خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
قهوه رو که تموم کردم به یاد ناهار افتادم. چی باید می‌خوردیم؟
- امیر، ناهار چی می‌خوری؟
- چی بلدی درست کنی؟
پوکر نگاهش کردم.
- خیله خب بابا! چرا این جوری نگاه می‌کنی؟ قرمه سبزی دوست دارم.
از روی صندلی بلند شدم و به سمت یخچال رفتم تا ببینم موادش رو داریم یا نه. درش رو باز کردم و دنبال سبزی و گوشت قرمز گشتم. گوشت رو پیدا کردم ولی سبزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
حاج خانم حالش بهتر شده بود. حداقل به خاطر الهه. امیرحسین هم سخت کار می‌کرد. حالا دیگه هزینه‌های دو تا خانواده رو باید می‌داد.
قید آزمایشگاه رو زده بودم تا بیشتر کنار امیرحسین باشم. البته حرف‌های مامان هم کم تو تصمیمم تاثیر نداشت.
- زن باید بشینه خونه زنیّت کنه. بچه‌اش که به دنیا اومد مادری کنه. کار بیرون چیه؟ پس مرد چیکاره‌ست؟! تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای زنگ در شیر آب رو بستم و به طرفش رفتم و بازش کردم. امیر با دست‌های پر جلوی در وایساده بود.
- سلام آقا! خسته نباشی!
لبخند خسته‌ای رو ل**ب‌های نه چندان باریکش نشوند.
- سلام خانومم! سلامت باشی!
چندتا بسته‌ی میوه رو از دستش گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتیم. بعد گذاشتن نایلون‌ها روی میز به سمت اتاق رفت. به آشپزخونه نگاهی کردم و نفسم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشغول ریختن سالاد برای خودم بودم که با حرف آقاجون ظرف رو سرجاش گذاشتم و بهش نگاه کردم.
- امیر، بابا، به خانومت گفتی این هفته میری مسافرت؟
- نه حاجی! می‌خواستم امشب یا فردا بهش بگم که شما واسطه‌ی خیر شدید و گفتید.
سوالی به امیرحسین نگاه کردم که علامت داد بعداً توضیح میده. تا آخر شب از شنیدن این خبر پکر بودم و چیزی از مهمونی نفهمیدم. در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو روز از رفتنش می‌گذشت. علی رغم اصرار آقاجون برای رفتن به خونه‌شون تو خونه‌ی خودمون موندم و سعی کردم این سه روز خودم رو سرگرم کنم تا امیر برگرده. به تکتم زنگ زدم. دلم براش تنگ شده بود.
- الو!
- کیان خودتی؟
- نه عمه‌اشم! خب خودمم دیگه.
- هرهر خندیدم! چه طوری خره؟ من زنگ نمی‌زنم بی‌معرفتم تو چرا زنگ نمی‌زنی؟
- بابا من از تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
از ماشین پیاده شدم و زنگ در رو زدم. دلم شور می‌زد. دوباره زنگ رو زدم. خواستم برای سومین بار بزنم که در باز شد. با دو به طرف ساختمون رفتم. مامان دم در وایساده بود با دیدنش نفس راحتی کشیدم و بـ*ـغلش کردم.
- چی شده مادر؟ چقدر کلافه‌ای!
- هیچی مامان. بابا زنگ زد گفت کارم دارید. سریع خودم رو رسوندم که نکنه براتون اتفاقی افتاده باشه.
مامان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مامان پاشو بریم تو نشیمن!
دستش رو به پاش گرفت و با یاعلی بلند شد و همراهم به نشیمن اومد. کمی از چای‌ام رو خوردم که آقاجون اومد. سلامی کردم که اومد کنارم نشست.
- خوبی باباجان؟
- خوبم آقاجون. شما خوبید؟ اوضاع کار خوبه؟
- خوبه، خوبه.
به چای پر رنگی که مامان برای آقاجون آورد نگاه کردم. عادت داشت همیشه چای پر رنگ بخوره. سکوت عجیبی کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مامان، واقعا تصادف کرده؟ آره؟!
مامان همون طور که اشک می‌ریخت به آشپزخونه رفت و تنها من موندم و لرزش شونه‌های بابا از گریه و بلایی که به سرم اومد.
***
با سوزش بدی چشم‌هام رو باز کردم. تو اتاق خودم بودم. گیج به اطرافم نگاه کردم و با دیدن لباس‌های مشکی‌ام همه چیز به یادم اومد.
نمی‌تونستم اشک بریزم حتی جیغ بزنم. ساکت و صامت خیره می‌شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دورترین نقطه رو انتخاب کردم و همون جا نشستم و به مردمی که برای مراسم هفتم اومده بودن نگاه کردم. چقدر این نگاه‌ها سرد و ناآشنا بود! حتی مامان و بابا هم انگار باورشون شده بود من نحسم.
جز کیارش و یاسمن همه باهام سرد بودن. انگار مقصر مرگ امیرحسین من بودم،. از کجا معلوم؟ شاید بودم و خودم نمی‌دونستم!
تو این چند روز نه حرف زده بودم و نه گریه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمو و کیارش گوشه‌ای نشسته بودن و پچ‌پچ می‌کردن. زنگ در به صدا دراومد و کیارش برای باز کردن در رفت. بعد چند لحظه صدای داد آقاجون بود می‌اومد.
- کیارش به اندازه کافی از کوپنت استفاده کردی. برو اون ور تا پدر و پسری‌مون از بین نره!
ترسیدم. هیچ وقت تا این حد آقاجون عصبانی نشده بود. خواستم به طرفش بچرخم ولی نتونستم فقط صدای پای عمو نشون از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا