خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس مارال اینا رو بهش گفته!
- آهو تو واقعاً حرف‌های مارال و باور کردی؟
با صدای بغض دارش گفت:
- آره؛ باور کردم.
سرش پایین بود که دستم و زیر چونه‌‌اش گذاشتم و سرش بالا آوردم.
توی چشم‌هاش زل زدم و گفتم:
- می‌دونی که مامانم چقدر برام عزیزه؟
بی‌صدا سری تکون داد که ادامه دادم:
- به جون مامانم من نگفتم؛ اون مارال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
اعصابم ضعیف شده بود؛ سر کوچک‌ترین چیزی عصبی می‌شدم.
در چمدونم رو باز کردم؛ چون سردم بود، پیراهن بلند بافت که تا یه وجب بالای مچ پام بود رو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم.
سردار توی آشپزخونه بود.
به طرفش و روی صندلی نشستم که گفت:
- امروز نرفتی پیش شیوا، ولی صبح خودم می‌برمت.
چقدر بدبخت شده بودم که پیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
چند ماه از اون روزها می‌گذشت؛ روزهایی که دلم نمی‌خواست حتی بهشون فکر کنم!
بهش برگردم؛ چون روزهای خوبی برای من نبودن و سراسر پُر از درد!
با کمک‌های سردار و شیوا حال روحیم بهتر شد و آرتا رو تا حدودی فراموش کردم.
تمام عکس‌هامون رو پاک کردم و با مرگ ترمه و امیر کنار اومدم.
یه‌جورایی به زندگی قبلم برگشتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری تکون دادم و تا رسیدنمون به‌خونه، به آهنگی که پخش می‌‌شد؛ گوش دادم.
بعد از چهل دقیقه رسیدیم؛ پیاده شدم و خریدهام دو برداشتم و گفتم:
- تو نمیای داخل؟
- نه باید برم؛ کار دارم. یه‌بار دیگه.
- باشه، خداحافظ.
- خداحافظ.
در دو باز کردم و داخل رفتم.
در رو بستم که صدای تیک‌آف ماشینش اومد.
از باغ خوشگلمون گذشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی مبل‌ تک‌نفره نشسته بودم و سرم توی گوشیم بودم که مامان گفت:
- نوبت آرايشگاه گرفتی؟
گوشی رو کنار گذاشتم و گفتم:
- آره مامان، گرفتم.
لبخندی زد و گفت:
- خوبه!
بابا با لبخند گفت:
- این چند وقت که خونه‌ی سامان‌ جان «پدر سردار» بودی، خوب بود؟
- آره، همه‌چیز خوب بود.
سری تکون داد.
خسته بودم و صبح کلی کار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
فاطمه رفت و من هم شروع به غذا خوردن کردم و خودم ظرف‌ها رو برداشتم و پایین رفتم.
ظرف‌ها رو توی آشپزخونه گذاشتم و خواستم برگردم که چشمم به مامانم خورد؛ مثل فرشته‌ها شده بود.
با لبخند به‌طرفش رفتم و با شیطنت گفتم:
- چه خوشگل کردی مامان‌خانوم!
چشم غره‌ای همراه با لبخند بهم رفت و گفت:
- چشمت رو درویش کن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدون توجه به اطرافم و لباسم شروع به رقص کردم و خیلی ماهرانه و همراه‌ ریتم آهنگ، کمرم رو تکون می‌دادم؛ اصلاً حواسم نبود که دورم خالیه و فقط من وسطم که می‌قصم!

«سردار»
لباسی که اون روز با آهو، نوا و نواب خریدم رو پوشیدم.
موهام رو با ژل حالت دادم و ساعت مارکم رو دستم کردم و ادکن تلخم رو روی خودم خالی کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
قرار شد صبح ساعت هفت راه بیوفتیم.
مهمونی ساعت دو شب تموم شد و همه رفتن.
مامان و بابا توی اتاقشون می‌رفتن که گفتم:
- من با بچه‌ها ساعت هفت صبح می‌رم شمال.
بابا لبخندی زد و گفت:
- چه خوب. خوش بگذره!
لبخندی زدم و گفتم:
- مرسی. من می‌رم بالا، شب‌خوش!
منتظر جواب نشدم و بالا رفتم.
لباسم رو با یه تاپ و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ضبط ماشین رو روشن کردم و آهنگ «دکتر» پخش شد و شروع به رقصیدن کردم.
- خوبه خوابت میومد!
از رقصیدن افتادم و گفتم:
- خب چی‌کار کنم؟ نذاشتی بخوابم!
همون‌طوری که به جاده زل زده بود گفت:
- حالا که داری هم می‌خوری و هم می‌رقصی؛ این بهتره تا خواب.
- نه، خوابم میاد.
زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و گفت:
- غرغر نکن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیر خنده زدم و شروع به خندیدن کردم. لحن حرف زدنش خیلی بامزه بود!
ادامه داد:
- آشتی کردی آهو جون؟ چه زود خر می‌شی!
با این حرفش خنده‌‌ام رو جمع کردم و جیغ بلندی کشیدم که مثل آدم گفت:
- اِ، زهرمار! چیه جیغ می‌کشی‌؟
باز با جیغ گفتم:
- خر خودتی.
نگاه گذرایی بهم انداخت و گفت:
- وای، وای، وای! دختره خجالت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا