خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
سردار از اتاق بیرون رفت و شالم رو از روی سرم کشیدم؛ خیلی خسته بودم و خوابم میومد.
- آهو من میرم دوش بگیرم.
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه، منم می‌خوابم.
اتاقمون بزرگ بود؛ تم بنفش و سفیدی داشت که آرامش خاصی بهت می‌داد و یک کمد دیواری و میز توالت، یک تـ*ـخت دو نفر که روبه‌روی میز توالت بود و حموم و دستشویی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دخترها یه‌ گوشه‌ی سالن نشسته بودیم و حرف می‌زدیم که صدای مهدی بلند شد:
- بابا من گرسنمه، پاشید بریم یه چیزی بخوریم.
راست می‌گفت؛ من هم خیلی گرسنه‌ام بود.
بلند شدیم و همه داخل اتاق‌هامون رفتیم.
شلوار چرم‌تنگم رو با پالتوی چرم‌کوتاهی روی هم پوشیدم و نیم‌بوت‌های مشکیم رو هم پام کردم و شالم مشکیم رو هم روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوب بودم!
به‌طرف شیرین رفتم و پایین موهای بافته شده‌‌ام رو روی دماغش کشیدم که عطسه‌ای کرد؛ باز هم کارم رو تکرار کردم که گفت:
- آهو نکن، بیدار شدم.
لبخندی پیروزمندانه زدم. شیرین بلند شد و نشست که گفتم:
- سلام شیرینی خانم.
«زهرماری» نثارم کرد و گفت:
- ساعت چنده؟
- نمی‌دونم، فکر کنم دیگه یازده باشه؛ شاید هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساندویچ رو ازش گرفتم.
خودش کنارم نشست و یه‌لحظه نگاهم به مارال خورد که جلوی در آشپزخونه که به این‌جا دید داشت، ایستاده بود و با نفرت نگاهم می‌کرد!
بی‌خیالش شدم و ساندویچم رو خوردم و از سردار تشکر کردم که اون هم مثل همیشه غر زد و گفت:
- خیلی دست و با چلفتی هستی! آخه حواست کجاست؟
الکی خودم رو مظلوم گرفتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
خسته شدم و اومدم نشستم.کمی برای خودم آب ریختم و خوردم.
صدای مهرداد از پشت گوشم اومد:
- چرا تنها نشستی عزیزم؟
از لحن کریهش چندشم شد! چیزی نگفتم که گفت:
- بیا بریم برقصیم عزیزم.
رو‌به‌روم اومد و دستش رو جلوم دراز کرد.
اخمی غلیظی کردم و گفتم:
- برو کنار.
بچه‌ها مشغول رقصیدن بودن و حواسشون به ما نبود و همین من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون این‌جا چی‌کار می‌کرد؟ سعی کردم ترسم رو مخفی کنم!
اخمی روی چهره‌‌ام نشوندم و به طرفش برگشتم و با خشم گفتم:
- این‌جا چه غلطی می‌کنی؟ گمشو بیرون!
بلند شد و با لبخند چندش‌آوری به طرفم اومد که گفتم:
- گمشو عقب و گرنه جیغ می‌زنم همه رو می‌کشونم این‌جا!
سـ*ـینه‌‌ام از شدت استرس و ترس بالا پایین می‌شد و این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیکا به سمت آهو رفت و گفت:
- آهو، خواهری خوبی؟
حلیا با لیوان آب اومد که گفتم:
- قرصت کجاست آهو؟
- کیفم، توی کیفم.
حلیا زود قرص رو آورد و قرص و آب رو به آهو دادم.
نیکا کمکش کرد و روی تـ*ـخت دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید.
آرسین رو از مهرداد جدا کردم.
بچه‌ها داخل اتاق اومدن و مارال با جیغ گفت:
- مهرداد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بغض و عصبانیت نگاهم کرد و گفت:
- باشه، خداحافظ.
مارال و مهرداد رفتن.
هر کدوممون یه جا نشستیم و همه ساکت بودن.
آرسین سکوت رو شکست و گفت:
- راجع به این ماجرا هیچی نگید، مخصوصاً جلوی آهو که باز بخواد اون لحظه‌ها براش تداعی بشن!
درست می‌گفت. بلند شدم و به بالا رفتم.
در اتاقش رو آروم باز کردم و نگاهی به داخل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترس توی چشم‌های دختره پیدا شد.
باید حساب کار دستش بیاد که این‌جور برخوردی باکسی نداشته باشه، چاله‌میدون که نیست!
به سمت اتاق سردار رفتم و در رو باز کردم.
عصبانی گفتم:
- این کیه استخدام کردی؟ دختره‌ی پررو به من می‌گه گدا!
سردار بلند شد و به سمتم اومد و دستم رو گرفت و روی صندلی نشوند.
کلی برگه جلوم ریخت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای مامان بیدار شدم.
با صدای گرفته‌ای از خواب گفتم:
- چیه مامان؟
دست به کمر، مثل طلبکارها ایستاد و گفت:
- شازده خانم، ساعت دو ظهره. بلند شو بیا ناهار بخور!
روی تـ*ـخت نشستم و گفتم:
- باشه مامان، الان میام.
مامان بی‌حرف بیرون رفت و من هم بلند شدم و به دستشویی رفتم و بعد از انجام عملیات بیرون اومدم. یه شونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا