خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹۵
ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش
فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد
زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز
مطربی ناهید طبع و ساقیی خورشید فش

در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود
زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شش

خانه‌ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین
سـ*ـاقی خوب و نوشیدنی روشن و محبوب خوش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹۶
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لـ*ـب
دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش

حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش
ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش

ندارد لـ*ـب کس از یاقوت و مروارید تر دندان
گرم باور نمی‌داری بیا بنگر به دندانش

که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری
فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش

اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد
از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش

و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب
فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش

نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون
چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش

بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن
هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹۷
برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش
وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش

باده خور و سرخوشی کن و دلداری و عشرت
و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش

رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان
و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش

خواهی که بود خاک درت افسر عشاق
در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش

نامـ*ـوس خرد بشکن و سالوس طریقت
وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش

زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم
در باز به یک داو شرط بندی ای پسر خوش

تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت
در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش

از جان و جوانی نبود شاد سنایی
تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش

صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد
او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹۸
الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش
نوشیدنی تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش

سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را
چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش

همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه
گل اندر بـ*ـو*ستانی نو مل اندر مرغزاری خوش

گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی
گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش

کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل
غزلهای لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش

شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن
چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹۹
بر من از عشقت شبیخون بود دوش
آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش

در دل از عشق تو دوزخ می‌نمود
در کنار از دیده جیحون بود دوش

ای توانگر همچو قارون از جمال
عاشق از عشق تو قارون بود دوش

ای به رخ ماه زمین بی روی تو
مونس من ماه گردون بود دوش

بی تو دوش از عمر نشمردم همی
کز شمار عمر بیرون بود دوش

چون شب دوشین شبی هرگز مباد
کز همه شبها غم افزون بود دوش


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۰
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش
گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق
هزاران صبحدم از یک بناگوش

تو خورشیدی از آن پیش تو آرند
فلک را از مه نو حلقه در گوش

پری و سرو و خورشیدی ولیکن
قدح گیر و کمربند و قباپوش

گل و مه پیش تو بر منبر حسن
همه آموخته کرده فراموش

سنایی را خریدستی دل و جان
اگر صد جان دهندت باز مفروش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۱
از فلک در تاب بودم دی و دوش
وز غمت بی تاب بودم دی و دوش

با لـ*ـب خشک از سرشک دیدگان
در میان آب بودم دی و دوش

گاه می‌خوردم گه از بحر دعا
روی در محراب بودم دی و دوش

بی رخ تو در میان بحر آب
با نبید ناب بودم دی و دوش

از کمال هجر در صحرای درد
تیر در پرتاب بودم دی و دوش

صحبت دیدار تو جستم همی
گر چه با اصحاب بودم دی و دوش

بی تو لرزان و طپان بر روی خاک
راست چون سیماب بودم دی و دوش


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۲
در عشق تو ای نگار خاموش
بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم
تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم
تو نیز مرا مکن فراموش

شد خواب ز چشم من رمیده
تا هست غم توام در آ*غو*ش

ما را چه کشی به چشم آهوی
مار ا چه دهی تو خواب خرگوش

آویخته شد دلم نگون سار
همچون سر زلفت از بر دوش

تا آب رخم فراق تو ریخت
آمد دل من ز درد در جوش

تا کی ز تو خواهم استعانت
یک روز حدیث بنده بنیوش

گر زهر هلاهل از تو یابم
با یاد تو زهر باشدم نوش

امشب بجهم ز جور عشقت
گر زان که نجستم از غمت دوش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۳
دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش
تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش

می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل
چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش

گاه چون نای بدم از غم تو با ناله
گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش

هر شبم وعده دهی کایم و نایی بر من
چند ازین عشوه خرم من ز تو ای عشوه فروش

هم به جان تو که بر یاد لـ*ـب نوشینت
هر چه در عالم زهرست توان کردن نوش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۲۰۴
ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش
دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش

دو جادوی کمین ساز کمان کش
دو نقاش شکر پاش گهر نوش

که پیش این و آن جان را و دل را
هزاران غاشیه ست امروز بر دوش

چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر
چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش

بدین گویم زهی خاموش گویا
بدان گویم زهی گویای خاموش

بسا زهاد گیتی را که بردی
بدان لبهای چون می مایهٔ هوش

بسا شیران عالم را که دادی
ز چشم آهوانه خواب خرگوش

زنی گل را و مل را خاک در چشم
چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش

ز سرخوشی باز کرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش

ز جزعت خانه خانه دل شود خون
ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش

گریزد در عدم هر روز و هم شب
ز شرم روی و مویت چون دی و دوش

تو جانی گر نه‌ای د ربر عجب نیست
که جان در جان در آید نه در آ*غو*ش

نگارا از سر آزاد مردی
حدیث دردناک بنده بنیوش

مرا چون از ولی بخریده‌ای دی
کنونم بر عدو امروز مفروش

مرا گفتی فراموشم مکن نیز
تو روی از بهر این مخراش و مخروش

که گشت از بهر یاد جزع و لعلت
سنایی را فراموشی فراموش​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا