خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
از ما به جز از وفا نیاید
وز یار به جز جفا نیاید

دلبر چه بلا بودکه هرگز
نزد من مبتلا نیاید

حرزی است مرا نهان کزان حرز
در خانهٔ ما بلا نیاید

من کوه غم توام ولیکن
زین کوه دگر صدا نیاید

در خانهٔ ما نیایی آری
منعم بر بینوا نیاید

شادان‌، خبر غمی نپرسد
سلطان به سر گدا نیاید

و آن را که قدم به فرش دیباست
در خانه ی بوربا نیاید

آخر ز خدا بترس اگر هیچ
از روی منت حیا نیاید

گوبی که ز عشق دست بردار
این کار ز دست ما نیاید

من زلف تو مشک چین نخوانم
کز اهل ادب خطا نیاید

بر ما قلبت چرا نسوزد؟
بر ما رحمت چرا نیاید؟

بیگانه بود «‌بهار» آنجا
کاوازهٔ آشنا نیاید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
من نگویم که مرا از قفس آزادکنید
قفسم بـرده به باغی و دلم شادکنید

فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یادکنید

عندلیبان‌!گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریادکنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشادکنید

هرکه دارد زشما مرغ اسیری به قفس
بـرده در باغ و به یاد منش آزادکنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانهٔ صیادکنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانهٔ هستی شده بر بادکنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهادکنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا دادکنید

گر شد از جورشما خانهٔ موری ویران
خانهٔ خویش محالست که آباد کنید

کنج وبرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدادادکنید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار مژدهٔ نو داد فکر باده کنید
ز عمر خویش درتن فصل استفاده کنید

خورید باده‌، مدارید غصهٔ کم و بیش
که غصه کم شود ار باده را زیاده کنید

مناسب است به شکرانهٔ مقام رفیع
گر التفات به یاران اوفتاده کنید

به باد رفت سرشمع وهمچنان می گفت
که فکر مردم هستی به باد داده کنید

صبا بگو به رقیبان که آسمان نگذاشت
که بیش ازین به من بینوا افاده کنید

هجوم عام به قتل بهار نیست ضرور
که خود به قتلگه آید اگر اراده کنید


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
حیله‌ها سازد درکار من آن ترک پسر
تا دل خویش به او بازدهم بار دگر

گـه فرو ربزد بر لالهٔ تر مشک سیاه
گـه بیاراید مشک سیه از لالهٔ تر

چون مرا بیند دزدیده سوی من نکرد
من ندانم چه کنم یارب ازین دزد نگر

ترک من حیله بسی داند در بردن دل
داشت باید دل از حیلهٔ ترکان به حذر

دل ازبن ترکان برگیر که این سنگ‌دلان
همه نیرنگ طرازند و همه افسونگر

چون ز دست تو دل تو بربودند به زرق
ز تو جان تو ربایند به افسون دگر

حبذا کشور ری و آن‌همه خوبان که دروست
که همه حور نژادند و همه ماه پسر

به سخن گفتن ماهند چوگوبند سخن
به کمر بستن سروند چو بندند کمر

اندرآن کشور جز روی نکو هیچ مجوی
کز نکوروئی آراسته‌اند آن کشور

هیچ در ایشان آئین دل‌آرایی نیست
در دبستان مگر این درس نکردند زبر

بیهده نیست که از من بربودند آن دل
که نهان داشتم از حمله ترکان ز نظر

دلکی هست مرا وین همه دلبر در پیش
نتوان دادن یک دل‌، به هزاران دلبر

به بتی دادم آن دل که مرا بود به دست
ای دریغا که مرا نیست جز این دل دیگر

وان بت‌ من سوی ری رخت فروبست و برفت
من چنین ماندم بی‌دل به خراسان اندر

نیست کس تا چو دل‌ خوبش دلی خواهم ازو
دل فروشی را بازار ببستند مگر

روز از این حسرت تا شام نشینم غمگین
شام ازین انده تا بام شمارم اختر

گر نیاساید از حسرت و اندوه‌، رواست
هرکرا نیست چو من از دل و دلدار خبر


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نرگس غمزه‌زنش بر سر ناز است هنوز
طرهٔ پرشکنش سلسله‌باز است هنوز

عاشقان را سپه ناز براند از در دوست
بر در دوست مرا روی نیاز است هنوز

خاک محمود شد از دست حوادث بر باد
در دلش آتش سودای ایاز است هنوز

هر کسی را سر کوی صنمی شد مقصود
مقصد ساده‌دلان خاک حجاز است هنوز

گرچه شد عمر من از خط توکوتاه ولی
دست امّید به زلف تو دراز است هنوز

مسجد حسن تو از خط شده ویران لیکن
طاق ابروی تو محراب نماز است هنوز

روزی ای گل به چمن چشم گشودی از ناز
چشم نرگس به تماشای تو باز است هنوز

زین تحسرکه چرا سوخت پرپروانه
شمع دلسوخته در سوز وگداز است هنوز

باز شد شهپر مرغان گرفتار بهار
بستگی‌هاست که در دیده ی باز است هنوز


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش
کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند
خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

کآن یک‌هزار خنده نموده است و دیده تر
وین یک‌هزار جرعه کشیدست و لـ*ـب خموش

پوشیده می بنوش که سهل است این خطا
با رحمت خدای خطابخش جرم‌پوش

بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه
بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند
او را کجا رسد که کند عیب می‌فروش

روزی دوکاستین مرادت بود به‌دست
در باب قدر صحبت رندان ژنده‌پوش

یاری و باده‌ای وکتابی وگوشه‌ای
گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند
ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین
وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من‌؟‌!
چون است حال رند قدح گیر جرعه‌نوش


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش
به دست کس ندهد اختیارکشور خویش

بگو به سفله که در دست اجنبی ندْهد
کسی که نان پدر خورده‌، دست مادر خویش

چه غم عقیدهٔ ما را اگر به قول سفیه
کسی به کشور خود گرد کرده لشگر خویش

در آب و خاک و هواهای خویش آزادیم
رقیب گو بگدازد میان آذر خویش

حقوق نفت شمال و جنوب خاصهٔ ماست
بگو به خصم بسوزان به نفت پیکر خویش

ز من بهار بگو با برادران حسود
به رایگان نفروشد کسی برادر خویش


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
مکن تو با دل من بیش از این به جورسلوک
که ملک زیر و زبر می‌شود ز جور ملوک

لـ*ـبت به نغمهٔ جان‌بخش چون مسیحا، جان
دهد به پیکر بی‌روح مردم مفلوک

وفا کنی بچشیم و جفا کنی بکشیم
به حکم آن که بتان مالکند و ما مملوک

کند قمر به رخت سجده‌؟ این بود معلوم
رسد به نور رخت زهره‌؟ این بود مشکوک

بهار شاهد من در کمال حسن بود
چوآیت و دگران چون قبالهٔ محکوک


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال
بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال

سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند
که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال

نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت
ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال

ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار
خدا کند که ‌شود کار خصم زار امسال

به حال زار فقیران کنید رحم که کرد
به حال زار شما رحم‌، روزگار امسال

در نشاط و طرب بازکن پیاله بنوش
که باز شد در الطاف کردگار امسال

به شادمانی قلب پریش هموطنان
نوید فتح و ظفر می‌دهد بهار امسال


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل

دل گوشت‌پاره‌ای که بجنبد به سـ*ـینه نیست
منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل

بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین
چون بنگرند نیست مگر گفتگوی دل

افلاک را به لرزه فکندی بهر نفس
گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل

ما را نوید افسر شاهی مده که ما
در کنج انزوا نبریم آبروی دل

الا که آرزوی دلی را برآوربم
ما را نبود و نیست دگر آرزوی دل

دشنام تلخ و روی ترش دلنشین‌ترست
ما را ز خنده‌ای که نباشد ز روی دل

دیدی چگونه جام سراپای خنده شد
آن‌دم که شیشه قهقهه کرد از گلوی دل

بر لوح دل رموز محبت نوشته‌اند
ما خوانده‌ایم و کرده ز بر پشت و روی دل

واقف شود ز معنی دل هرکه چون «‌بهار»
بگذاشت جان و جاه و جوانی به روی دل


اشعار ملک الشعرای بهار

 
  • تشکر
Reactions: آیدا رستمی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا