خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۴
زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد
زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی
زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد

میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی
زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد

دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت
زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد

خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند
زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد

مرا گفتی تویی عاشق بدین ره جان و دل در باز
زهی فرمان زهی تلقین بنامیزد بنامیزد

ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی
زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد

چو چشم و شکل دندانت ببینم هر زمان گویم
زهی طاها زهی یاسین بنامیزد بنامیزد

گل افشان شد همی چشمم ز نعل سم یک رانت
زهی امکان زهی تمکین بنامیزد بنامیزد

سگی خواندی سنایی را وانگه گفتی آن من
زهی احسان زهی تحسین بنامیزد بنامیزد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۵
چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند
که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد

گهی کزو به نفورم بر من آید زود
گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد

ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده
چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد

خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم
که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد

هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم
ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد

نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه
هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد

به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او
جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد

جواب آن غزل خواجه بو سعید است این
«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۶
دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد
جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد
ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد
ولیکن آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد

نگویند ای مسلمانان هرانکو مبتلا باشد
نباشد مبتلا الا خداوند بلا باشد

چنین گیرم که این عالم همه یکسر ترا باشد
نه آخر هر فرازی را نشیبی در قفا باشد

سنایی از غم عشقت سنایی گشت ای دلبر
مگویید ای مسلمانان خطا باشد خطا باشد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۷
معشوق که او چابک و چالاک نباشد
آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم
آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان
کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد

نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس
از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد

روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را
گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد

دامن نزند شادی با جان سنایی
روزی که دلش از غم تو چاک نباشد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۸
هر دل که قرین غم نباشد
از عشق بر او رقم نباشد

من عشق تو اختیار کردم
شاید که مرا درم نباشد

زیرا که درم هم از جهانست
جانان و جهان بهم نباشد

با دیدن رویت ای نگارین
گویی که غمست غم نباشد

تا در دل من نشسته باشی
هرگز دل من دژم نباشد

پیوسته در آن بود سنایی
تا جز به تو متهم نباشد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۱۹
در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد
ایمان و کفر من همه رود و نوشیدنی شد

زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی
تحقیقها نمایش و آبم سراب شد

ایمان و کفر چون می و آب زلال بود
می آب گشت و آب می صرف ناب شد

دوش از پیاله‌ای که ثریاش بنده بود
صافی می درو چو سهیل و نوشیدنی شد


شمارهٔ ۱۲۰
از دوست به هر جوری بیزار نباید شد
از یار به هر زخمی افگار نباید شد

ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد
با عشق خوش شوخی در کار نباید شد

گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی
دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد

هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت
پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد

چون سوختن دل را تن در نتوان دادن
از لاف به رعنایی در نار نباید شد

خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو
هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد

خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود
الا ز وجود خود بیزار نباید شد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۲۱
دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد
از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد

در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل
رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد

گر چه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست
از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد

رهروی باید که اندر راه ایمان پی نهد
تا ز دل پیمانهٔ غم بر سر پیمان کشد

دین و پیمان و امانت در ره ایمان یکیست
مرد کو تا فضل دین اندر ره ایمان کشد

لشکر لا حول را بند قطیعت بگسلد
وز تفاوت بر شعاع شرع شادروان کشد

خلق پیغمبر کجا تا از بزرگان عرب
جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد

صادقی باید که چون بوبکر در صدق و صواب
زخم مار و بیم دشمن از بن دندان کشد

یا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطفا
از عرب لشکر ز جیحون سوی ترکستان کشد

پارسایی کو که در محراب و مصحف بی گنـ*ـاه
تا ز غوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد

حیدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دین
در صف صفین ستم از لشکر مروان کشد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۲۲
ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد
دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد

در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو
یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد

بر مرکب شایسته شهنشاه شکوهت
بر تـ*ـخت دل من به جمالی دگر آمد

شد نقص کمالی که مرا بود به صورت
در عالم تحقیق کمالی دگر آمد

بر طبل طلب می‌زدم از حرص دوالی
ناگاه بر آن طبل دوالی دگر آمد

از سـ*ـینه نهال امل از بیم بکندم
با میوهٔ انصاف نهالی دگر آمد

بر عشوه ز من رفت به تعریض نکالات
آسوده به تصریح نکالی دگر آمد

در وصف صفا حیدر اقبال به چشمم
بر دلدل دولت به دلالی دگر آمد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۲۳
بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند
هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند

گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب
گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند

گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل
ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند

ای دریغا آن پریرو از نهیب چشم بد
سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند

هر که دید آن خط نورسته بدان یاقوت سرخ
عاجز آید گر صفات رنگ نیلوفر کند

خیز تا یک چند بر دیدار او باده خوریم
پیش از آن کش روزگار بی وفا ساغر کند

مهره بازی دارد اندر لـ*ـب که همچون بلعجب
گه عقیق کانی و گه در و گه شکر کند

چشم جان آهنج دل الفنج جادو بند او
جادویی داند مگر کز جزع من عبهر کند

آفرین بادا بر آن رویی که گر بیند پری
بی گمان از رشک رویش خاک را بر سر کند

این چنین دلبر که گفتم در صفات عشق من
گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند

گاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر
گه چو زیر چنگم اندر چنگ رامشگر کند

گه کند بر من جهان همچون دهان خویش تنگ
گه تنم چون موی خویش آن لاله رخ لاغر کند

گاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا
گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند

ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل
کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۲۴
گر شبی عشق تو بر تـ*ـخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا