خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
مریم‌جون زیر بازوم رو گرفت و کمکم کرد. توی اتاقم رفتم و لباسم رو با هم عوض کردیم. از اتاق بیرون اومدم و دستم رو گرفت که زمین نخورم.
سردار جلوی در سالن منتظر بود. در و باز کرد.
بیرون رفتیم و در عقب ماشین و سردار باز کرد و وقتی نشستم؛ در رو بست. خودش و مریم‌ جون هم جلو نشستن. در رو با ریموت باز کرد. ماشین رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
از اتاق بیرون اومدم و پایین رفتم.
طبق معمول کسی این موقع روز خونه نبود.
سوار ماشین شدم و به‌طرف بهشت‌ِزهرا رفتم.
تنها تفریح من بهشت‌زهرا بود‌!
خداروشکر ترافیک نبود و زود رسیدم.
یه‌بطری آب توی ماشین داشتم.
بردمش و سنگ دوتاشون و شستم و وسط سنگ قبر هردوشون نشستم.
- خوش می‌گذره بهتون اون‌جا تنهایی؟ کاشکی منم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
طرف مقابلم تند‌تند نفس‌نفس می‌زد.
سرم رو بالا آوردم که چهره‌ی خشمگین سردار رو دیدم. بازوم رو محکم فشار می‌داد.
تقلا کردم تا بازوم رو ول کنه که اون دستش بالا رفت و محکم توی صورتم فرود اومد.
مایع گرمی از گوشه‌ی بینیم جاری شد. اگه بازوم رو نگرفته بود، روی زمین پرت می‌شدم.
صدای دادش باز بلند شد:
- دختره‌ی نفهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
حالا داشتم به حال سردار گریه می‌کردم!
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- دیدی فقط تنها تو نیستی که طعم نامردی رو کشیده؟ با خودکشی تو چیزی درست نمی‌شه و اون برنمی‌گرده!
قدرت فکر نداشتم! سردم بود و بدنم آشکارا می‌لرزید. سردار گفت:
- می‌دونم سخته برات، ولی سعی کن به زندگیت برگردی! می‌دونم این‌جا از قبل خودت رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح با نور خوشید که مستقیم به چشمم می‌‌خورد، بیدار شدم. بلند شدم و نشستم و دنبال گوشیم گشتم که پیداش کنم و بدونم ساعت چنده؛ اما نبود!
بی‌خیالش شدم و بلند شدم و به‌طرف دستشویی رفتم تا دست و صورتم رو بشورم‌.
بیرون اومدم و دستی به لباسی که توی تنم بود کشیدم و به سالن رفتم.
نگاهی به ساعت‌دیواری توی سالن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری تکون دادم و از پله‌ها پایین اومدم.
به نفس‌نفس افتاده بودم! از لابی خارج شدم؛ سردار سوار ماشینش بود. در رو باز کردم سوار شدم؛ منتظرم بود. با بسته شدن در ماشین، با یه تیک‌آف حرکت کرد.
نگفته بود کجا می‌ره؛ برای همین پرسیدم:
- کجا می‌خوای بری؟
زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و گفت:
- می‌رسیم؛ می‌بینی!
چشم غره‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا ساعت‌های هشت‌ونیم، پیش شیوا بودم. کلی باهام حرف زد؛ اما من لـ*ـب از لـ*ـب باز نکردم!
سردار دنبالم اومد. از پله‌ها پایین رفتیم و سوار ماشین شدیم؛ حرکت کرد.
سردار زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:
- شیوا چطور بود؟ چی‌کار کردین؟
همون‌طور که به جلوم خیره بودم گفتم:
- هیچی، حرف زد.
جلو رستوران لوکسی نگه داشت و گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح بیدار شدم و به‌دستشویی رفتم تا دست و صورتم رو بشورم و بیرون اومدم.
موهام رو شونه زدم. لباس‌هام خوب بودن؛ فقط دستی بهشون کشیدم و صافشون کردم و از اتاق بیرون رفتم.
سردار توی آشپزخونه بود و صبحانه می‌خورد.
سلام آرومی گفتم که سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد و گفت:
- سلام، صبحت‌بخیر! بیا صبحانه بخور.
نشستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدا زدن کسی، از خواب بیدار شدم و چشم‌هام به آرزو خورد که تا دید چشم باز کردم؛ هول کرد و گفت:
- ببخشید خانم، کار ما تموم شده.
سری تکون دادم و بلند شدم. همراه آرزو پایین رفتم و پولشون رو به حساب اون شرکت‌خدماتی که توش کار می‌کردن، پرداخت کردم.
ازشون تشکر کردم و رفتن.
حالا خونه مثل قبل بود؛ ولی یه‌چیزی کم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر جا که فکر می‌کردم رفتم؛ ولی نبود. هر چی هم به گوشیش زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد.
ای خدا لعنتت کنه مارال که برام دردسر درست کردی!
کلافه توی خیابون‌ها می‌چرخیدم تا شاید پیداش کنم. یهو یادم اومد به بهشت‌زهرا نرفتم!
ماشین رو از همون‌جا دور زدم و به‌سمت بهشت‌زهرا رفتم و چهل‌و‌پنج دقیقه‌ی بعد رسیدم. ولی؛ اون‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا