خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
راستی روی نکویش به گلستان ماند
خط و خالش به گل‌و سبزه وریحان ماند

نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ
که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

دستگاهی که در آنجا نبود حوروشی
گر همه باغ بهشت است به زندان ماند

چکنم گر به غمت شهره نباشم درشهر
عشق در دل نتوان گفت که پنهان ماند

تجربت شدکه ز هجران نتوان رست به صبر
زان که دردیست صبوری که به درمان ماند

هرکه‌را نیست به دل عشق و به سر سودایی
حیوانی است منافق که به انسان ماند

نه عجب گر بچکد خون دل از چشم بهار
پیش آن غمزهٔ خونین که به پیکان ماند

خطه دلکش بجنورد بهشتی است دربغ
کز خراسان بود و هم به خراسان ماند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن خط سبز بین که چه زببا نوشته‌اند
گویی خط از عبیر به دیبا نوشته‌اند

در معنی لـ*ـب تو ز شنگرف نقطه‌ای
برگل نهاده شرح به بالا نوشته‌اند

یا نسختی ز مهر گیا ثبت کرده‌اند
یا سر خطی بحون دل ما نوشته‌اند

یا با خط غبار به گرد عقیق تر
رمزی ز زنده کردن موتی نوشته‌اند

شرحی ز نوشداروی کاوس داده‌اند
رازی ز معجزات مسیحا نوشته‌اند

آیات حسن مطلق و اسرار عشق پاک
با لاجورد بر گل رعنا نوشته‌اند

جز عشق‌، صانعی نبود در جهان «‌بهار»
بیهوده گفته‌اند جز این یا نوشته‌اند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کزکاخ هنر نادره کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه‌طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران‌، همه رفتند

یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلفریبان که به روسیه ی جان جا دارند
مستبدانه چرا قصد دل ما دارند

دلبران خودسر و هرجایی و روسی‌ صفتند
ورنه در خانهٔ غیر از چه سبب جا دارند

گاه لطف‌است و خوشی گاه‌عتابست و خطاب
تا چه از این همه پلتیک تقاضا دارند

خوبرویان اروپا ز چه در مردن ما
حیله سازندگر اعجاز مسیحا دارند

گرچه در قاعده حسن و سیاسات جمال
مسلک آنست که خوبان اروپا دارند

عاشقان را سر آزادی و استقلال است
کی ز پلتیک سر زلف تو پروا دارند

صف مژگان تو را دست سیـاس*ـی است دراز
با نفوذی که به معموره ی دل‌ها دارند

دل مسکین من از قرض یکی بـ..وسـ..ـه گذشت
با شروطی که لبان تو مهیا دارند

به چه قانون‌، سپه ناز تو ای ترک‌پسر
در حدود دل یاران سر یغما دارند

این چه صلحی است که در داخلهٔ کشور دل
خیل قزّاق اشارات تو مٱوا دارند

به کمیسیون عرایض چکنم شکوه ز تو
که همه حال من بیدل شیدا دارند

ما به توضیح دو چشمان تو قانع نشویم
زان که با خارجیان الفت و نجوا دارند

در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند

رازداران تو در انجمن سری دل
نطقی از رمز دهان تو تمنا دارند

دل غارت شده در محضر عدلیه عشق
متظلم شد و چشمان تو حاشا دارند

سخن تازه عجب نیست ز طبع تو «‌بهار»
که همه مشرقیان منطق گویا دارند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوبروبان یار را در عین یاری می کشند
دوستداران را به جرم دوستداری می کشند

مرغ وحشی چون نمی‌افتد به دست کودکان
مرغ دستاموزرا با زجر وخواری می کشند

شاهدان دیرجوش از دوستان باوفا
زود سیر آیند و ایشان را به زاری می کشند

دوستان خاص را مانند مرغ خانگی
درعروسی وعزا بررسم جاری می کشند

سر شبانان فی‌المثل گوسالهٔ پا بسته را
در قبال جستن گاو فراری می کشند

تا مگر ازکید بدخواهان دمی ایمن شوند
نیکخواهان را ز فرط خام کاری می کشند

بهر قربان بر سر راه حسودان دو رو
غمگساران را به جای غمسگاری می کشند

چون وزبر و پیل و رخ ازکار افتادند و شاه
ماند بی‌اصحاب با یک زخم کاری می کشند

تجربت‌ها کرده‌ایم ازکار دولت‌ها «‌بهار»
گر نکشتی اختیاری‌، اضطراری می کشند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیوند ببندند بتان لیک نپایند
ور زان که بپایند بگویند و نیایند

وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق
خواهندکه‌شان هیچ‌ نبوسند و نگایند

گویند نباتی را، مردم به دهان در
گیرند، ولی نه بمکند ونه بخایند

این یوسفکان گرچه عزیزند ولیکن
ای کاش که هیچ از شکم مام نزایند

ور زان که بزادند شوند آبله‌رویان
تا زشت شوند و دل مردم نربایند

ور زان که ربودند بمیرند که عشاق
بر جای‌ غزل‌ نوحه بر ایشان‌ بسرایند


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
شرط بندی جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مدنیت به باد می‌دادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسیر خود شدن تا کی ز خود وارستنی باید
زتن کامی نشد حاصل به جان پیوستنی باید

به فرمان تن خاکی به خاک اندر بسی ماندم
به بام آسمان زین پست منظر جستنی باید

به لوث خاکیان آمیخت دامان دل پاکم
به آب معرفت دامان دل را شستنی باید

به‌ هر کس‌ دوستی‌ بستم در آخر دشمن من شد
به حکم امتحان زین دوستان بگسستنی باید

سراسر دشمنی خیزد زکام دوستان بر من
به‌رغم دوستان با دشمنان بنشستنی باید

ز شیخ و صوفی و واعظ گسستم رشتهٔ الفت
مرا با خادم میخانه پیمان بستنی باید

مرا یاران من گویند کز می توبه بشکستی
من از اول نکردم توبه تا بشکستنی باید

بهار اندر حرم چندین چه جویی اهل معنی را
به نیروی طلب دیرمغان را جستنی باید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنون که کار دل از زلف یار نگشاید
سزد گر از من آشفته کار نگشاید

بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار
چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید

ز روزگار در این‌ بستگی‌ چه‌ شکوه کنم
دری که بست قضا روزگار نگشاید

در انتظار بسی کوفتیم آهن سرد
دربغ از آن که در انتظار نگشاید

به اختیار دل این کار بسته بگشایم
ولی زمانه در اختیار نگشاید

ز اشگ بگذرم و دیده شعله بار کنم
که کارم از مژهٔ اشکبار نگشاید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن چه شعله است کزان راهگذار می‌آید
یا چه برقیست که دایم به‌نظر می‌آید

ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان
مژده آب حیاتش ز اثر می‌آید

زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن
به سفررفته و اکنون زسفر می‌آید

دیده بگشای و در آغـ*ـوش بگیرش کز مهر
پسری بر سر بالین پدر می‌آید

اگر این فتنه گری زان خط سبز است چه باک
خوش بود فتنه گر از دور قمر می‌آید

پا و سر می‌شکند راه خرابات ولی
مرد وارسته ازبن راه بسر می‌آید

ای دل از کو تهی دست طلب شکوه مدار
صبرکن عاقبت آن نخل به‌بر می‌آید

هرکجا بگذرد آن سرو خرامنده بهار
خاک راهش به نظرکحل بصر می‌آید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا