خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل
سحر چشمش‌ چشم‌بند و بند زلفش‌ جان‌گسل

دوست کش‌،‌ بیگانه‌پرور، دیرجوش و زودرنج
سست‌پیمان،‌ سخت‌دل‌،‌ مشکل‌پسند،‌ آسان‌گسل

در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان‌ ستان
در عطای بـ..وسـ..ـه چون سیر از گرسنه نان‌گسل

لفظ آتشبار او یاس‌آور و امّیدسوز
نرگس بیمار او دردافکن و درمان‌گسل

غمزه‌اش در دلبری یغماگر و مردم‌فریب
طره‌اش‌ در کافری تقوی‌کش و ایمان‌گسل

دست‌ هجرش‌ فرش خوشـی‌‌ و صفحهٔ‌ شادی‌نورد
شور عشقش بیخ عمر و رشتهٔ عمران‌گسل

انبساط روح را با جوهر حرمان‌زدای
ارتباط وصل را با خنجر هجران‌گسل

لعل گوهربیز او گاه سخن مرجان‌فروش
مژهٔ خونریز او وقت غضب شریان‌گسل

نیست‌ دل ز ایران گسستن‌ خوش‌ ولی‌ ترسم «‌بهار»
دل ز ایران بگسلد زین فتنهٔ ایران‌گسل


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
منم که خط غلامی دهم به نیم ‌سلام
دل من است که قانع شود به یک پیغام

کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
همان‌ خوش است که در عشق بگذرد ایام

من آن مقام بلند ازکجا بدست آرم
که عاشقانه بیایم در آن بلند مقام

من آن نی‌ام که هلال از تمام نشناسم
مه‌ دو هفته هلال‌ است و عارض تو تمام

چراغ وصل بیفروزو حجره روشن کن
که آفتاب جدایی رسیده بر لـ*ـب بام

غمم بکشت که خوبان چرا ندانستند
که خدعه باز کدامست و عشق باز کدام

به‌نام عشق که از عشق رخ نخواهم تافت
اگر دچار ملامت شوم و گر بدنام

بهار باشد و بس آن که در ارادت دوست
کشیده طعنهٔ کفر و ملامت اسلام


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
از داغ غمت جانا می‌سوزم و می‌سازم
چون شمع ز سر تا پا می‌سوزم و می‌سازم‌*

از زشتی بدخوبان وز جور نکورویان
گـه زشت وگهی زیبا می‌سوزم و می‌سازم

درویش ز دروبشی شاه از طمع بیشی
لیکن من از استغنا می‌سوزم و می‌سازم

سرخ ازتف عشقم دل‌، زرد از غم یارم رخ
دایم چو گل رعنا، می سوزم و می‌سازم

چون هیزم نغزم من یاران همه تردامن
در مجمر از آن تنها، می‌سوزم و می‌سازم

حاسد ز حسد سوزد بدخواه ز بدخواهی
من ز ابلهی آنها می‌سوزم و می‌سازم

نوربست مرا در دل‌، ناریست مرا در سر
زپن هر دو چراغ‌آسا می‌سوزم و می‌سازم

با اشگ روان چون شمع بربسته لـ*ـب از شکوه
مردانه و پابرجا می‌سوزم و می‌سازم

دل کارگهی پرجوش دو رشتهٔ لـ*ـب خاموش
پوشیده و ناپیدا می‌سوزم و می‌سازم

بستم زشکایت لـ*ـب وزتن نگشود این تب
چه خامش و چه گویا می‌سوزم و می‌سازم

داغی که نهان دارم ارث از پدران دارم
من ای پسر از آبا می‌سوزم و می‌سازم

از آدم و حوا زاد این شعلهٔ بی‌فریاد
من ز آدم و از حوا می‌سوزم و می‌سازم

از خلد به راه آورد، انباز منست این درد
تا پا نکشم ز این‌جا می‌سوزم و می‌سازم

مرغی است روان من‌، افتاده به دام تن
در دامگه اعضا می‌سوزم و می‌سازم

یا رب بپذیر از من وین درد مگیر از من
پیوسته رها کن تا می‌سوزم و می‌سازم

زان کافت بیدردی ازکوردلی خیزد
با چشم و دل بینا می‌سوزم و می‌سازم

دیریست که بیمارم بس مشغله‌ها دارم
وز حسرت استشفا می‌سوزم و می‌سازم

شد جسم بهار از تب کانون بلا یارب
سختست غمم اما می‌سوزم و می‌سازم


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز نار هجر می‌سوزم ز درد عشق می‌نالم
خدا را، ای طبیب مهربان رحمی بر احوالم

به حال و روز مشتاقان زدم بس طعنه تا امشب
ز زلفی شد سیه روزم‌، ز خالی شد تبه حالم

بسی بگذشت سال و مه به‌من در عشق تا آخر
غم هجران نصیب آمد ز دوران مه و سالم

مرا پرکنده سیل عشق‌، بنیاد شکیبایی
گواه صادق ار خواهی ببین در اشک سیالم

مرا تنها نه از امروز باید خورد خون دل
من از اول چنین بودستم و این است اقبالم

گر از دست غم دلبر گذارم در بیابان سر
خیالش با غمی دیگر چو باد آید ز دنبالم

ز دست دشمنان گویی اگر نالم‌، معاذالله
که کر نالم من مسکین ز دست دوستان نالم

نشید عشق برخواند به جای پوزش یزدان
اگر بر قبلهٔ زاهد فرو بندند تمثالم

به بام بارگاه دوست روزی بال بگشایم
اگر اندر هوای او فرو ریزد پر و بالم

خروس روستایی را چه جای همسری با من
که من شهباز دست شاهم و نیز است چنگالم


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم

ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم

خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم

سری به‌دست شمال و سری به دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم

چو رشته‌ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم زخوبش و به غیر بسته شدیم

ز بی‌حیایی اغیار و بی‌وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل‌شکسته شدیم

من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن
ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من

بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود
شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن

ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی
گمان بری که سرشته ز رنج و دردم تن

مرا ز عشق که بر اهرمن نصیب مباد
سیه‌ تر آمده گیتی ز جان اهریمن

چو تفته آهن‌، دل در برم از آن بگداخت
که یار را به‌ بر اندر دلی است چون آهن

تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدم
بلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن

ازآن زمان که مرا عشق زد به دامان دست
همی فشانم خون از دو دیده بر دامن

دلم بیفسرد از جور یار و درد فراق
تنم بفرسود از گردش دی و بهمن

سخن ز عشق به کس گرچه می‌نگویم لیک
شرار عشق پدید آیدم ز سوز سخن

هوای یارم آمیخته است با رگ و پوست
چو رنگ و بوی نهفته به لاله و لادن

مرا رسید ز عشق آنچه ز آتش اندر عود
مرا مبین‌، که همه اوست اینکه بینی من


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای نرگست به خلق در فتنه بازکن
وی سنبل تودست تطاول درازکن‌*

چشمانت را حذر بود از دیدن رقیب
همچون مریضکان ز مرگ احترازکن

الفت چگونه دست دهد بین ما وشیخ
ماکار بر حقیقت و او بر مجازکن

ما در درون میکده صهبا به جام ربز
شیخ از درون صومعه گردن درازکن

با دشمنان ز ضعف دم از دوستی زدیم
چون ملحدی به خاطر مردم نمازکن

کار بهار و یار به دور اوفتدکه هست
دایم بهار نازکش و یار نازکن


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
غمزه‌ات خونریزتر یا دیدهٔ خونبار من
طره‌ات آشفته‌تر یا خاطر افکار من

لعل جانان سرخ‌تر یا لاله یا می یا عقیق
مه نکوتر یا پری یا حور یا دلدار من

کام عاشق تلخ‌تر یا صبر یاگفتار تو
وصل دلبر خوبتریا عشق یاکردار من

طالع من تیره‌تر یا زلف تو یا شام هجر
وصل تو دشوارتر یاکام دل یاکار من

مهرتو موهوم‌تر یا نقطه یا سیمرغ و قاف
کیمیا پوشیده‌تر یا صدق یا آثار من

سنگ آهن سخت‌تر یا آن دل بی‌مهر تو
نرگس تو خسته‌تریا این دل بیمار من

پشت من خمیده‌تر یا حلقه‌های زلف تو
عشـ*ـوهٔ تو بیشتر یا ناله‌های زار من

مهر و مه تابنده‌تر یا چهرتو یا صبح وصل
شام هجران تیره‌تر یا بخت کجرفتار من

مشتری فرخنده‌تر یا روی تو یا بخت شاه
قامت تو راست‌تر یا سرو یاگفتار من

لطف‌شه‌سازنده تر یا لعل‌روح ‌افزای دوست
خشم شه سوزنده‌تریا آه آتشبار من

در غزل‌سازی بهار استادتر یا آن که گفت
«‌روزگار آشفته‌تر یا زلف تو یاکار من‌»


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون
خاک مستوره فلب بشر آورده برون

نیست این لالهٔ نوخیز، که از سـ*ـینه خاک
پنجه جنگ جهانی جگر آورده برون

رمزی از نقش قتالست که نقاش سپهر
بر سر خامه ز دود و شرر آورده برون

یاکه در صحنهٔ گیتی ز نشان‌های حریق
ذوق صنعت اثری مختصر آورده برون

منکسف ماه و براو هالهٔ خونبار محیط
طرحی از فتنه دور فمر آورده برون

دل ماتمزدهٔ مادر زاریست که مرگ
از زمین همره داغ پسر آورده برون

شعلهٔ واقعه گوییست که از روی تلال‌
دست مخبر به نشان خبر آورده برون

دست خونین زمین است که از بهر دعا
صلح‌جویانه زکوه وکمر آورده برون

آتشین آه فرو مردهٔ مدفون شده است
که زمین از دل خود شعله‌ور آورده برون

پاره‌های کفن و سوخته‌های جگرست
کزپی عبرت اهل نظر آورده برون

عشق‌ مدفون‌ شده‌ و آرزوی خاک‌ شده‌است
کش زمین بیخته در یکدگر آورده برون

پاره‌ها زآهن سرخست که در خاور دور
رفته در خاک و سر از باختر آورده برون

بس که‌خون‌درشکم‌خاک‌فشرده‌است بهم
عـریـ*ـان لـ*ـختش ز مسامات سر آورده برون

راست گو که زبان‌های وطن خواهانست
که جفای فلک از پشت سرآورده برون

یا ظفرنامچهٔ لشگر سرخست که دهر
بر سر نیزه به یاد ظفر آورده برون

یا به تقلید شهیدان ره آزادی
طوطی سبز قبا سرخ پر آورده برون

یاکه بر لوح وطن خامهٔ خونبار بهار
نقشی از خون دل رنجبر آورده برون


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان قرین رخ جانان شود انشاء‌الله
هرچه خواهد دل ما، آن شود انشاء‌الله

تا ببیند بت من حال پریشانی دل
زلفش از باد پریشان شود انشاء‌الله

آن که خون دلم از دیده به دامان افشاند
خونش از دیده به دامان شود انشاء‌الله

ای‌نهان گشته‌ ز من‌، باش که حال دل زار
همچو خال تو نمایان شود انشاء‌الله

دل آشفته‌ام از بیم شب هجر دراز
در سر زلف تو پنهان شود انشاء‌الله

تا شود خانهٔ دل‌های عزیزان آباد
خانهٔ جور تو ویران شود انشاء‌الله

بلبل آسوده نشین کز دم جان‌بخش بهار
دهر ویرانه گلستان شود انشاء‌الله


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا