- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 259
- امتیاز واکنش
- 1,519
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناگهان منشی جلوی چشمهای متعجب کمند، دستهایش را محکم به هم دیگر کوبید و خودش را در آ*غو*ش حامد انداخت. کمند با دهان باز به او چشم دوخته و دستهای حامد، کنار بدنش ثابت نگه داشته شده بودند.
منشی با خوشحالی گفت:
- وای حامد، خیلی خوشحالم.
حامد درمانده نگاهش را سرتاسر دفتر چرخاند و گفت:
- حکیمه میشه ولم کنی؟...
منشی با خوشحالی گفت:
- وای حامد، خیلی خوشحالم.
حامد درمانده نگاهش را سرتاسر دفتر چرخاند و گفت:
- حکیمه میشه ولم کنی؟...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: