ماه رهی خواندن یکسال رها کردن

گر فوت شود روزی بد عهدی یک روزه
واجب شمری او را چون فرض قضا کردن

گر بـ*ـو*سه‌ای اندیشم بر خاک سر کویت
صد شهر طمع داری در وقت بها کردن

در مجمع بت رویان تو بـ*ـو*سه دریغی خود
یا رسم بتان نبود از بـ*ـو*سه سخا کردن

یا خوب نباید شد تا هم تو رهی هم ما
ورنه چو شدی باری خوبی به سزا کردن

یا فتنه نباید شد تا کس نشود فتنه
ورنه چو شدی جانا این قاعده نا کردن

هر لحظه یکی دون را صد «طال بقا» گویی
زیشان چه به کف داری زین «طال بقا» کردن

چون هست سنایی را اقبال و سنا از تو
واجب نبود او را مهجور سنا کردن

با این ادب و حرمت حقا که روا نبود
سودای شما پختن صفرای شما کردن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۹
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن

زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی
کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن

ای گل باغ الاهی ز که آموخته‌ای
دیده‌ها را به دو رخسار گلستان کردن

خاک در دیدهٔ خورشید زدن تا کی ازین
دامن شب را از روز گریبان کردن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۰
جانا ز لـ*ـب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن

فریادرس او را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن

اکنون که رضای تو به اندوه تو جفتست
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن

از بیم به یکبار همی خورد نیارم
زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن

ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم
ماندیم به تو آنهمه کشی و چمیدن

رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم
خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن

در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما
حقا که چو نارست به هنگام کفیدن

یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی
دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟

ای راحت آن باد که از نزد تو آید
پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن

وان طیره گری کردن و در راه نشستن
وان سنگدلی کردن و در حجره دویدن

ما را غرض از عشق تو ای ماه رخت بود
خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن

ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد
برخیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن

زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد
مولای سگ کوی توام وقت گزیدن

زنهار کیانند به زیر خم زلفت
زنهار به هش باش گه زلف بریدن

بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی
کارزد سخن بنده سنایی بشنیدن

پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت
چون پشت پلنگست ز خونابه چکیدن

آرامش و رامش همه در صحبت خلقست
ای آهوک از سر بنه این خوی رمیدن

کوهیست غم عشق تو موییست تن من
هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن

ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خوی بد تو بنده ندانست خریدن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۱
ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن
نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن

بر سر کوی خرابات از تن معشوق هست
صدهزاران بـ*ـو*سه بر خاک در خمار زن

قیل و قال لایجوز از کوی دل بیرون گذار
بر در همت ز هستی پس قوی مسمار زن

تا تویی با تو نیایی خویشتن رنجه مدار
بر در نادیده معنی خیمهٔ اسرار زن

نوش شهد از پیش آن در زهر قاتل بار کن
طمع از روی حقیقت پیش زهر مار زن

چون به نامحرم رسی بدروز و کافر رنگ باش
بر طراز رنگ ظاهر نام را طرار زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۲
ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن
در مسلمانی قدم با مرد دعوی‌دار زن

ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی
دیدهٔ اخلاص را چون طوق بر زنار زن

پی به قلاشی فرو نه فرد گرد از عین ذات
آتش قلاشی اندر ننگ و نام و عار زن

درد سوز سـ*ـینه را وقت سحر بنشان ز درد
وز پی دردی قدم با مرد دردی خوار زن

عالم سفلی که او جز مرکز پرگار نیست
چون درین کوی آمدی تو پای بر پرگار زن

خانهٔ خمار اگر شد کعبه پیش چشم تو
لاف از لبیک او در خانهٔ خمار زن

ورت ملک و ملک باید پای در تحقیق نه
ورت جاه و مال باید دست در اسرار زن

ور نخواهی تا چو فرعون لعین گردی تو خوار
پس چو ابراهیم پیغمبر قدم در نار زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۳
ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن
در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن

شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز
تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن

گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی
تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن

گامزن مردانه وار و بگذر از موت و حیات
از دو انـ*ـدام بدن اندر گذر لبیک محرم وار زن

از لباس کفر و ایمان هر دو بیرون آی زود
نرد باری همچو ابراهیم ادهم‌وار زن

سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند
یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۴
ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن
آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن

طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی
بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن

با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر
آز را بر روی آن قرای دعوی‌دار زن

زاهدان ار تکیه بر زهد و صیام خود کنند
تو چو مردان تکیه بر خمر و در خمار زن

دور شو از صحبت خود بر در صورت پرست
بـ*ـو*سه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن

چون خوری می با حریف محرم پر درد خور
چون زنی کم با ندیم زیرک هشیار زن

گر برون هفت چرخ و چار طبع‌ست این سخن
بارگاهش هم برون از هفت و هشت و چار زن

تا تو اندر بند طبع و دهر و چرخ و کوکبی
کی بود جایز که گویی دم قلندوار زن

قیل و قال و دانش و تیمار پندار رهند
خاک بر چشم همه تیمارهٔ پندار زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۵
گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن
من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن

این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق نیز
قصهٔ افلاک را بر تارک آفاق زن

خواجگی در خانه نه پس آب را در خاک بند
مهتری بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن

جرعه‌ای درد صفا در ریز بر اصحاب درد
خرقه پوشان ریا را بر قفا مخراق زن

این دقیقه دید نتوان کار از آن عالی‌ترست
لاف دقاقی برو با بوعلی دقاق زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۶
عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن
در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن

خاک کوی دوست خواهی جسم و جان بر باد ده
آب حیوان جست خواهی آتش اندر مال زن

مالرا دجال دان و عشق را عیسی شمار
چون شدی از خیل عیسی گردن دجال زن

هر که را درد سرست از دست قیفالش زنند
گر ترا درد دل‌ست از دیدگان قیفال زن

ای مرقع‌پوش بی‌معنی که گویی عاشقم
لال شو زین لاف و قفلی بر زبان لال زن

تا کی از جور تو ای گندم نمای جو فروش
رو یکی ره این جو پوسیده را غربال زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا