خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
همون‌جور که لقمه‌ایی برای خودم درست می‌کردم گفتم:
- شما صبحانه خوردید؟
لاله ماهیتابه توی دستش رو روی گاز گذاشت و گفت:
- آره.
صبحانه رو خوردم و رو به لاله گفتم:
- لاله، امروز قرار شد بریم پیش مادرت.
لاله سری با ناراحتی تکون داد و گفت:
- باید اجازه‌ام رو از خانم بگیرم.
از روی صندلی بلند شدم و چشمکی بهش زدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 22 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاله به سمتم برگشت و دوتا دستم رو توی دست‌هاش گرفت و با لحن قدردانی گفت:
- ممنونم آهو.
دست‌هاش رو فشردم گفتم:
- خواهش می‌کنم عزیزم. توهم دیگه نگران مامانت نباش!
لاله چشمکی زد و گفت:
- چشم.
داخل رفتیم. لاله سلام داد و به آشپزخونه رفت. من هم نشستم که مریم جون گفت:
- چی‌شد آهو؟
نفسم رو بیرون دادم گفتم:
- قرار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 18 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سردار»
مامان از پله‌ها سرازیر شد و رو به من گفت:
- برو به آهو بگو تا نیم ساعت دیگه بیاد. خودت هم لباس‌هات رو عوض کن.
پوف کلافه‌ای کشیدم و گفتم:
- چشم.
بالا رفتم و بدون در زدن در رو باز کردم که مات موندم! آهو با یک حوله جلوم وایستاده بود.
چه موهای بلند و خوش‌رنگی داشت!
آهو با جیغ جیغ گفت:
- مگه این‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 19 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
این هم از مارال. شستش، آخيش!
مارال عصبی گفت:
- جرئت داری یک‌بار دیگه بگو!
آهو باز خیلی خو‌ن‌سرد گفت:
- اخبار رو یک‌بار میگن.
مارال دود از سوراخ بینیش بیرون می‌زد. من هم که از خنده غش کرده بودم! آهو هم که خون‌سرد نشسته بود و مهراد مثل اسکل‌ها نگاهش می‌کرد.
مامان به طرفمون اومد و گفت:
- شما چرا نشستید؟ بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 18 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه حرفی بینمون زده نشد. به یک بستنی فروشی رفتیم، سردار رفت بستنی گرفت و من هم توی ماشین موندم.
وقتی اومد نگاه پر حرصم رو بهش دوختم و گفتم:
- بد نبود یه نظر از من بگیری که بستنی چی می‌خورم!
سردار پوفی کشید و گفت:
- چه‌قدر غرغر می‌کنی تو! دختره‌ی لوس غرغرو!
هینی کشیدم و با جیغ گفتم:
- تو الان به من گفتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 19 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
بازی بعدی تونل وحشت بود که مثل سگ می‌ترسیدم؛ ولی برای این‌که سوژه ندم دست سردار رفتم. بهش چسبیده بودم. آخرهاش که یک‌چیز وحشتناک جلو اومد، یک جیغ کشیدم که گلوم جر خورد! خودم رو بـ*ـغل سردار پرت کردم.
از تونل بیرون اومدیم که از بـ*ـغل سردار زود اومدم بیرون، از سردار خجالت می‌کشیدم.
با سر پایین و خیلی آروم گفتم:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 17 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم رو ازش گرفتم و به رو به روم خیره شدم و گفتم:
- من و آرتا هم‌دیگه رو دوست داریم.
- آهان....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 17 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سردار»
دختره‌ی بیشعور! کار خودش بود. دارم براش!
آبروم رو توی کل دانشگاه برد. توی اتاقم رفتم که آرش اون‌جا بود.
با خنده گفت:
- چی‌شده باز هاپو شدی؟
برگه‌های تو دستم رو با عصبانیت روی میز پرت کردم و گفتم:
- ببند حوصله ندارم.
آرش با خنده اومد نزدیکم و گفت:
- خب خبرت بگو ببینم چی‌شده؟
کل ماجرا رو از روز اول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 17 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
آرش پسر شوخ طبعی بود. چشم‌های روشن عسلی داشت که رگه‌های سیز توش داشت. لــ*ــب‌های کوچولو، دماغ متوسط استخوانی و قد بلند و هیکل ورزشی داشت....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 16 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
275
امتیاز واکنش
2,369
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 10 ساعت 17 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترمه یک آهنگ از گوشیش گذاشت که از روی صندلی بلند شدم و وسط آشپزخونه مشغول قر دادن شدم؛ اون‌ها هم از خنده غش کرده بودن!
همین‌جور قر می‌دادم که دیدم اونا از سروصدا افتادن. چشم‌هام رو باز کردم و دیدم که سردار جلوی در آشپزخونه ایستاده و یک‌جوری نگاهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 15 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا