خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۵
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۶
من کیستم ای نگار چالاک
تا جامه کنم ز عشق تو چاک

کی زهره بود مرا که باشم
زیر قدم سگ ترا خاک

صد دل داری تو چون دل من
آویخته سرنگون ز فتراک

در عشق تو غم مرا چو شادی
وز دست تو زهر همچو تریاک

در راه رضای تو به جانت
گر جان بدهم نیایدم باک

از هر چه برو نشان تو نیست
بیزار شدستم از دل پاک

شوریده سر دو زلف تو هست
شور دل مردم هوسناک

در کار تو شد سر سنایی
زین نیست ترا خبر هماناک


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۸
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما
ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل

چندین سر اندیشه و تیمار که دارد
تا گه جگر یار خورد گه جگر دل

بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما
هر چند که صعب ست نگارا خطر دل

تا دل کم عشق تو در بست به شادی
بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۱۹
چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل
خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ
تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار
ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل

زان که گل بندهٔ آن روی خوش خرم تست
در هوای رخ تو دست من و دامن گل

گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق
تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل

تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم
با گل عارض تو راست نیاید فن گل​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲0
ای سـ*ـاقی خیز و پر کن آن جام
کافتاده دلم ز عشق در دام

تا جام کنم ز دیده خالی
وز خون دو دیده پر کنم جام

ایام چو ما بسی فرو برد
تا کی بندیم دل در ایام

خیزیم و رویم از پس یار
گیریم دو زلف آن دلارام

باشیم مجاور خرابات
چندان بخوریم بادهٔ خام

کز سرخوشی و عاشقی ندانیم
کاندر کفریم یا در اسلام

گر دی گفتیم خاصگانیم
امروز شدیم جملگی عام

امروز زمانه خوش گذاریم
تا فردا چون بود سرانجام​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۱
هر شب نماز شام بود شادیم تمام
کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود
خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال
ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام

ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود
تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام

هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو
شادی حلال گردد اندوه و غم حرام​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۲
بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام
وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست
من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام

دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام

چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر
با سلامت هم نشینم وز ملامت رسته‌ام

این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
تا نه پنداری که از دام ملامت جسته‌ام

تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را
از جفای دوستان از دیدگان بگسسته‌ام

باش تا بر گردن ایام بندد بخت من
عقدهای نو که از در سخن پیوسته‌ام


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۳
دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام
ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ رانده‌ام

بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو
گر چه هر تیری که اندر جعبه بد بفشانده‌ام

ظن مبر جانا که من برگشته‌ام از عاشقی
یا دل از دست غم هجران تو برهانده‌ام

زان همی کمتر کنم در عشق فریاد و خروش
کاتش دل را به آب دیدگان بنشانده‌ام

حق خدمتهای بسیار مرا ضایع مکن
زان که روزی خوانده بودم گرچه اکنون رانده‌ام

هم تو رس فریاد حالم حرمت دیرینه را
رحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درمانده‌ام


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۴
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام
ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام
وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام
خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده‌ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا
بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست
از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۲۵
صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام
بتن و جان و دل دیده خریدار توام

تو مه و سال کمر بسته به آزار منی
من شب و روز جگر خسته ز آزار توام

گر چه از جور تو سیر آمده‌ام تا بزیم
بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام

زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا
آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام

گر چه آرایش خوبان جهانی به جمال
به سر تو که من آرایش بازار توام

نه عجب گر بکشم تلخی گفتار ترا
زان که من شیفتهٔ خوبی دیدار توام

دزد شبرو منم ای دلبر اندر غم تو
چون سنایی ز پی وصل تو عیار توام

گر چه عشاق دل آسودهٔ گفتار منند
من همه ساله دل آزردهٔ گفتار توام​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا