خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۷
خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن
با شیفتگان سر این راه دمی زن

بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز
در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن

بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده
وز هر چه ترا هست ز اسباب کمی زن

جمع آر همه تفرقهٔ خویش به جهدت
بر ذات دعاوی ز معانی رقمی زن

از علم و اشارات و عبارات حذر کن
وز زهد و کرامات گذشته بر می زن

از کفر و ز توحید مگو هیچ سخن نیز
پیرامن خود زین دو خطرها حرمی زن

چون فرد شدی زین همه احوال به تصدیق
در شاهره فقر و حقیقت قدمی زن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۸
ای رخ تو بهار و گلشن من
همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک
بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد
عشق تو هر شبی ز روزن من

دست تو طوق گردن دگری
غم عشق تو طوق گردن من

ماه را راه گم شود بر چرخ
هر شبی از خروش و شیون من

گر تو یک ره جمال بنمایی
برزند بابهشت برزن من

خاک پایت برم چو سرمه به کار
گر چه دادی به باد خرمن من

رنجه کن پای خویش و کوته کن
دست جور و بلا ز دامن من

رادمری کنی به در نبری
بنهی بار خلق بر تن من

چون درآیی ز در توام به زمان
بردمد لاله‌زار و سوسن من

تا سنایی ترا همی گوید
ای رخ تو بهار و گلشن من​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۱۹
ای نگار دلبر زیبای من
شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد
روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو
خاک پایت باد سر تا پای من

از همه خلقان دلارامم تویی
ای لطیف چابک زیبای من

چون قضیب خیزران گشتم نزار
در غمت ای خیزران بالای من

رحمت آری بر من و دستم گری
گر نیاری رحم بر من وای من

زار می‌نالم ز درد عشق زار
زان که تا تو نشنوی آوای من​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۰
گر کار به جز سرخوشی اسکندر می من
ور معجزه شعرستی پیغمبر می من

با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی
اندر دو جهان شاه بلند اختر می من

ماهی و چه ماهی که ز هجرانش برین حال
گر من به غمش نگرومی کافر می من

گر بندهٔ خوی بد خود نیستی آن ماه
حقا که به فردوس همش چاکر می من

گر نیستی آن رنج که او ریش درآورد
وی گه که درین وقت چگوید درمی من

بودیش سر عشق من و برگ مراعات
گر چون دگران فاسق در انـ*ـدام بدن بر می من

گر تیر برویی زندم از سر شنگی
از شادی تیرش به هوا بر پر می من

گادیم بر آنگونه که از جهل و رعونت
از گردن خود بفگنمی گر سرمی من

هر روز دل آید که مگر نیک شود یار
گر خر نیمی عشوهٔ او کی خر می من

گر بلفرج مول خبر یابدی از من
زین روی برین طایقه سر دفتر می من

پس در غم آنکس که ز گل خار نداند
عمر از چه کنم یاد که رشک خور می من​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۱
ای دوست ره جفا رها کن
تقصیر گذشته را قضا کن

بر درگه وصل خویش ما را
با حاجب بارت آشنا کن

در صورت عشق ما نگارا
بدخویی را ز خود جدا کن

آخر روزی برای ما زی
آخر کاری برای ما کن

ماها تو نگار خوش لقایی
با ما دل خویش خوش لقا کن

من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشتهٔ دوستی دو تا کن

اکنون که تو تشنهٔ بلایی
راضی شده‌ام هلا بلا کن

ورنه تو که سغبهٔ جفایی
تن در دادم برو جفا کن

در جمله همیشه با سنایی
کاری که کنی تو بی ریا کن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۲
ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن
پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن

خرابات ای خراباتی به عین عقل چون دیدی
نهان از گوشه‌ای ما را به عین سر اشارت کن

بکش خط بر همه عالم ز بهر رند میخانه
زیارت رند حضرت را برو مسح و طهارت کن

جهان کفر و ایمان را ز سوز عشق بر هم زن
عیار نیک بر کف گیر و یک ساعت عبارت کن

به سیم و زر خراباتی همی با تو فرو ناید
تو با رند خراباتی به جان و دل تجارت کن

حرارت‌های نفسانی بسوزد دینت را روزی
اگر در راه دین مردی علاج این حرارت کن

ز دعوی گر کله داری سنایی را کلاهی نه
ز معنی گر زیان بینی عبارت را کفارت کن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۳
این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن
دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست
جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن

ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان
چند ازین بیداد خواهد بود لـ*ـختی داد کن

ای عمل تقدیر کرده بر تو دوران فلک
ساعتی از عزل معزولان عالم یاد کن

پیش ما گشت زمانه خرمن غم توده کرد
خرمن غمهای ما را بر بر آتش باد کن

از برای این جهان و آن جهان ای دلربای
دست آن داری به خرما را ز هجر آزاد کن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۴
ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا
در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک
از آب وصال خویش تر کن

صد دفتر هجر حفظ کردی
یک صفحه ز وصل هم ز بر کن

ور نیک نمی‌کنی به جایم
با من صنما تو سر به سر کن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۲۹
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن
ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن

ای ماه روی بر سر ما هر زمان ز جور
چون دور آسمان دگری به گزین مکن

مهری که خود نهاده‌ای آن مهر بر مدار
مهری که خود نموده‌ای آن مهر کین مکن

گه چون خدای حاجت ما ز آستان مساز
گه چون خلیفه نایب ما ز آستین مکن

در خال و لـ*ـب نگر سمر عز و دل مگوی
در زلف و رخ نگر سخن کفر و دین مکن

از زلف تابدار نشان گمان مجوی
نوز روی شرم دار حدیث یقین مکن

زلفت چو طوق گردن دیو لعین شدست
رخ چون چراغ حجرهٔ روح‌الامین مکن

ای ما به روح تیر تو با ما سنان مباش
ای ما به تن کمان تو با ما کمین مکن

خواهی که تا چو حلقه بمانیم بر درت
با ما چو حلقه‌دار لبان چون نگین مکن

خواهی که لاله پاش نگردد دو چشم من
از روی خویش چشم خسان لاله چین مکن

بنشانمان بر آتش و بر تیغ و زینهار
با هجر خویشمان نفسی همنشین مکن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو هم میی و هم شکری هان و هان بتا
از خود بترس و دیدهٔ ما را چو هین مکن

ای از کمال و لطف و بزرگی بر آسمان
عهد و وفا و خدمت ما در زمین مکن

مردی نه کودکی که زنی هر دم از تری
خود را چو کودکان و زنان نازنین مکن

با تو وفا کنیم و تو با ما جفا کنی
با ما همی چو آن نکنی باری این مکن

آخر ترا که گفت که در جام بی‌دلان
وقت علاج سرکه کن و انگبین مکن

آخر ترا که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن

آنان فسرده‌اند کشان پوستین کنی
ما را ز غم چو سوخته‌ای پوستین مکن

گر چه غریب و بی کس و درویش و عاجزم
ما را بپرس گه گهی آخر چنین مکن

ای پیش تو سنایی گه یا و گه الف
او را به تیغ هجر چو نون و چو سین مکن​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا