- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 258
- امتیاز واکنش
- 1,517
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
حاج بابا استارت ماشین رو میزنه و بعد توی خیابون دور میزنه. ماسکم رو پایین میکشم و چادرم رو روی شونهم میندازم.
زیر چشمی نگاهی به حاج بابا میندازم، دستهای بزرگ و گندمی رنگش رو روی فرمون گذاشته بود و چینی بین ابروهای پُرپشت و مشکی رنگش داده بود. کنار چشمهای کشیدش چندتا چروک افتاده بود. هراز گاهی طبق...
زیر چشمی نگاهی به حاج بابا میندازم، دستهای بزرگ و گندمی رنگش رو روی فرمون گذاشته بود و چینی بین ابروهای پُرپشت و مشکی رنگش داده بود. کنار چشمهای کشیدش چندتا چروک افتاده بود. هراز گاهی طبق...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: