- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 259
- امتیاز واکنش
- 1,519
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
علی پاسخی برای حرف کمند پیدا نکرد. بیحرف، سرش را پایین انداخت و حین اینکه به سمت آشپزخانه گام برمیداشت، گفت:
- بیا صبحانه کمندم.
کمند، با رفتن پدرش بغض نشسته در گلویش را فرو فرستاد و سپس برخاست. نگاهش را به عقربههای ساعت که عدد شش را نشان میداد دوخت. میتوانست دوساعتی را بخوابد و بعد، مشغول کشیدن طرح...
- بیا صبحانه کمندم.
کمند، با رفتن پدرش بغض نشسته در گلویش را فرو فرستاد و سپس برخاست. نگاهش را به عقربههای ساعت که عدد شش را نشان میداد دوخت. میتوانست دوساعتی را بخوابد و بعد، مشغول کشیدن طرح...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: