خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیرون رفت و در رو هم تق بست.
اِ پسره‌ی بی‌حیا! چون می‌دونستم به هر چی‌ که بگه عمل می‌کنه؛ پس لباس‌هایی که دیروز گفته بود رو پوشیدم و یک نگاه به خودم انداختم. مثل دلقک سیرک شده بودم!
آبروم توی دانشگاه میره! وای چه‌قدر بچه‌ها بهم بخندن.
سردار داد زد:
- پوشیدی؟
با جیغ گفتم:
- آره.
از اتاق بیرون رفتم. اول یکم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از دانشگاه، همراه ترمه و نیکا داروخانه رفتم و قرص آنتی‌بیوتیک گرفتم.
خونه‌ی نیکا اینا رفتیم. مامانش در رو باز کرد.
لپ مامان نیکا رو بـ*ـو*س کردم و گفتم:
- سلام خاله.
ترمه مشتی بهم زد و ادای چندش‌ها رو در آورد و گفت:
- سلام خاله جون.
نیکا کوله‌اش رو پرت کرد و گفت:
- سلام مامان.
خاله لبخند شیرینی بهمون زد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 17 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با پا به نیکا زدم و گفتم:
- پاشو گم‌شو با این فیلمت اشکم در اومد! یه آهنگ بذار برقصم.
نیکا یک آهنگ شاد مازندرانی گذاشت که من شروع به رقصیدن کردم. اون‌هام بلند شدن و شروع به قر دادن کردن.
***

تو می جانی، مازندرانی ای داد ای داد داد و بیداد
کیجا شی پیر و ماری محله دوه قهر هاکرده محله به محله کرده
کوچه کلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک آرایش ساده هم کردم که شامل یک ریمل و رژ صورتی کم‌رنگ بوو و ادکلنم رو روی خودم خالی کردم.
کفش‌های اسپرت صورتی کم‌رنگم رو پام کردم و گوشی و کارت بانکیم رو برداشتم داخل جیب پافرم گذاشتم.
از اتاق بیرون اومدم و پله‌ها رو دو تا یکی پایین اومدم.
عمو و مریم جون توی سالن بودن که بهشون سلام کردم:
- سلام.
مریم جون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا خنده‌ی کوتاهی کرد و گفت:
- گفتم که نمی‌خورم.
به‌ زور توی دهنش کردم و اون هم خورد!
***

به طرف آرتا رو کردم و گفتم:
- مرسی آرتا! خیلی خوش گذشت.
آرتا لبخندی زد و گفت:
- وظیفه بود خانم.
دستی تکون دادم و گفتم:
- خدافظ.
آرتا گفت:
- خدافظ.
از ماشین پیاده شدم.
با کلیدی که داشتم درو باز کردم و داخل رفتم. از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترمه روی میز نشست و گفت:
- آهو اون قرص رو برای چی می‌خواستی؟
لبخند شیطونی زدم و گفتم:
- وایستا ببین.

«سردار»
کلاس دوم رو با آهو اینا داشتم و نمی‌دونم چرا از آخرهای ساعت کلاس اول یک‌جوری شدم‌ و دل‌پیچه گرفتم.
سر کلاس رفتم.
بعد از حضور غیاب درس رو شروع کردم. داشتم درس رو توضیح می‌دادم که دلم بدجور درد گرفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یار خوشگلم تو هستی
عزیزدلم تو هستی
باور نکن که لحظه‌ای از تو غافلم
حالا یاروم بیا دل داروم بیا
حالا دلمو می دم دل داروم بیا
یار جونم یار جونم
حالا دردت به جونم
شب مهتاب لبه دریا
واسه تو آواز می‌خونم
من می‌خوندم و اونا قر می‌دادن که در کلاس باز شد. سریع پایین پریدم و بچه‌ها هم ساکت شدن. سردار عصبی رو به من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
مریم جون سمت در رفت و گفت:
- نمی‌دونم والا، حالا بلندشو بیا پایین.
مریم جون رفت.
منم پریدم توی دستشویی. فکرم خیلی مشغول بود که چه کسی ساعت رو دست‌کاری کرده. حدس می‌زدم که کار سردار باشه.
اتاق‌ها همه دوربین داشتن. بعد از انجام عملیات بیرون اومدم.
چون هوا سرد بود، یک بافت ساده یاسی رنگ با یک جین تنگ مشکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 13 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
قهقه‌ای زدم و گفتم:
- بی‌صبرانه منتظرم!
و به خوردنم ادامه دادم.
بعد از نهار به اتاقم رفتم و تا شب درس خوندم....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 12 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیکا با دست‌هاش فنجون قهوه‌اش رو بـ*ـغل کرد و گفت:
- باشه.
دست‌هایم رو بهم زدم و گفتم:
- آخ‌جون، پس بلند شید بریم.
ترمه گفت:
- کلاس داریم.
از روی صندلی بلند شدم و کوله‌ام رو هم برداشتم گفتم:
- اشکال نداره.
نیکا هم از روی صندلی بلند شد و گفت:
- باشه بریم.
از پسرا خدافظی کردیم.
رفتیم و سوار ماشین من شدیم و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 12 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا