خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۶
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم

هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند
پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم

داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی
چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم

گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست
گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم

هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق
باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم

بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار
چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم

هست آب زندگانی در لـ*ـب شیرین تو
بی لـ*ـب شیرین تو من زندگانی چون کنم

ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی
پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم

هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند
دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم

بر جهان وصل باری بنده را منشور ده
تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم

من چو موسی مانده‌ام اندر غم دیدار تو
هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم

نیستم خضر پیمبر هست این مفخر مرا
چاره و درمان آب زندگانی چون کنم

مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی
پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۷
تا کی ز تو من عذاب بینم
گر صلح کنی صواب بینم

شبگیر ز خواب سست خیزم
آن شب که ترا به خواب بینم

یاد تو خورم به ساتکینی
جایی که نوشیدنی ناب بینم

امشب چه بود که حاضر آیی
تا من به شب آفتاب بینم

تا کی ز غم فراق رویت
جان و دل خود کباب بینم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۸
ی صحبت تو جهان نخواهم
بی خشنودیت جان نخواهم

گر جان و روان من بخواهی
یک دم زدنت امان نخواهم

جان را بدهم به خدمت تو
من خدمت رایگان نخواهم

رضوان و بهشت و حور و عین را
بی روی تو جاودان نخواهم

بر من تو نشان خویش کردی
حقا که جز این نشان نخواهم

بیگانه بود میان ما جان
بیگانه درین میان نخواهم

من عشق تو کردم آشکارا
عشق چو تویی نهان نخواهم

هر گه که مرا تو یار باشی
من یاری این و آن نخواهم

تو سودی و دیگران زیانند
تا سود بود زیان نخواهم

اکنون که مرا عیان یقین شد
زین پس به جز از عیان نخواهم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۹
ای دو زلفت دراز و بالا هم
وی دو لعلت نهان و پیدا هم

شوخ تنها که خواند چشم ترا
چشم تو شوخ هست و رعنا هم

بستهٔ تو هزار نادان هست
چه عجب صدهزار دانا هم

بستهٔ تست طبع ناگویا
من چه گویم زبان گویا هم

در دریا غلام خندهٔ تست
ای شکر لـ*ـب چه در ثریا هم

کوه آتش همیشه همره تست
کوه آتش مگو که دریا هم

از قرینان نکوتری چون ماه
نه که چون آفتاب تنها هم

چند گویی سنایی آن منست
با همه کس پلاس و با ما هم؟


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۰
ای به رخسار کفر و ایمان هم
وی به گفتار درد و درمان هم

زلف پر تاب تو چو قامت من
چنبرست ای نگار چوگان هم

خیره ماند از لـ*ـب تو بیجاده
به سر تو که لعل و مرجان هم

از رخ تو دلیل اثباتست
عالم عقل را و برهان هم

در ره تو ز رنج کهسارست
بی کناره ز غم بیابان هم

بر سر کوی عاشقی صبرست
ایستاده ذلیل و حیران هم

بر دل و جان بنده حکم تراست
ای شهنشاه حسن فرمان هم

چند گویی که از تو برگردم
با همه بازیست و با جان هم؟​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۱
لبیک زنان عشق ماییم
احرام گرفته در وفاییم

در کوی قلندری و تجرید
در کم زدن اوفتاده ماییم

جز روح طوافگه نداریم
کز بادیهٔ هوا برآییم

گر در خور خدمتت نباشیم
سقایی راه را بشاییم

ما در غم تو تو هم نگویی
کاخر تو کجا و ما کجاییم

بر ما غم تو چو آسیا گشت
در صبر چو سنگ آسیاییم

آهسته که عاشقان عشقیم
نرمک که غریبک شماییم

ببریدن راه را چو بادیم
افگندن سایه را هماییم

در عشق تو مردوار کوشیم
آخر نه سنایی و سناییم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۲
خورشید تویی و ذره ماییم
بی روی تو روی کی نماییم

تا کی به نقاب و پرده یک ره
از کوی برآی تا برآییم

چون تو صنم و چو ما شمن نیست
شهری و گلی تویی و ماییم

آخر نه ز گلبن تو خاریم
آخر نه ز باغ تو گیاییم

گر دستهٔ گل نیاید از ما
هم هیزم دیگ را بشاییم

بادی داریم در سر ایراک
در پیش سگ تو خاکپاییم

آب رخ ما مبر ازیراک
با خاک در تو آشناییم

از خاک در تو کی شکیبیم
تا عاشق چشم و توتیاییم

یک روز نپرسی از ظریفی
کاخر تو کجا و ما کجاییم

زامد شد ما مکن گرانی
پندار که در هوا هباییم

بل تا کف پای تو ببوسیم
انگار که مهر لالکاییم

برف آب همی دهی تو ما را
ما از تو فقع همی گشاییم

با سـ*ـینهٔ چاک همچو گندم
گرد تو روان چو آسیاییم

بر در زده‌ای چو حلقه ما را
ما رقص کنان که در سراییم

وندر همه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که ده خداییم

از شیر فلک چه باک داریم
چون با سگ کویت آشناییم

ما را سگ خویش خوان که تا ما
گوییم که شیر چرخ ماییم

پرسند ز ما که‌اید گوییم
ما هیچ کسان پادشاییم

تو بر سر کار خویش می‌باش
تا ماهله خود همی درآییم

کز عشق تو ای نگار چنگی
اکنون نه سناییم ناییم


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۳
ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم
در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش
کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست
دل را به یادگار به معشوق داده‌ایم

از ما بهر حدیث به آزار چون کشد
ما مردمان بی دل و بی مکر و ساده‌ایم

خصمان ما اگر در خوبی ببسته‌اند
ما در وفاش چندین درها گشاده‌ایم

گر بد کنند با ما ما نیکویی کنیم
زیرا که پاک نسبت و آزاده زاده‌ایم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۴
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم
رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ایم

ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو
از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم

بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش
زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم

ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز
گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم

از برای کشتن ما چند تازی اسب کین
کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم

تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت
چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۷۵
از پی تو ز عدم ما به جهان آمده‌ایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمده‌ایم

عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس
ما ازین معنی بی نام و نشان آمده‌ایم

تا کی از نسبت بی اصل همی لاف زنیم
کز غرور خود بی خود به زبان آمده‌ایم

مانده در بند زمانیم و زمان ما را نه
در مکانیم نه از بهر مکان آمده‌ایم

هر کسی راه ازین ره به قدم می‌سپرد
ما در اسپردن این راه به جان آمده‌ایم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا