خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۴۷
چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم
که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او
نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش
چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم

چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد
چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم

سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد
که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم

چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم
چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم

مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا
مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم

مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد
بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت
سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۴۸
فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم
جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم

به چشم ار نیستم گنج عقیق و لولو و گوهر
عقیق‌افشان و گوهربیز و لولوبار چون باشم

کسی کوبست خواب من در آب افگند پنداری
چو خوابم شد تبه در آب جز بیدار چون باشم

بت من هست دلداری و زود آزار و من دایم
دل آزرده ز عشق یار زود آزار چون باشم

دهانش نیم دینارست و دینارست روی من
چو از دینار بی‌بهرم به رخ دینار چون باشم

ز بی‌خوابی همی خوانم به عمدا این غزل هردم
«همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم»​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۴۹
روا داری که بی روی تو باشم
ز غم باریک چون موی تو باشم

همه روز و همه شب معتکف‌وار
نشسته بر سر کوی تو باشم

به جوی تو همه آبی روانست
سزد گر من هواجوی تو باشم

اگر چشمم ز رویت باز ماند
به جان جویندهٔ روی تو باشم

اگر زلفین چوگان کرد خواهی
مرا بپذیر تا گوی تو باشم

به باغ صحبتت دلشاد و خرم
زمانی بر لـ*ـب جوی تو باشم

نگارینا تو با چشم غزالی
رها کن تا غزل‌گوی تو باشم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۰
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم
دیده حمال کنم بار جفای تو کشم

ملک الموت جفای تو ز من جان ببرد
چون به دل بار سرافیل وفای تو کشم

چکند عرش که او غاشیهٔ من نکشد
چون به جان غاشیهٔ حکم و رضای تو کشم

چون زنان رشک برند ایمنی و عافیتی
بر بلایی که به جای تو برای تو کشم

نچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم
نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم

گر خورم باده به یاد کف دست تو خورم
ور کشم سرمه ز خاک کف پای تو کشم

جز هوا نسپرم آنگه که هوای تو کنم
جز وفا نشمرم آنگه که جفای تو کشم

بوی جان آیدم آنگه که حدیث تو کنم
شاخ عز رویدم آنگه که بلای تو کشم

به خدای ار تو به دین و خردم قصد کنی
هر دو را گوش گرفته به سرای تو کشم

ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی
هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم

من خود از نسبت عشق تو سنایی شده‌ام
کی توانم که خطی گرد ثنای تو کشم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۱
چو دانستم که گردنده‌ست عالم
نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم
شبان و روز با هم سرخوش و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس
مرا زان چه که چونین کرد آدم

تو گویی می مخور من می خورم می
تو گویی کم مزن من می‌زنم کم

فتادی تو به کعبه من به خاور
الا تا چند ازین دوری و درهم

من و خورشید و معشوق و می لعل
تو و رکن و مقام و آب زمزم

ترا کردم مسلم کوثر و خلد
مسلم کن مرا باری جهنم

به فردوس از چه طاعت شد سگ کهف
به دوزخ از چه عصیان رفت بلعم

تو گر هستی چو بلعم در عبادت
من آخر از سگی کمتر نیم هم

سرانجام من و تو روز محشر
ندانم چون بود والله اعلم

سخن‌گویی تو همواره ز اسلام
همه اسلام تو صلوات و سلم

زدن در کوی معنی دم نیاری
همه پیراهن دعوی زنی دم


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۲
ای چهرهٔ تو چراغ عالم
با دیدن تو کجا بود غم

شد خلد به روی تو سرایم
بی روی تو خلد شد جهنم

ای شمسهٔ نیکوان به خوبی
چون تو دگری نزاد ز آدم

کوی تو شدست باغ عشاق
باریده بر او ز دیده هانم

بندیست نهان ز بند زلفت
بر جان و دل رهیت محکم

هر روز همی شود به نوعی
حسن تو فزون و صبر من کم

گر بود مرا پری به فرمان
ور باشد ملک و ملکت جم

بر زد نتوان به شادکامی
بی روی تو ای نگار یک دم

ای جان من و دو دیده بر من
چون دیدهٔ مور گشت عالم

آخر به سر آید این شب هجر
وین صبح وصال بردمد هم

گر بر لـ*ـبم آید آن لبانت
هرگز نزنم من آتشین دم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۳
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود
چون حاصل عشق این بود خواهی شفا خواهی الم

یک جرعه زان می نوش کن سری ز حرفی گوش کن
جان را ازان مدهوش کن کم کن حدیث بیش و کم

دردت بود درمان شمر دشوارها آسان شمر
در عاشقی یکسان شمر شیر فلک شیر علم

از خویشتن آزاد زی از هر ملالی شاد زی
هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم

رو کن نوشیدنی رنگ را وز سر بنه نیرنگ را
بس کن تو نام و ننگ را بر فرق فرقد زن قدم

بر سوز دل دمساز شو اول قدم جان باز شو
زی سر معنی باز شو شکل حروف انگار کم

بر زن زمانی کبر را بر طاق نه کبر و ریا
خواهی وفا خواهی جفا چون دوست باشد محتشم

عاشق که جام می کشد بر یاد روی وی کشد
جز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم

چون از پی دلبر بود شاید که جان چاکر بود
چون زهره خنیاگر بود از حور باید زیر و بم

تا کی ازین سالوس و زه از بند چار ارکان بجه
سر سوی کل خویش نه تا نور بینی بی ظلم

از کل عالم شو بری بگذر ز چرخ چنبری
تا هیچ چیزی نشمری تاج قباد و تـ*ـخت جم

گر بایدت حرفی ازین تا گرددت عین‌الیقین
شو مدحت خورشید دین بر دفتر جان کن رقم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۴
مسلم کن دل از هستی مسلم
دمادم کش قدح اینجا دمادم

نه زان می‌ها کز آن سرخوشی فزاید
از آن می‌ها که از جانم کم کند غم

حریفانت همه یکرنگ و دلشاد
چو بسطامی و ابراهیم ادهم

جنید و شبلی و معروف کرخی
حبیب و آدم و عیسی مریم

می شوق ملک نوش از حقیقت
که تا گردد دل و جان تو خرم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۵
ای ناگزران عقل و جانم
وی غارت کرده این و آنم

ای نقش خیال تو یقینم
وی خال جمال تو گمانم

تا با خودم از عدم کمم کم
چون با تو بوم همه جهانم

در بازم با تو خویشتن را
تا با تو بمانم ار بمانم

گویی که به دل چه‌ای چو تیرم
پرسی که به تن کئی کمانم

پیش تو به قلب و قالب ای جان
آنم که چو هر دو حرف آنم

ای شکل و دهان تو کم از نیست
کی بود که کنی کم از دهانم

گر با تو به دوزخ اندر آیم
حقا که بود به از جنانم

تا چند چهار میخ داری
در حجرهٔ تنگ کن فکانم



غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا چند فسرده روح داری
در سایهٔ دامن زمانم

بی هیچ بخر مرا هم از من
هر چند برایگان گرانم

مانند میان خود کنم نیست
زیرا که هنوز در میانم

با تن چکنم نه از زمینم
با جان چکنم نه آسمانم

من سایه شدم تو آفتابی
یک راه برآی تا نمانم

بگشای نقاب تا ببینم
بنمای جمال تا بدانم

خواننده تو باش سوی خویشم
تا مرکب پی بریده رانم

در دیده به جای دیده بنشین
تا نامهٔ نانبشته خوانم

تو عاشق هست و نیست خواهی
بپذیر مرا که من چنانم

در دیده ز بیم غیرت تو
اکنون نه سناییم سنانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا