خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۹۷
عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان
گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان

چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل
بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان

چون ز خود بی‌خود شدی معشوق خود را یافتی
ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان

نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست
نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان

تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم
گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان

چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن
تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان

آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بی‌ثبات
گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان

گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد
گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان

گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات
گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان

حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی
عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان

هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود
شرط ما اینست اندر دوستی دوستان​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۹۸
چون در معشوق کوبی حلقه عاشق‌وار زن
چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن

سرخوشی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن
هر سه را بر دار کن وز کوی معنی دار زن

گوهر بیضات باید خدمت دریا گزین
ور عقیق و لعل خواهی تکیه بر کهسار زن

شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن

چهرهٔ عذرات باید بر در وامق نشین
عشق بوذروار گیر و گام سلمان‌وار زن

گر شکر بی‌زهر خواهی خار بی خرما مباش
صدق بوبکریت باید خیمه اندر غار زن

مار فقر و خار جهلت گر زره یکسو نهد
سر بکوب آنمار را و آتش اندر خار زن

ای سنایی چند گویی مدحت روی نکو
بس کن اکنون دست اندر رحمت جبار زن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۹۹
چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن
تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن

یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند
یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن

هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست
وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکن

گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه
تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن

راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن

اندرین ره گر بمانی بی‌رفیق و راهبر
دست خدمت در رکاب سید ایام زن

خویشتن را در میان نه بی‌منی در راه عشق
زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۰
جام را نام ای سنایی گنج کن
راح در ده روح را بی رنج کن

این دل و جان طبیعت سنج را
یک زمان از می طریقت سنج کن

تاج جان پاک را در راه دل
مفرش جانان جان آهنج کن

کدخدای روح را در ملک عشق
بی تصرف چون شه شطرنج کن

عقل دین‌دار سلامت جوی را
سنگ شنگولی عشق الفنج کن

یا همه رخ گرد چون گلنار باش
یا همه دل باش و چون نارنج باش

با عمارت چند سازی همچو رنج
با خرابی ساز و همچون گنج باش

خاک و باد و آب و آتش دشمنند
برگذر زین چار و نوبت پنج کن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۱
ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن
از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن

لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه
عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن

گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات
دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن

پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز
وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن

دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری
دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن

ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا
پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن

دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو
چاکری می چون گرفتی بندگی خمار کن

ور به عمر اندر به نادانی نشسته بوده‌ای
از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۲
خانهٔ طامات عمارت مکن
کعبهٔ آفاق زیارت مکن

نامهٔ تلبیس نهفته مخوان
جامهٔ نامـ*ـوس قضاوت (قصارت) مکن

قاعدهٔ کار زمانه بدان
هر چه کنی جز به بصارت مکن

سر به خرابات خرابی در آر
صومعه را هیچ عمارت مکن

چون همه سرمایهٔ تو مفلسی‌ست
در ره افلاس تجارت مکن

چون تو مخنث شدی اندر روش
قصهٔ معراج عبارت مکن

تا نشوی در دین قلاش‌وار
خرقهٔ قلاشان غارت مکن

عمر به شادی چو سنایی گذار
کار به سستی و حقارت مکن


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۳
قومی که به افلاس گراید دل ایشان
جز کوی حقیقت نبود منزل ایشان

وقتی که شود کار برایشان همه مشکل
جز باده بگو حل که کند مشکل ایشان

گر چند قدیمست خلاف گل و آتش
با آتش عشق‌ست موافق گل ایشان

با قافلهٔ مفلسی و مرحلهٔ عشق
جز بار ملامت نکشد محمل ایشان

پیدا ز صفاتست و نهانست معانی
در نفس عزیز و نفس مقبل ایشان

جز تربیت و تمشیت و صدق و صفا نیست
پیرایه و سرمایهٔ جان و دل ایشان


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۴
جوانی کردم اندر کار جانان
که هست اندر دلم بازار جانان

چو شکر می‌گدازم ز آب دیده
ز شوق لعل شکربار جانان

ز من برد اندک اندک زندگانی
خلاف وعدهٔ بسیار جانان

فغان ای مردمان فریاد فریاد
ز شوق دیدن و گفتار جانان

از آن دو نرگس خونخوار جانان
ز چشم سرخوش ناهشیار جانان

فغان زان سنبل سیراب مشکین
دمیده بر رخ گلنار جانان

همه شب زار گریم تا سحرگاه
همی بـ*ـو*سم در و دیوار جانان

چو مجنونم دوان در عشق لیلی
همی جویم به جان آثار جانان

ستاره بر من مسکین بگرید
اگر گویی بدو اسرار جانان

ازین شهرم ولیکن چون غریبان
بمانده در غم و تیمار جانان

ولیکن تا روان دارم ندارم
من مسکین سر آزار جانان​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۵
ز دست مکر وز دستان جانان
نمیدانم سر و سامان جانان

ز بس کاخ شوخ داند پای بازی
شدم سرگشته و حیران جانان

گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون
دو بند زلف مشک افشان جانان

اگر چه خود ندارد با رهی دل
هزاران جان فدای جان جانان

چو زلف او رخ من پر شکن باد
اگر من بشکنم پیمان جانان

نبیند روز عمر من دگر مرگ
اگر باشم شبی مهمان جانان

سنایی تا سما گردان بود هست
همیشه در خط فرمان جانان

بود همواره از بهر تفاخر
غلام و چاکر و دربان جانان​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳۰۶
همه جانست سر تا پای جانان
از آن جز جان نشاید جای جانان

به آب روی و خون دل توان ریخت
برای چون تو جان سودای جانان

خرد داند که وصف او نداند
ازیرا نیست هم بالای جانان

چه جای دعوی سروست در باغ
چه خواهد وصف سرتاپای جانان

نیاید کس به آب چشمهٔ خضر
جز اندر نوش عیسی‌زای جانان

ندیدی دین کفرآمیز بنگر
شکن در زلف جانفرسای جانان

همی کشف خردمندان کشف وار
سراندر خود کشد یارای جانان

سنایی نیست با جان زنده لیکن
ز جانانست او گویای جانان​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا