خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۶
ای دیدن تو حیات جانم
نادیدنت آفت روانم

دل سوخته‌ای به آتش عشق
بفروز به نور وصل جانم

بی‌عشق وصال تو نباشد
جز نام ز عیش بر زبانم

اکنون که دلم ربودی از من
بی روی تو بود چون توانم

دردیست مرا درین دل از عشق
درمانش جز از تو می ندانم

بر بوی تو ز آرزوی رویت
همواره به کوی تو دوانم

تا گوش همی شنید نامت
جز نام تو نیست بر زبانم

تا لاله شدت حجاب لولو
لولوست همیشه بر رخانم

گلنای بهی شدم ز تیمار
وین اشک به رنگ ناردانم

شد خال رخ تو ای نگارین
شور دل و نور دیدگانم

ای عشق تو بر دلم خداوند
من بندهٔ عشق جاودانم

وصف تو شدست ماهرویا
از وهم برون و از گمانم

پیش آی بتا و باده پیش آر
بنشان بر خویش یک زمانم

از دست تو گر چشم شرابی
تا حشر چو خضر زنده مانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۷
آمد بر من جهان و جانم
انس دل و راحت روانم

بر خاستمش به بر گرفتم
بفزود هزار جان به جانم

از قد بلند و زلف پشتش
گفتم که مگر به آسمانم

چون سر بنهاد در کنارم
رفت از بر من جهان و جانم

فریاد مرا ز بانگ موذن
من بندهٔ بانگ پاسبانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۸
به صفت گر چه نقش بی جانم
به نگاری و عاشقی مانم

گه چو عشاق جفت صد ماتم
گه چو معشوق جفت صد جانم

به دور نگم چو روی و موی نگار
زان که هم کفرم و هم ایمانم

گر به شکلم نگه کنی اینم
ور به خطم نگه کنی آنم

گه چو بالای عاشقان کوژم
گه چو لبهای یار خندانم

گه خمیده چو قد عشاقم
گه شکسته چو زلف جانانم

صفت خد و زلف معشوقم
تاج سرهای عاشقان زانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۵۹
تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم
از درد خمیده چو سر چنگ فلانم

تنگ‌ست جهان بر من بیچارهٔ غمگین
تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم

گه جنگ کند با من و گه صلح کند باز
من فتنه بر آن صلح و بر آن جنگ فلانم

بسیار بدیدم به جهان سنگدلان را
عاجز شدهٔ آن دل چون سنگ فلانم

گنگست زبانش به گه گفتن لیکن
من شیفتهٔ آن سخن گنگ فلانم

قولش همه زرقست به نزدیک سنایی
من بندهٔ زراقی و نیرنگ فلانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۰
هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم
من روی ترا ای بت مانند ندانم

هر گه که برآیی به سر کو به تماشا
خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم

هجرانت دمار از من بیچاره برآورد
گر دست نگیری تو مرا زنده نمانم

یک ره نظری کن به سوی بنده نگار
ای چشم و چراغ من و ای جان جهانم

گر هیچ ظفر یابم یک روز بر آن کوی
هرگز نشوم مرده و جاوید بمانم

گر دولت یاری کند و بخت مساعد
من فرق سر از چرخ فلک در گذرانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۱
از عشق ندانم که کیم یا به که مانم
شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم

از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی
دل سوخته پوینده شب و روز دوانم

با کس نتوانم که بگویم غم عشقش
نه نیز کسی داند این راز نهانم

ده سال فزونست که من فتنهٔ اویم
عمری سپری گشت من اندوه خورانم

از بس که همی جویم دیدار فلان را
ترسم که بدانند که من یار فلانم

از ناله که می‌نالم مانندهٔ نالم
وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم

ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم
وی وای من ار من به چنین حال بمانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۲
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم

به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم

به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
نبردست ای عجب هرگز جزین یکبار فرمانم

شفیع آرم که را دیگر که را گویم که را خوانم
کزین بازی ناخوش من پشیمانم پشیمانم

کنون نزدیک وی پویم وفا و مهر او جویم
مگر بر من ببخشاید چو بیند چشم گریانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۳
ی تو یک روز بود نتوانم
بی تو یک شب غنود نتوانم

یار جز تو گرفت نتوانم
نام جز تو شنود نتوانم

چون ترا در خور تو بستایم
دیگران را ستود نتوانم

کشت دیگر بتان ندارد بر
کشت بی‌بر درود نتوانم

گر بتان زمانه جمع شوند
بر تو کس را فزود نتوانم

جز به فر تو ای امیر بتان
گوی دولت ربود نتوانم

همه شادی من ز دیدن تست
جز به تو شاد بود نتوانم

به زبان حال دل همی گویم
گر همی دل ربود نتوانم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۴
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم
گستاخ‌وار بر سر کویش گذر کنم

لبیک عاشقی بزنم در میان کوه
وز حال خویش عالمیان را خبر کنم

جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم
شهری ازین خصومت زیر و زبر کنم

یا تاج وصل بر سر امید برنهم
یا مردوار سر به سر دار برکنم


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۶۵
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر
صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان
عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم

آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم

آب دریاها بسوزد کوه‌ها هامون شود
من ز دیده چون ببارم آب‌ها افزون کنم

مسکن من در بیابان مونس من آهوان
هر کجا من نی زنم از خون دل جیحون کنم

گر شبی خود طوق گردد دست من در گردنش
طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا