- عضویت
- 27/10/21
- ارسال ها
- 117
- امتیاز واکنش
- 1,613
- امتیاز
- 213
- سن
- 94
- زمان حضور
- 3 روز 3 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_41
لباسهایش را بی آنکه تا بزند در چمدان گذاشت
- پس واقعا میخوای بری.
نگاهش را به سودابه داد که دست به سـ*ـینه در چارچوب در ایستاده بود
زیپ چمدان را بست و هلش داد گوشه اتاق؛
- اره...
- نظر من مهم نی؟
- اگر نظرت هنوز اینه که بشینم اینجا و به اون انتقام و پلانهای مضخرفی که از بچگی تو ذهنم چیدی فکر کنم...نه مهم...
لباسهایش را بی آنکه تا بزند در چمدان گذاشت
- پس واقعا میخوای بری.
نگاهش را به سودابه داد که دست به سـ*ـینه در چارچوب در ایستاده بود
زیپ چمدان را بست و هلش داد گوشه اتاق؛
- اره...
- نظر من مهم نی؟
- اگر نظرت هنوز اینه که بشینم اینجا و به اون انتقام و پلانهای مضخرفی که از بچگی تو ذهنم چیدی فکر کنم...نه مهم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان آرامش مصنوعی | Sahel08 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: