خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۴۵
هر که در کوی خرابات مرا بار دهد
به کمال و کرمش جان من اقرار دهد

بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی
ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد

در خرابات بود یار من و من شب و روز
به سر کوی همی گردم تا بار دهد

ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او
مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد

هر که او حال خرابات بداند به درست
هر چه دارد همه در حال به بازار دهد

در خرابات نبینی که ز سرخوشی همه سال
راهب دیر ترا کشتی و زنار دهد

آنکه چون باشد هشیار به فرزند عزیز
در می سیم به صد زاری دشخوار دهد

هر دو عالم را چون سرخوش شود از دل و جان
به بهای قدح می دهد و خوار دهد

آنکه بیرون خرابات به قطمیر و نقیر
چون در آید به خرابات به قنطار دهد

آنکه نانی همه آفاق بود در چشمش
در خرابات به می جبه و دستار دهد

آنکه او کیسه ز طرار نگهدارد چون
به خرابات شود کیسه به طرار دهد

ای تو کز کوی خرابات نداری گذری
زان سناییت همی پند به مقدار دهد

تو برو زاویهٔ زهد نگهدار و مترس
که خداوند سزا را به سزاوار دهد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۴۶
دوش ما را در خراباتی شب معراج بود
آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود

بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود
از صفای وقت ما را تـ*ـخت بود و تاج بود

عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود
حال ما تصدیق بود و مال ما تاراج بود

چاکر ما چون قباد و بهمن و پرویز بود
خادم ما ایلک و خاقان بد و مهراج بود

از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام
زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود

بدرهٔ زر و درم را دست او طیار بود
کعبهٔ محو عدم را جان ما حجاج بود


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۴۷
هر که در عاشقی تمام بود
پخته خوانش اگر چه خام بود

آنکه او شاد گردد از غم عشق
خاص دانش اگر چه عام بود

چه خبر دارد از حلاوت عشق
هر که در بند ننگ و نام بود

دوری از عشق اگر همی خواهی
کز سلامت ترا سلام بود

در ره عاشقی طمع داری
که ترا کار بر نظام بود

این تمنا و این هـ*ـوس که تراست
عشقبازی ترا حرام بود

عشق جویی و عافیت طلبی
عشق یا عافیت کدام بود

بندهٔ عشق باش تا باشی
تا سنایی ترا غلام بود


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۴۸
هر که در بند خویشتن نبود
وثن خویش را شمن نبود

آنکه خالی شود ز خویشی خویش
خویشی خویش را وطن نبود

من مگوی ار ز خویش بی خبری
زان که از خویش مرده من نبود

در خرابات هر که مرد از خویش
تن او را ز من کفن نبود

ارنه‌ای مرده هر چه خواهی گوی
از همه جز منت سخن نبود

با سنایی ازین خصومت نیست
زین خصومت ورا حزن نبود

سرخوش باش ای پسر که مستان را
دل به تیمار ممتحن نبود

راستی را همی چو خواهی کرد
نیستی جز هلاک تن نبود


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۴۹
هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود

آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود

راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود

بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم
گاهی زمین تیره و گاهی سما شود

در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ
از روزگار مذهب و آیین جدا شود

هر کس نشان نیافت از این راه بر کران
آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود

در کوی آدمی نتوان جست راه دین
کاندر نسب عقیدهٔ مردم دو تا شود

زاندر که آمدی به همان بایدت شدن
پس جز به نیستی نسب تو خطا شود

صحرا مشو که عیب نهانست در جهان
ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵۰
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
در شهر شما کس را خود مزد نباید

گویند سنایی را شد شرم به یک بار
رفتن به خرابات ورا شرم نیاید

دایم به خرابات مرا رفتن از آنست
کالا به خرابات مرا دل نگشاید

من می‌روم و رفتن و خواهم رفتن
کمتر غمم اینست که گویند نشاید


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵۱
جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید

نیست جز از نیستی سیرت آزادگان
در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

راه خرابات را جز به مژه نسپرید
مرکب طامات را زین هـ*ـوس کم کنید

مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس
چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید

قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند
گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید

روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را
نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید

گر نتوانید گفت مذهب شیران نر
در صف آزادگان عیب مگس کم کنید
منبع: گنجور​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵۱
جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید

نیست جز از نیستی سیرت آزادگان
در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

راه خرابات را جز به مژه نسپرید
مرکب طامات را زین هـ*ـوس کم کنید

مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس
چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید

قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند
گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید

روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را
نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید

گر نتوانید گفت مذهب شیران نر
در صف آزادگان عیب مگس کم کنید


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵۲
میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید
مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید

نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت
پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید

دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند
نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید

آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک
آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید

گویی اکنون راست شد «والشمس» اندر آسمان
آیت «واللیل» کرد و «الضحاش» اندر کشید

گر ز مرد گرد بیجاده‌ش پدید آمد چه شد
خرمی باید که اندر سبزه زیباتر نبید

هر چه عمرش بیش گردد بیش گرداند زمان
چون غزلهای سنایی تری اندر وی پدید

کی تبه گرداندش هرگز به دست روزگار
صورتی کایزد برای عشقبازی آفرید


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵۳
بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید
خیزید همی گرد در دوست طوافید

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید
جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

چون مایه همی در پی یک سود بدادید
آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید

تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام
دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید

دارید سرای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید


شمارهٔ ۱۵۴
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قدر بدانید

هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید

آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید

معشـ*ـوقه وفا به کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید

اینست رضای او که اکنون
بر روی زمین یکی نمانید

اینست سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر مخوانید

بسیار جفا کشید آخر
او را به مراد او رسانید

اینست نصیحت سنایی
عاشق مشوید اگر توانید


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا