خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی این‌جاست، با موی پریشان، زلف آراسته، چهره‌ی شاداب، چهره‌ی اندوه‌بار، تنی خسته، تنی ناخسته و هر که هست، والای من، این دیوانگی را دیگر نمی‌خواهد.
آری! دیگر نمی‌خواهد! دیگر نمی‌خواهد با تو به رسم دیوانگی و دلباختگی از شهر بگریزد؛ که از خم کوه‌های سرد و مرگبار گذرد، که آوای خنده‌های مَستانه‌اش، به گوش فرشته‌های والاجای آسمان هفتم برسد، که تو را بی‌پروا و بی گوشه‌ی چشمی بر دگران در برگیرد، یا که به پایت جان دهد!
پس او بهر چه این‌جاست؟
بهر همین واژگان!
می‌خواهد گردنبندی که تواش پیشکش کردی، پاره کرده و به سویت پرتاب کند.
می‌خواهد سیلی ناخِرد بر گونه‌هایت بنگارد و خنده‌ای از سر بد سرشتی و اهریمنی سر دهد!
شاید اگر گستاخی‌اش به تام رسیده بود، ناسزایی هم روانه‌ات می‌کرد.
ولی در پس همه‌ی این‌ها ای ماه روی، شاید که او پس از چندی رفتن و در خود بودن، با چشمانی اشک‌بار از سر همان دیوانگی و دلباختگی باز گردد؛ شاید!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 8 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو ای ماه‌روی پیوسته‌ی من، تو که پیوسته تک ستاره‌ی آسمان فرمانروایی‌ام بودی و تو ای پیوسته پیش چشمان باز و بسته‌ی من و تنها والای انجمن تنهایی من، می‌دانی که دلم بس تنگ است؟
می‌دانم که شگفت است!
تو پیوسته همنشین منی، ولی به راستی دلم تنگ تو است!
دلم تنگ هنگامی است که با همه‌ی دیوانگی که دلم را پُر کرده بود و بس خسته و بال و پَر بسته، با همه‌ی جانم به سویت دویدم.
دلم خواهان روزگاری است، که با شوری آشکار در چشم از تو سخن می‌گفتم و هر گاه که تنی سرزنشم می‌کرد، چندی در خود فرو می رفتم.
سخن گفتن از این روزگار، بسی دشوارتر از آن دَم‌هاست، که به راستی از تو دور بودم و بسی خواهان دیدارت.
آه، گویی یک سخن هنوز چون روزهای نخست است، مهتر! می‌دانی آن چیست؟ اشک ریختن بهر تو!
و ازهمه والاتر، همه‌ی این نامه را نه برای نشان دادن ناتوانی و زاری خویش، که برای فراخواندن دوباره‌ی تو نوشتم.
آری!
اشک‌ها را پاک می‌کنم، سخنان گزاف یک به یکشان را چون غباری خاکستری از سینِه بیرون می‌رانم و دست‌هایم را به سویت دراز می‌دارم؛ آیا نه آن هنگام که دستم باز پس گیری؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
خسته است؟ نه!
نگران؟ از بهر چه؟
از بر ترس؟ به نام کدام هشدار سخت گزند؟
نه! او تنها دلباخته بود، بسی روشن چون آفتاب!
ولی از برای دلبری که پاسخ نیکویش نداد و پیوسته جوی‌ها از چشمانش روانه می‌کند، باید سرزنش‌های گزندبار آتش‌پرستان را بر دوش کشد، زیبا نیست؟
او تنها بر خودش گزند رسانده بود، همه‌ی اندوهش را در بُن جان پنهان داشته بود و به گفته‌ی دوستی، آن درد و اندوه از چشمانش روانه بود و همه‌ی گُناهش به زبان آوردن دلدادگی بود!
چگونه است؟
بسی رنج بار!
ولی به راستی آیا اوست که در پایان راه بگرید؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 8 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ ترانه‌ی دلنشین و از بر دلدادگی در میان نیست.
هیچ داستان شورانگیزی نه به کار.
من با دست‌هایی که پُرشور و شادمان، رویاروی تنی که روزگاری همه گیهان و جان من بود، کف می‌زنم و پای می‌کوبم.
و او؟ نمی‌دانم!
گویی که چون همیشه خودکامه[1] است و مگر خود، هیچ نمی‌بیند.
های من! او هیچ نمی‌بیند؟
چگونه است که چشمان خیره‌ی اندیشمندش را به زیر پای می‌گذاری؟
چگونه است..؟
این‌گونه است، که من نه دیگر خواهان او، که بتوانم چشمان خیره‌اش را چون دلدادگان بنامم -گرچه باشد- من تنها او را چون بیگانه‌ای می‌نگرم و نه به دنبال شیدایی‌ام.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


_______________________________________
۱. خودکامه: خودخواه


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن دخت، آن که همه رنجش از چشمان سرایز و فریادهای جان‌سوزش آشکار، تنها تو را به تکیه گاهی می‌خواست، آری! تنها تو را!
مگر سنگ سرزنش مردم نیرنگ‌باز چه بود؟ مگر رسوایی یک شیدا نه در سرشتش؟
اگر تنها تو می‌ماندی، سرکوفتش نمی‌زدی، سخن از خِرد به میان نمی‌آوردی، چون من به باید و شاید، تنها نگاه کردنت نمی‌ماند!
آه، باید و شاید! سخن از راست بگویم؟ اگر در آن هنگام که خون سرم از سنگ سرزنش می‌ریخت، تکیه‌گاهم می‌شدی و در برم می‌گرفتی، تا همیشه پادشاه دلم می‌شدی، تا همیشه!
آهی دیگر! ولی سرانجام هردویمان چه شد؟
من بی‌تکیه‌گاهی تو که نه، به تکیه‌گاهی خود بر پا شدم و اکنون به بیزاری‌ات یاد می‌کنم؛ که در دست چون پارچه‌ای چرکین و از در[1] آتش گرفتنی!
و تو؟ نمی‌دانم! ولی گویی سزایت این است، که تنها می‌توانی از دور گواه شادمانی و سرزندگی‌ام باشی؛ آری! شادی و سرزندگی که هیچ‌گاه با دل‌باختگی بسیارم پیشکش نکردی، والای خون به روی[2]!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
_______________________________________

۱. از در: شایسته
۲. خون به روی کنایه از زیبا


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
شاید پاره‌ای از جان من همچنان تو را می‌خواست، که به بهانه‌های زرین و فرزانه نمی‌توانستم چشمت بردارم، خون به روی!
آری! شاید به راستی در تب و تاب دوباره دیدنت سر از پای نمی‌شناختم، که در آن بزم زرین نمی‌توانستم از کف زدن و پای کوفتن بایستم!
شاید آن پاره‌ی جان، نیرنگ دوباره به سرای دل خواندنت داشت؛ که چشمانم را خسته در پی‌ات می‌فرستاد؛ های من! آن دلبر پیشین به کجا است، به کدام رنگ و جامه و نگاه...
ولی در راستین و به سخنی که هم از خِرد برآید و هم از دل و جان، من درب دل بر تو بسته‌ام و های ای پاره‌ی جان! این حنای زیبا و خوشبوی تو، بر من هزار رنگ، رنگی ندارد!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
کس نمی‌داند، ولی او در نخست بیزار بود؛ کس نمی‌داند ولی به دیداری زیر و بم شد، که خردمندان به برگ کاهش می‌سپارند[1]؛ پس در دَمی کف زد، پای کوبید، " مرا ننگرید، ننگر، مخواه، مشو"، کس نداند به نام کفش‌های رنج‌آور، ولی باری و باری و باری برای رسیدن به دلبر کوشید؛ دلبر دل درید، دل شکست، چهره‌ی دلبر رنجور و مایه‌ی سرزنش کهتر و مهتر شد؛ سرزنش و رنجی نبود!
او کوشید، به نام چهره‌ای آذین باری دیگر با نام دلداران بر چهره‌ی دلبر خیره بماند؛ ولی نشد!
دستی کف زد و از خواب پرید!
هی، دیوانه!
مرا می‌نگری؟
می‌شنوی؟
دلبری در کار نیست!
او تنها غباری از خاکستر بود، آری!
دلت لرزید!
خون‌ها ریختی و اشک!
سنگ سرزنش به مانند کلوخ کاخ خسروان سرت را می‌درید!
او روی از تو می‌گرفت، سخن‌های رنج بارت پیشکش می‌کرد، تو مگر تنی که در واپسین[2] به دست آوردی، تیماری[3] نداشتی!
هزار تنت می‌گفت؟ او نه از آن و برازنده‌ی تو!
عرق شرمت روانه کردند و ندیدند اندوه راستین راه!
پس از سالها به دیداری دیگر رسیدی و اندوهی دگرگون[4] و پیچ در پیچ را بدیدی! آن همان دلداریِ از دست رفته بود!
برخیز!
باید بگریزی که اگر نه، خونگری[5] تیزتر چشم به راه است!
- کدام خونگر؟ گویا تو از من خواب‌نما تری!
های! نمی‌نگری؟ من در پس چشمان دلبر خوانده‌ی پیشینت گرگی دیدم، تیز دندان و زخمی!
- من بسی شرمسارم، ولی این گرگ، من است، مهتر! اگر به روزگار پیشین بازگردم، آن گرگ تمامِ من است، که خون‌گرم زنَد و مرگ!
پس دستم گیر و بگریز!
#دل_نوشته
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. به برگ کاهش می سپارند: اهمیت نمی دهند

۲. واپسین: آخرین
۳. تیمار: غم‌خوار

4. دگرگون: متفاوت
5. خونگر: خنجر


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
شکن در شکن‌های پیش‌رو، وزش دلپذیر باد تابستان، پایکوبی شاخ به شاخ درختان و هیاهوی کودکانِ بازی؛ می‌توانی درش یابی؟
اگر که نه، شالی آبی و یاس به تکان این باد است، طره گیسوی سیاه بازیگوش و کیف کوچک سیاه و می‌توانی مرا بی‌هیچ سرخاب و سفیدآبی بر چهره، همان‌گونه که گوشه‌ی صندلی آبی بنشسته‌ام و دست به قلم، دریابی.
نخستین دیدار چگونه است؟
شکن در شکن‌ها را می‌نگری؟
وزیر باد بهر تو نیز دلپذیر است؟
آه، سیاه‌پوش روزگار سرانجام به دیدار این قلم‌دار است.
بهر دیدارت و لَبخندی وارسته بر لَبانِ هر دو از جای بر می‌خیزم.
می‌نگری؟
شالم با بی‌پنداری کدیور[1] تکان به این سوی و آن سر دارد و موسیقی زیبای آرام همچنان در گوشم به غوغاست.
موسیقی زیبای دلدادگان و دل در سینِه‌ای که به دیدار این خموش می‌ریزد؛ زیباست؟
گویی این همان است، که هزاران هزار قلم از پیشینیان تاکنون گفته‌اند.
پس از خموشی دراز میانمان، اندک سری خم می‌کنم و خوش‌رو می‌گویم:
- از دیدارتان نیک‌بختم.
و سیاه پوش وارسته در پاسخ، موسیقی را از گوش‌هایم دور می‌کند و می‌گوید:
- من نیز نیک‌بختم و...
سر به زیر می‌اندازد.
- گویی این همان دگرگونی جان است، که قلم‌ها نگاشته‌اند.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


_______________________________________
۱. کدیور: صاحب


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
ارزشی ندارد که پشت واژگان خاموششان چه می‌گویند، اگر که به دیداری سرنوشت‌وار و خرافه رسیدیم، نزدیک آ!
نزدیک آی اگر که در پس نقابی به دست و دل لرزان بنشسته‌ای، که توان دارم تا همیشه تیمارت[1] شوم.
سوی من شو، تا ز خون و اشک به چاشنی عرق برهیم؛ نقاب اندازیم و چه گره‌‌ای[2] است، اگر به دیدار و رسیدنی شیرین روی آوریم.
آری، گوهر شب! نزدیک آی، که من به تنهایی خوش و ناخوشت را خریدارم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#TWICE
#behind_the_mask


_______________________________________
1. گره استعاره از مشکل
۲. تیمار: غمخوار


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
آسمان ابری، آسمان نیکاو، وزش باد به دلپذیری یا که تندبادی هولناک، پیرامونم به هیاهو یا که آرامشی شگفت، خم اندر ابروهایم و گُنه‌کاری در جانم، یا که سراپا شادمان و از بر پاکی، پنهان نمی‌شوی یک دَم از این اندیشه.
که اگر پنهان می‌شدی، نیازم نبود در شور شادی چشم از چشمت بگیرم، هنگام اندوه با چشمان تهی، تو را بنگرم و خود به زیر پای می‌گذارم ولی هر دَم چشم به راه یک دیدار شگفت انگیز دیگرم.
مگر می‌توان چشم به راه نبود؟
تو همانی که در میان هیاهوی بازی کودکان به چاشنی وزش زیبای باد و شکن در شکن آب دیدمش؛ در هنگام باران، بی‌چتری در دست گام به گامش تا به سرای دویدم، اگر گریست، گریستم و اگر لَب به خنده گشود، من نیز.
ولی گویی راست سخن‌اند، آنان که می‌گویند هر آغازی پایانی دارد.
پایان ما نیز یک گفتگوی نفرینی و ناچیز بود؛ ولی همان ناچیز نام سیلی سرخم روانه کرد و تو را از برم براند.
و نیز اکنون است، که از تو تنها اندیشه مانده و دیدارهای ناخواسته‌ی شگفت.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا