خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۵
چون نهی زلف تافته بر گوش
چون نهی جعد بافته بر دوش

از دل من رمیده گردد صبر
وز تن من پریده گردد هوش

نه عجب گر خروش من بفزود
تا شد آن عارض تو غالیه پوش

ماه در آسمان سیاه شود
خلق عالم برآورند خروش

تا به وقت سپیده دم یک دم
به غنوم در انتظار تو دوش

گاه بودم بره فگنده دو چشم
گاه بودم به در نهاده دو گوش

خار من گردد از وصال تو گل
زهر من گردد از جمال تو نوش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۶
ای جور گرفته مذهب و کیش
این کبر فرو نه از سر خویش

جز خوب مگو از آن لـ*ـب خوب
جز خوبی و لطف هیچ مندیش

تا دور شدی ز پیش چشمم
عشقت چه غم نهاده از پیش

هر ساعت صبر من بود کم
هر ساعت درد من بود بیش

از کیش و طریقتم چه پرسی
عشقست مرا طریقت و کیش

گفتم بزیم به کام با تو
هرگز نزید به کام درویش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۷
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش
از ضربت آن زخم دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشگر خوبان
نام تو بود اول و پای تو بود پیش

بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ
بر هر دو همی چون شمرد مکر و فن خویش

هر شب که کند عشق شکیبایی من کم
هم در گذرد خوبی و زیبایی تو بیش

ای روی تو قارون شده از حسن و ملاحت
از هجر تو قارونم و از وصل تو درویش

خود چون بود آخر به غم هجر گرفتار
آن کس که به اول نبود عافیت اندیش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۸
ای زلف تو تکیه کرده بر گوش
ای جعد تو حلقه گشته بر دوش

ای کرده دلم ز عشق مفتون
وی کرده تنم ز هجر مدهوش

چون رزم کنی و بزم سازی
ای لاله رخ سمن بناگوش

گویند ترا مه قدح گیر
خوانند ترا بت زره پوش

گیرم که مرا شبی به خلوت
تا روز نگیری اندر آ*غو*ش

نیکو نبود که بی گناهی
یک باره مرا کنی فراموش

گیرم که سنایی از غمت مرد
باری سخنش به طبع بنیوش

بی روی تو بود دوش تا صبح
از نالهٔ او جهان پر از جوش

یارب شب کس مباد هرگز
زینگونه که او گذاشت شب دوش


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۹
ای بس قدح درد که کردست دلم نوش
دور از لـ*ـب و دندان شما بی خبران دوش

گه بـ*ـو*سه همی داد بر آن درد لـ*ـب و چشم
گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش

گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال
گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش

درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد
عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش

دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق
از علم به عین آمد وز گوش به آ*غو*ش

در حجرهٔ چشم آمد خورشید خیالش
خورشید که دیدست سیه کرده بناگوش

در حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو
این دیده نه در خواب و نه بیدار چو خرگوش

حیرت سوی چشم آمده کای چشم تو منگر
غیرت سوی گوش آمده کی گوش تو منیوش

با چشم سرم گفته تراییم تو منگر
در گوش دلم خوانده تراییم تو مخروش

ذوق آمده در چشم که ای چشم چنین چش
شوق آمده در گوش که ای گوش چنین گوش

این خود صفت نقش خیالیست چه چیزست
یارب که ببینم به عیان آن رخ نیکوش

او بلبله بر دست و خرد سلسله در پای
او غالیه بر گوش و رهی غاشیه بر دوش

در عاشقی آنجا که ورا پای مرا سر
در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش

صد روح در آویخته از دامن کرته
سی روز برانگیخته از گوشهٔ شب پوش

آوازه در افتاده به هر جا که سنایی
در مکتب او کرد همه تخته فراموش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۰
تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط
ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط

برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین
تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط

من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل
تا بوم کارم جهاد و تا زیم شغلم رباط

اختلاط عشق تو با جان من باشد همی
تا بود خون مرا با خاک روزی اختلاط

در سرای دوستی آن به که فرشی افگنم
خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط

تا اگر باری نباشم بر بساط دوستان
خاک باشم زیر پای چاکران اندر سماط

احتیاط و حزم کردم در بلا و درد عشق
تیغ تقدیر آمد و شد پاک حزم و احتیاط

ره ندانم جز به لطفت گر کنی لطفی سزاست
ره نداند جو به پستان طفل خرد اندر قماط

هر که بگذارد صراط آید به درگاه بهشت
من نمی‌بینم بهشت و بیش رفتم صد صراط

از دل آمد بر سنایی کس مباد اندر جهان
گر نماند بر بساط قرب شاهان بی نشاط​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۱
ای زلف تو بند و دام عاشق
ای روی تو ناز و کام عاشق

در جستن تو بسی جهانها
بگذشته به زیر گام عاشق

بنمای جمال خویش و بفزای
در منزلت و مقام عاشق

وز شربت لطف خویش تر کن
آخر یک روز کام عاشق

وز بادهٔ وصل خویش پر کن
یک شب صنما تو جام عاشق

اکنون که همه جهان بدانست
از عشق تو ننگ و نام عاشق

بشنو جانا تو از سنایی
تا بگذارد پیام عاشق

بر عاشق اگر سلام نکنی
باری بشنو سلام عاشق


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۲
خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق
گر چه ما باری نه‌ایم از عشقبازی مرد عشق

ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج
عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق

عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد
پاکبازی کو که باشد عاشق و هم برد عشق

گرد عشق آنگاه بینی کاب رخ را کم زنی
آب رخ در باز تا روزی رسی در گرد عشق

خیره سر تا کی زنی همچون زنان لاف دروغ
ناچشیده شربت وصل و ندیده درد عشق

ای سنایی توبه باید کردن از معنی ترا
گر بر آید موکب رندان و بردا برد عشق


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۳
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام
باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم سرخوش و بی‌سامان کند
جام شورانگیز درد آشام عشق

من خود از بیم بلای عاشقی
بر زبان می‌نگذرانم نام عشق

این عجب‌تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق

جان و دین و دل همی خواهد ز من
این بدست از سوی جان پیغام عشق

جان و دین و دل فدا کردم بدو
تا مگر یک ره برآید کام عشق​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۴
از حل و از حرام گذشتست کام عشق
هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق

تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد
زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق

خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت
کز روی حرف پردهٔ عشقست نام عشق

بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک
از عین و شین و قاف تبه شد قوام عشق

چندین هزار جان مقیمان سفر گزید
جانی هنوز تکیه نزد در مقام عشق

این طرفه‌تر که هر دو جهان پاک شد ز دست
با این هنوز گردن ما زیر وام عشق

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم زدیم خویشتن از بهر کام عشق

اندر کنشت و صومعه بی‌بیم و بی‌امید
درباختیم صد الف از بهر لام عشق

برداشت پرده‌های تشابه ز بهر ما
تا روی داد سوی دل ما پیام عشق

سرخوشی همی کنم ز نوشیدنی بلا ولیک
هر روز برترست چنین ازدحام عشق

آزاده مانده‌ایم ز کام و هوای خویش
تا گشته‌ایم از سر معنی غلام عشق

دامست راه عشق و نهاده به شاهراه
بادام و بند خلق سنایی به دام عشق

زان دولتی که بی‌خبران را نصیبه‌ایست
کم باد نام عاشق و گم باد نام عشق

چون یوسف سعید بفرمودم این غزل
بادا دوام دولت او چون دوام عشق​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا