خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۶۱




ترسم آن سرور خوبان ستمش یاد آید
تاج بر سر نهد و بر سر بیداد آید




سوزد از آتش دل خار و خس راه ترا
عاشق از جانب کوی تو به فریاد آید




گرچه دل رفت به کوی تو و بس غمگین بود
هست امیدم که ز لطف تو بسی شاد آید




همه خوبان جهان منت مشاطه کنند
دلبر ماست که با حسن خداداد آید




مژده وصل دهد هر سحرم باد صبا
چون غباری بود آن وعده که با باد آید




در مقامی که بود عشق چو طفلیست خرد
کو به تعلیم ادب جانب استاد آید




شاهدی را هـ*ـوس درد و غم عشق نماند
اگر این بار ز بند غمش آزاد آید


شمارهٔ ۶۲





عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید




دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید




دیده روشن شود از رایحه پیرهنش
گر از آن یوسف گم گشته خبر باز آید




چه شود گر ز غبار قدمش هر سحری
با صبا کحل جلایی به نظر باز آید




بود در دام سر زلف تو مرغ دل من
غمزه‌ات نیز به خونریز جگر باز آید




بگذرم از دل و جان و بنهم بر گذرش
گر خدنگ تو از این راه گذر باز آید




عمر دیگر ز نوش باز به تن باز آید
شاهدی را اگر آن عمر بسر باز آید


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۶۳






بر گلت از عرق گلاب افتاد
چون خیال قدت در آب افتاد




شد پریشان چو زلف مشکینت
ابر بر روی آفتاب افتاد




بر خیالت چو خیمه زد دل من
رشته جان بر او طناب افتاد




سرو شد سرنگون به پابوست
چون خیال قدت در آب افتاد




دل به جوش آمد از حرارت می
رفت و در خیمه حباب افتاد




اشک گلگون من ز گرم روی
به سر از غایت شتاب افتاد




شاهدی را مدام در تو بود
چون لـ*ـبت دید در نوشیدنی افتاد



شمارهٔ ۶۴




ز بهر تیر تو میلِ (میلم) بهر مغاک برد
شدیم خاک که میلش مگر به خاک برد




ز بهر دوختن چاک سـ*ـینه مژگانت
گذر ز سینۀ مجروح چاک چاک برد




ز لعل نوش تو دل خواست شربت عنّاب
گر ردِ می بر این جان دردناک برد




برای شستن دل از غم جهان یک سر
کجاست می که به یک جرعه ایش پاک برد




بشست شاهدی از دل غم خمار به آب
نبرد گر ببرد نیز آب ناک برد

منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۶۵




با سلسلۀ زلفی دل میل بسی دارد
در قید جنون او را سودای کسی دارد




ای شیخ مکن عیبم از عشق پریرویان
هر کس به هوای خود میل و هوسی دارد




بر نالۀ من هر شب نالید سگ کویش
چون من که در این عالم فریاد رسی دارد




گویند نشان درد اشک است و رخ گلگون
بیچاره هم از لطفش زین گونه بسی دارد




جان میطلبد آن یار از شاهدی بی جان
از وی نبود تقصیر گر دست رسی دارد



شمارهٔ ۶۶




با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود
جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود




گر دست ما ز دامن وصل تو کوته است
اندر هوای قد تو همت بلند بود




پیش قد تو سرو تمایل زیاد کرد
بادش فکند باز که بس خود پسند بود




آن دانه های خال سیه بر رخت مگر
از بهر چشم زخم بر آتش سپند بود




از قید زلف دلکش تو کس نبرد جان
زیرا که مو به مو همه قید و کمند بود




از بس که شاهدی ز می عشق بود سرخوش
عمر عزیز رفت ندانست که چند بود





منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۶۷



بجز کوی تو دل منزل نگیرد
که آنجا هیچکس را دل نگیرد




شب از افغان من خاطر مرنجان
که بر دیوانگان عاقل نگیرد




به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست
که عاقل راه مستعجل نگیرد




بکش ما را به ناز و دل قوی دار
که عاشق دست از قاتل نگیرد




دل اندر زلف او لرزد از آن چشم
که شب دزدی ، غنی غافل نگیرد




کجا گیری به کف جامی چو لاله
گرت ایام پا در گل نگیرد




گذر ای شاهدی از عقل وز عشق
که عاقل این ره مشکل نگیرد


شمارهٔ ۶۸






یار بر من دود دلها میکشد
لشگری از فتنه بر ما میکشد




کرده است از زلف بس قلابها
تا دل خلقی به هر جا میکشد




نوش دارویی ز لعلش خواست دل
زانکه زلف او به سودا میکشد




ای بسا سرها که سازد پای مال
طرۀ مشکین که در پا میکشد




دست قدرت کرد ماه عارضش
خط مشکین را چه زیبا میکشد




شاهدی چون یاد می آرد لـ*ـبش
میل جان او به صهبا میکشد


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۶۹



درد تو جان من بجز این تن نمی کشد
این بخیه غیر رشته و سوزن نمی کشد




دل را اگر چه نزد رقیبان بود دوا
سازد به درد و منت دشمن نمی کشد




بی سرو قد و سبزه خط و گل رخت
دل سوی باغ روضهٔ رضوان نمی‌کشد




روی تو آفتاب و بهر جا کشید تیغ
من سوختم ز حسرت و بر من نمی‌کشد




تا شاهدی به دیدهٔ دل دید روی یار
منت دگر ز دیدهٔ روشن نمی‌کشد



شمارهٔ ۷۰






امشب دلم به فکر دهان تو تنگ بود
وز صبح با خیال خودم تیر جنگ بود




از ناله‌ام نوا به دل عاشقان رسید
قانون عشق چون دل ما را به چنگ بود




بر جان و دل چو لشکر حسن تو تاختند
اول کسی که بر دل ما زد خدنگ بود




از سوز نغمه رشتهٔ جان مرا بسوخت
پیر سخن که ورا نام جنگ بود




در حیرتم که جام ز جاجی به جرعه ای
در هم شکست توبه ما کو چو سنگ بود




شد شاهدی ز خون جگر سرخ روئیی
عاشق همیشه از جگر خود به رنگ بود



منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۱



هزار شکر که جنت دوام خواهد بود
محبت تو مرا مستدام خواهد بود




به ناز و نعمت فر دوس کی گشاید دل
مرا که کوی تو دا یم مقام خواهد بود




خیال لعل تو دایم چو راحت دل ماست
بدین خیال چه عیش مدام خواهد بود




به تیر غمزه اگر بر دلم نظر فکنی
همیشه کار دلم بی نظام خواهد بود




گزید شاهدی از هر دو کوی عشق ترا
که غیر عشق بر دل حرام خواهد بود



شمارهٔ ۷۲




ترک من دیگر به غوغا می رود
تا کدامین دل به یغما می رود




ای بسا دل را که زلفش می کشد
در رکاب او به هرجا می رود




هاله ای بر دور ماه از خط کشید
بس که گردش دود دلها می رود




گر چه بالایش بلای جان بود
کار ما از وی به بالا می رود




شاهدی را گر بکشتن می رود
فرصتش بادا خوشیها می رود


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۳




دل دید قدت ز قامت افتاد
در واقعۀ قیامت افتاد




جان رفت که دل رهاند از عشق
خود نیز در این ملامت افتاد




هر کو به سلام عشق آمد
آنجا ز رهی سلامت افتاد




وان کو نکشید جام عشقت
آخر به رهی ندامت افتاد




هر کس که بداد دین به دنیا
سودش همگی غرامت افتاد




در عشق تو شاهدی در افتاد
یارب که بدین ملامت افتاد



شمارهٔ ۷۴




گر چه دل ز آتش هجران تو داغی دارد
باز حال رخت از لاله فراغی دارد




همه شب شمع رخت روشنی دیده ماست
ای خوش آن کس که چنین چشم و چراغی دارد




ما و کوی تو و صوفی و بهشت و رضوان
هر کسی در خور خود میل به باغی دارد




پای در گل بودش یا بودش جان در تن
هر که چون لاله ز سودای تو داغی دارد




شاهدی چون به سخن بلبل باغ ارم است
کی کند گوش به فریاد که زاغی دارد



منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۵




مرا گر در نظر گلزار باشد
دلم بر روی آن گل زار باشد




من و انکار می در موسم گل
درین کارم بسی انکار باشد




به غیر از صبر نبود چاره او
که از عشقش دل بیمار باشد




جگر باید سپر کردن به تیرش
که عاشق باید و دلدار باشد




چه شد گر شاهدی مرد از غم عشق
همیشه عشق را این کار باشد



شمارهٔ ۷۶



زلف مشکین را چو خوبان بر رخ زیبا نهند
نعل بر آتش ز بهر بردن دلها نهند




هر خدنگی کافکنند از تیر مژگان بر جگر
مرهمی دیگر ز درد و داغ بر بالا نهند




وصف حسن دوست پیش جاهلان کج نظر
وسمه ای باشد که بر ابروی نابینا نهند




عاشقان را جا نشان یابند از پای سگش
بگذرند از عقل و هوش و سر به جای پا نهند




گر بچین آرد شمیم چین زلفش را نسیم
آهوان چین ز خجلت روی در صحرا نهند




شاهدی را خوب رویان میکشند از سوز هجر
بعد از آنش منتی هم بر دل شیدا نهند


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۷




میکشد روی دلم هر دم به مهروی دگر
چون کنم با یک دلی هر گوشه دلجوی دگر




عهد کردم با خدای خود که جز ابروی دوست
سجده گاه خود نسازم طاق ابروی دگر




شد مشام جان معطر از شمیم روی دوست
ای صبا بهر خدا از طره‌اش بوی دگر




یک سر مو از دهانش چونکه معلومم نشد
با میانش هم خیالی بستم از موی دگر




میبرد دلهای مردم را به سحر آن چشم سرخوش
چون لـ*ـبت او در همه آفاق دلجوی دگر




شاهدی را منزل جانش بود کوی نگار
دل فرود آید ورا یک لحظه در کوی دگر



شمارهٔ ۷۸




دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر
بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر




تیغت کجاست کین نفسی کو ز عمر ماند
با او به شوق او برآرم دمی دگر




زاهد مخوان به سوی بهشتم که کوی دوست
این بقعه‌ام به است ز صد عالمی دگر




درد مرا به غیر وصالش چو چاره نیست
ضایع مکن طبیب تو هم مرهمی دگر




بحر محیط آتش دل را نمی کشد
ای شاهدی ز دیده چو جوئی نمی دگر



منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷۹




جانا ز دل خدنگ جفا را تو باز دار
بر روی عاشقان در الطاف باز دار




امشب خیال آن شه خوبان ندیم ماست
ای دل در سرور رقیبان فراز دار




چون شمع پیش روی تو کردم وجود خویش
یک ره نظر به سوی دل جان گداز دار




تا چند صوفیا ز هیاهوی بی اصول
یک چند نیز گوش به قانون ساز دار




ای شاهدی ز نازش دلبر مشو ملول
گر ناز می کند حبیب تو رو به نیاز دار



شمارهٔ ۸۰




لعلت از کوثر به معنی پاک تر
دل ز کوهست فی المثل بی باک تر




چشم تو صد دل ربود از یک نظر
وین کسی دیدست از او چالاک تر




گر تو ر ا بس عاشق غمناک هست
در همه نبود ز من غمناک تر




خاک پایت چون به معنی توتیاست
دیده ما باد از او بر خاک تر




چاک شد بس پیرهن در حسرتت
شاهدی را جبه جان چاک تر



منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا