خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعت یازده شب بود و نمی‌دونم چرا نمی‌رفتن. چشمام از خستگی می‌سوخت. چقدر بی‌ملاحظه بودن واقعا!
-کیارش من خسته شدم. چشمام خیلی می‌سوزه. اینا چرا نمیرن؟ اگر هم قراره چیزی بگن، خب بگن برن دیگه!
-هیس! فکر کنم امشب فقط برای دیدنت اومدن.
بعد لبخندی از روی حرص زد و سرش رو به معنای تاسف تکون داد. تنها کسی که من رو درک می‌کرد و حق رو به من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- والا چه عرض کنم. من حرفی ندارم. من آرزوم خوشبختی دخترم هست و بس.
تا گفت خوشبختی دخترم ناخودآگاه پوزخندی رو لـ*ـبم جا خوش کرد. آخه اقاجون تو اگه خوشبختی من رو می‌خواستی به هر دری نمی‌زدی که من ازدواج کنم. یاد حرفای عمه افتادم:«کیانا! فامیل همه پشتت حرف می‌زنن. می‌گن این دختره مشکلی چیزی داره که ازدواج نمی‌کنه یا می‌گن اصلا براش خواستگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقاجون:دختر این چه رفتاری بود؟ چرا پا نشدی و خداحافظی نکردی؟
لا اله الا اللّهی گفت و تسبیحش رو از جیب جلیغه‌ی مشکیش درآورد.
-شما دوتا بچه می‌خواید آبروی من رو ببرید. این از اون پسره‌ی علاف که به جای اینکه بیاد در حجره پیش من، رفت دنبال جنگولک بازی‌هاش؛ این هم از تو که 25 سالت شده سر ازدواج کردنت هی بامبول درمیاری. آخه دختر ازدواج سنتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوا سرد بود و بارون همچنان می‌بارید. زیر پتو خزیدم و چشمام رو بستم. انقدر می‌سوختن که نمی‌تونستم ببندمشون. به دستشویی رفتم و شیر آب سرد رو باز کردم یه مشت آب به صورتم پاشیدم.
تو آینه‌ی خیس شده به خودم نگاه کردم. چشمام از گریه قرمز و متورم شده بود. بغض دوباره گلوم رو گرفت ولی آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم مهارش کنم. می‌دونستم بین این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز خسته کننده‌ای بود و آزمایشگاه از همیشه شلوغ‌تر.
شیفتم که تموم شد؛ به طرف تئاتر شهر رفتم. کیارش امروز اجرای تئاتر داشت و من به واسطه‌ی ذوقی که از دیدن کیارش روی سن داشتم تمام خستگی‌ام یادم رفته بود.
وارد سالن شدم و یکی از صندلی‌های وسط رو برای نشستن انتخاب کردم.
تئاتر هنوز شروع نشده بود. به اطرافم نگاه کردم. جمعیت خیلی کمی اومده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- یعنی به همین راحتی تسلیم شی؟ کیانا تو که سر دانشگاه رفتنت، سر سرکار رفتنت، اون همه تلاش کردی تا آقاجون رضایت داد؛ حالا تسلیم شدی؟ از عمو کمک بگیر!
- کیارش نمیشه. نمیشه. عمو دیگه بهم کمک نمی‌کنه میگه باهاشون موافقه. میگه من باید ازدواج کنم و تلاشم بیهوده‌ست. کیارش نظر آقاجون دیگه بر نمی‌گرده. تو این سه سال بهت ثابت نشد؟ همه‌شون این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعت هشت شب بود.
حرف‌هایی که می‌خواستم به آقاجون بزنم رو تو ذهنم مرور کردم. استرس داشتم مثل وقتی که می‌خواستم در مورد دانشگاه رفتن با آقاجون حرف بزنم. کاش به عمو زنگ می‌زدم و می‌گفتم که امشب بیاد ولی نه. ازش دلخورم.
تی‌شرت لیمویی‌ام رو مرتب کردم و موهام رو باز کردم. دم اسبی بستمشون و به نشیمن رفتم. آقاجون و مامان پیش هم نشسته بودن و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقت ناهار و استراحت بود،تو اتاق رست(rest) نشسته بودم و ساندویچ همبرگرم رو می‌خوردم که گوشی‌ام زنگ خورد. از روی میز برداشتمش و به صفحش نگاهی کردم که عکس عمو افتاده بود. حس غم و دلخوری بود که تمام ذهنم رو برای لحظه‌ای تسخیر کرد. سعی کردم از خودم دورشون کنم. ناچار فلش سبز رنگ رو لمس کردم.
- الو!
- سلام کیانا!
- سلام!
- چه طوری عمو؟
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختر رو به اتاق رست بردم. براش یک لیوان آب ریختم و به دستش دادم. یک نفس سر کشید و سرش رو بین دو دستش گرفت.
- تو یه کارگاه خیاطی کار می‌کنم و درآمد بدی ندارم ولی کفاف نمیده برای همین یه روز بابام بهم گفت بالاخره که باید ازدواج کنی چه الان چه چند سال دیگه یه نفر پیدا شده در ازای پول عملم تو زنش بشی. قلبم وایساد و برای لحظه‌ای نزد. پدری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از کمی حرف زدن و رد و بدل اطلاعات شیرین رفت. من موندم و تکتم و دعوایی که می‌خواست راه بیفته. روی صندلی‌های پلاستیکی آبی رنگ نشستم و تکتم هم مشغول چای ریختن بود.
- تکتم! اینا چی بود به این دختره گفتی؟ الکی امیدوارش کردی. هان؟
هان آخرم رو بلندتر گفتم.
چای‌ها رو روی میز گذاشت و روبه‌روم نشست. دست‌هاش رو زیر چونه‌اش گذاشت.
- فقط 17...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان نانحس | کارگروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: masera، EhSaNn، mohamad_h و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا