خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل آغازین - شمارهٔ ۱



شد خاک راه این سر سودا نوشت ما
این شد مگر ز روز ازل سرنوشت ما




از کوی دوست ما سوی جنت چرا رویم
رضوان حسد برد ز نعیم و بهشت ما




تخم اَمَل که دل به هوای تو کشته بود
جز دانه‌های اشک نیاید ز کشت ما




ور برده چون محرک جمع صور یکی است
بنگر محرک و منگر خوب و زشت ما




مقصود شاهدی چو تویی هر کجا که هست
دیگر نگفت مسجد ما یا کنشت ما


شمارهٔ ۲



ز روی لطف بکن بـ*ـو*سه‌ای حوالۀ ما
همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما




[ز تیر غمزه خدنگی بکن حوالۀ ما
همین بس است ز خوان کرم نوالۀ ما




چو دور جام وصالش به کام ما نبود
سزد که پر شود از خون دل پیالۀ ما




بخون دیده نوشتیم نامه‌ای بر دوست
بود که دل شودش نرم زین رسالۀ ما




ز بس که شعلۀ آهم همی رود به فلک
ملک به چرخ درآمد ز آه و نالۀ ما




ز شاهدی سخن دلپذیر خواهد ماند
به یادگار همین بس بود سلالۀ ما


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۳



پر کن بدور لعل نگارم پیاله را
تا بشکنیم توبه هفتاد ساله را




گشتند منفعل گل و سنبل به رنگ و بوی
تا برفکند ماه من از گل کلاله را




دوران دون ببین که چو خواهیم جرعه‌ای
پر میکند ز خون جگر جام لاله را




غیر از صبا چو نامه بری نیست سوی دوست
من هم دهم به باد هوا این رساله را




چون یافت شاهدی ره قانون عشق را
دیگر ز چنگ کی دهد آهنگ ناله را


شمارهٔ ۴




اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا
فریب چشم تو میکشت بی گنـ*ـاه مرا




چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت
برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا




گواه سوز درون اشک و چهره زرد است
بود بدرد تو زین گونه صد گواه مرا




بگفتم از ره رندی روم به راه صلاح
چه چاره عشوه سـ*ـاقی برد ز راه مرا




دمید سبزه چو بر کرد آفتاب رخت
بسوخت بار دگر مهر آن گیاه مرا




چه باک شاهدی از نامه سیاه که هست
عفاف مرحمت دوست عذر خواه مرا



منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۵



جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را
شادی بود محال دل غم فزوده را




زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب
از گریه نیست فایده بخت غنوده را




از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه
باشد ندم چو تجربه آزموده را




گفتم دلم به فکر دهان تو تنگ شد
گفتا مکن تفکر امر نبوده را




گفتم نهان کنم غم عشقت درون دل
اشکم گشود جمله غم ناگشوده را




با شاهدی مکن سخن از کینه ای رقیب
تا نشنواندت سخن ناشنوده را



شمارهٔ ۶



به عاشقان خود بنما جمال عالم آرا را
که دل پر خون شد از شوق تو مشتاقان شیدا را




توهم ای عقل نامحرم برون شو از سرای دل
که از بهر خیال دوست خالی می کنم جا را




بیا جانا اگر خواهی تماشای لـ*ـب آبی
نشین بر گوشۀ چشم و ببین این موج دریا را




فضای دلگشا دادند از فیض رخت لیکن
نشین بر دیده گه گاه و ببین سرچشمه ما را




سگ کویش به تنگ آمد ز آه و ناله‌ات هرشب
برو ای شاهدی یک شب ببر زین کوچه غوغا را


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۷




لعل لـ*ـب تو شفاست ما را
درد تو همه دواست ما را




تا گشت جدا دلم ز تیغت
هر لحظه غم جداست ما را




دل آینۀ جمال یارست
زین آینه پر صفاست ما را




گفتی بکشم تو را بجایی
این سعد بگو کجاست ما را




گر هست تو را هوای قتلم
با لله که همین هواست ما را




گر خال و خط تو مشک خوانیم
با خط تّو بس خطاست ما را




ای شاهدی از غمش چه نالی
جورش همگی سزاست ما را



شمارهٔ ۸




کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را
بازآ و ببین مونس هم خانه ما را




مگذار که ویرانه شود از غم هجران
آباد چو کردی دل ویرانه ما را




زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر
یک سلسله زان بس دل دیوانه ما را




پروانۀ دل در طلب شمع رخ تست
پروا نکند شمع تو پروانه ما را




ای دیده چو دریا بشدی در بفشاندی
آور بنظر آن در یک دانه ما را




ای شاهدی ار مرد رهی رو به رهی کن
بنگر روش کوشش مردانه ما را


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۹



باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را
تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را




گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت
پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را




خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من
ناز بکن تو هر زمان تا نگری نیاز را




گر بنمایی ای صنم سجده گه دو ابرویت
جانب کعبه کی برند اهل نظر نیاز را




شاهدی از هوای جان خاک ره نگار شد
تا که رسد بپای بـ*ـو*س آن شه سرفراز را



شمارهٔ ۱۰






هر لحظه سیل دیده به خون میکشد مرا
سودای گیسویت به جنون میکشد مرا




گر به وعده‌های دل خلافت کشد رواست
سوی سراب سوز درون میکشد مرا




تا عشق در درون دل من قرار یافت
از کارگاه عقل برون میکشد مرا




من از کمند زلف تو‌ام بر حذر روان
چشمت به ساحری و فسون میکشد مرا




ای شاهدی گذر ز فسون خرد که یار
در حلقه جنون به فنون میکشد مرا




منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۱





کجا شد هودج لیلی که مجنون است از او دلها
ز سیل اشک عشاقش پر از خون است منزلها




ز عشقت مشکلی گرهست با پیر مغان می گو
که اندر شرح این معنی بود حلال مشکلها




بیا گر عاقلی حرص امل را خاک بر سر کن
که قارون با همه گنجش فرورفتند در گلها




صدف وار ار درر خواهی فرو شو در تگ دریا
که جز خاشاک نبود حاصلی در دور ساحلها




بیا ای شاهدی و مژده ده پروانه دل را
که امشب مونس جان است شمع جمله محفلها




شمارهٔ ۱۲




ای خاک درت سجده گه جمله جبین ها
زنار دو گیسوی تو سرفتنه دینها




عشاق تو را طاقت جور و ستمت نیست
گشتند همه خاک درت بگذر از اینها




با عاشق خود جور و جفا کمتر از این کن
زیرا که ز خوبان نبود خوب چنینها




بر تربت عشاق گذر کن که برآیند
جانها به تماشای تو از زیرزمینها




فریاد ز ترکان دو چشمت که دمادم
بر خلق کشانید ز هر گوشه کمینها




گفتی کشمت شاهدی یا با غم و یا درد
خود نیست مرا هیچ شک و شبهه درینها


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۳





ای طاق دو ابروی تو محراب جبینها
خاک سر کوی تو به از خلدبرینها




گفتی که منم سرور و سرحلقه خوبان
ای شاه کسی نیست شک و شبهه درینها




از شرم لـ*ـب لعل تو سرچشمه حیوان
اندر ظلمات است نهان زیر زمینها




با زلف و خط و خال و دو چشم و خم و ابرو
حسن تو بر انگیخت بسی فتنه براینها




سرها همه شد خاک و تو آشوب جهانی
لطفی کن و بگذر به کرم از سراینها




تا کی بکشم جور و جفاهای رقیبان
برکش ز میان تیغ و خلاصم کن از اینها




ای شاهدی ار یار ترا عهد و وفا نیست
خوش باش که اینها نبود عادت اینها



شمارهٔ ۱۴





مده هر دم سر آن زلف را تاب
مزن دلهای مردم را به قلاب




ز سیل چشم گریانم عجب نیست
زنم بر آتش دل دم بدم آب




خدنگ غمزه‌ات درمان دلهاست
مکن هر لحظه آن هر گوشه برتاب




مران ما را بحرمان از در خویش
مکن با ما سخن دیگر از این باب




دلم از آتش هجران کباب است
از آن می ریزدم از دیده خوناب




نگارا شاهدی گم گشته تست
دل گم گشتگان خویش دریاب


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۱۵





خطت را بدایت به غایت خوش است
تماشای آن بی نهایت خوش است




به تیری دل بی نوا را بساز
که از پادشاهان عنایت خوش است




ز زلف حبیب و ز جور رقیب
به اصحاب شکر و شکایت خوش است




مکن واعظا شرح جز وصف عشق
که با عاشقان این حکایت خوش است




نه امروز با درد او دل خوشم
جراحات او از بدایت خوش است




چه خوش گفت شستم ز خون تو دست
که قولش به وجه کنایت خوش است




بگو شاهدی یک حدیثی ز عشق
که از قول تو این روایت خوش است




شمارهٔ ۱۶



مرا دلیست که در وی بجز محبت نیست
ز عشق حاصل او غیر درد و محنت نیست




مکن ملامتم ای شیخ از طریقه عشق
که راه عشق برون از ره طریقت نیست




مکن تردد بیهوده در نصیحت ما
که گوش اهل جنون قابل نصیحت نیست




تو زاهدی و منم باده نوش و منت چیست؟
برو برو که بدین کار جای منت نیست




اگر چه شاهدی از اهل ملکت عشق است
ز اهل درد بود اهل جاه و حشمت نیست


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۷




وصف کمال حسن تو ورد دوام ماست
ذکر لـ*ـب تو لـ*ـذت شرب مدام ماست




ما خاک کوی دوست به جنت نمی‌دهیم
کوی نگار روضهٔ دارالسلام ماست




ای باد به کوی نگارم گذر کنی
رو با صفا که کعبه و بیت الحرام ماست




در ورطهٔ مشاهده کس چو نیست بار
آن جای حیرتست نه جاه مقام ماست




ای شاهدی ز ما مطلب رنگ و نام
نامـ*ـوس و ننگ باشد و دیوانه نام ماست



شمارهٔ ۱۸



عشقت چو بقصد عقل و جان رفت
دل هم بـ*ـغلط در آن میان رفت




دل برد گمان که آن دهان نیست
یک ذره بدید و در گمان رفت




جز حسن تو را چو هست آنی
جان و دل ما به قصد آن رفت




ابری شد و درد و غم ببارید
آهم که ز دل بر آسمان رفت




لعلش طلبید و جان به بـ*ـو*سی
جان گشت روانه و روان رفت




چون شاهدی آن لـ*ـب و دهان دید
جانش به فدای این و آن رفت


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
823
امتیاز واکنش
18,042
امتیاز
303
سن
21
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۱۹



کدام سـ*ـینه که مجروح و دل فگار تو نیست
کدام دل که به هر گوشه بی قرار تو نیست




بیادگار تو در دل خدنگ هاست مرا
کشم ز سـ*ـینه خدنگی که یادگار تو نیست




زدیده سیل دمادم به رخ فشانم از آن
که شویم آن اثری را که از غبار تو نیست




خبر ز جوهر جان کس نمیدهد لیکن
بنزد ما بجز آن لعل آبدار تو نیست




ز بس که زخم تو خوردیم داغ آن برجاست
نماند یک سر مویم که داغ دار تو نیست




منال شاهدی از مفلسی که از غم او
زبحر دیده چه گوهر که در کنار تو نیست


شمارهٔ ۲۰





خوشا دلی که به مهر وی و نشانه اوست
خوشا سری که سرانجامش آستانه اوست




به کشتنم ز چه رو دم به دم بهانه کند
چو کشتنم به حقیقت در آن بهانه اوست




ترا چه زانکه دل از درد و داغ او پرشد
چو درد و داغ هم از او و خانه خانه اوست




چو لاله داغ وی از دل برون نخواهم کرد
که سر ز خاک چو بر دارم آن نشانه اوست




مشام روح باشعار شاهدی تر ساز
که آب روی سخن نظم عاشقانه اوست


منبع: گنجور


غزلیات شاهدی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا