خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۶
بستهٔ یار قلندر مانده‌ام
زان دو چشمش سرخوش و کافر مانده‌ام

تا همه رویست یارم همچو گل
من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

بر دم مار آمدم ناگاه پای
زان چو کژدم دست بر سر مانده‌ام

در هوای عشق و بند زلف او
هم معطل هم معطر مانده‌ام

بر امید آن دوتا مشکین رسن
پای تا سر همچو چنبر مانده‌ام

چنگ در زنجیر زلفینش زدم
لاجرم چون حلقه بر در مانده‌ام

دورم از تو تا به روزی چشم و دل
در میان آب و آذر مانده‌ام

از خیال او و اشک خود مقیم
دیده در خورشید و اختر مانده‌ام

هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل
اندر آبان و در آذر مانده‌ام

دخل و خرج روز شب را در میان
در سیه رویی چو دفتر مانده‌ام

افسری ننهاد ز آتش بر سرم
تا چنین نی خشک و نی تر مانده‌ام

سالها شد تا از آن آتش چو شمع
مرده فرق و زنده افسر مانده‌ام

مفلس و مخلص منم زیرا مرا
دل نماند و من ز دلبر مانده‌ام

عیسی اندر آسمان خر با زمین
من نه با عیسی نه با خر مانده‌ام

بی منست او تا سنایی با منست
با سنایی زین قبل درمانده‌ام​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۷
تا بر آن روی چو ماه آموختم
عالمی بر خویشتن بفروختم

پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح
دیدهٔ عقل و بصر بردوختم

رایت عشق از فلک بفراختم
تا چراغ وصل را فروختم

با بت آتش رخ اندر ساختم
خرمن طاعت به آتش سوختم

اسب در میدان وصلش تاختم
کعبهٔ وصلش ز هجران توختم

جامهٔ عفت برون انداختم
رندی و ناراستی آموختم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۸
از همت عشق بافتوحم
پا بستهٔ عشق بلفتوحم

بربود ز بوی زلف عقلم
بفزود ز آب روی روحم

از موی سیاه اوست شامم
وز روی نکوی او صبوحم

یک بـ*ـو*سه ازو بیافتم بس
آن بود ز عشق او فتوحم

زان بـ*ـو*سهٔ همچو آب حیوان
اکنون نه سناییم که نوحم

نی نی که برفت نوح آخر
من نوح نیم که روح روحم

آن روز گریخت از سنایی
آن توبه که گفت من نصوحم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۹
دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم

چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمی‌دیدم
همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم

کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی
که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم

مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی
کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم

مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه
رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم

نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم
نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم

ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم
که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم

الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری
که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۰
تا من به تو ای بت اقتدی کردم
بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو
دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری
در شهر ز خویش زاهدی کردم

همچون تو شدم مغ از دل صافی
خود را ز پی تو ملحدی کردم

در طمع وصال تو به نادانی
مال و تن خویش را سدی کردم

کز رفق سنایی اندرین حالت
از راه مغان ره هدی کردم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۱
دستی که به عهد دوست دادیم
از بند نفاق برگشادیم

زان زهد تکلفی برستیم
در دام تعلق اوفتادیم

از پیش سجاده بر گرفتیم
طاعات ز سر فرو نهادیم

وز دست ریا فرو نشستیم
در پیش هوا بایستادیم

تن را به عبادت آزمودیم
دل را به امید عشوه دادیم

اندوه به گرد ما نگردد
چون شاد به روی میر دادیم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۲
ما عاشق همت بلندیم
دل در خود و در جهان چه بندیم

آن به که یکی قلندری وار
می‌گیریم ار چه دانشمندیم

از بهر پسر به سر بیاییم
وز بهر جگر جگر برندیم

ار هیچ شکار حاجت آید
خود را به دو دست ما کمندیم

با یک دو سه جام به که خود را
زنار چهار کرد بندیم

خود را به دو باده وارهانیم
چون زیر هزار گونه بندیم

ای یار ز چشم بد چه ترسی
بر آتش می چو ما سپندیم

چندان بخوریم می که از خود
آگه نشویم زان که چندیم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۳
خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم
وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین
در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب
پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم

از علایقها جدا گردیم و ساکن‌تر شویم
بر بساط نیستی یک چند گاهی دم زنیم

تیغ توحید از ضمیر خالص خود برکشیم
بر قفای ملحدان زان ضربتی محکم زنیم

آتش نفس لجوج ار هیچ‌گون تیزی کند
ما به آب قوت علوی برو برنم زنیم

بار خدمت را به کشتی سعادت در کشیم
پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم

اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم
گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم

پیش تا سفله زمانه بر فراقم کم زند
خیز تا بر فرق این سفله زمانه کم زنیم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۴
خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می زنیم
پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم

از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم
وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم

چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها
ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم

زحمت ما چون ز ما می پاره‌ای کم می‌کند
خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی می‌زنیم

چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم
پس نئیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم

از برای بی نشانی یک فروغ از آه دل
در بهار و در خزان و در تموز و دی زنیم

دفتر ملک دو عالم را فرو شوییم پاک
هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وی زنیم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۳۶
خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم
نفس کلی را بدل بر نقشِ شادِروان کنیم

دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار
گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم

گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره با میل
ما بر او از عقل، سدِّ موسیِ عمران کنیم

در دل ار خیل خیال از سِحر، دستان آورد
از درخت صدق، روی صد عصا ثعبان کنیم

بر بساط معرفت از روی باطن هر زمان
مُهرِ عِزِ لایزالی نقشِ جاویدان کنیم

عشق او در قلب ما چون هست سلطانی بزرگ
نقشِ نقدِ ضربِ ایمان، نام آن سلطان کنیم

پرده از روی صلاح و زهد و عفت بردریم
خانه را بر عقلِ رعنا یک زمان زندان کنیم

عاشق و معشوق و عشق این هر سه را در یک صفت
گه زلیخا گه نبی گه یوسف کنعان کنیم

روح باطن گر چو یوسف گم شدست از پیش ما
ما چو یعقوب از غمش دل خانهٔ احزان کنیم

نار عشق و باد عزم و خاک دانش، آب جِرم
عالَم علمِ سنایی زین چهار ارکان کنیم​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا