V.I.P رمان تیکاف | ~MoBiNa~ کاربر انجمن رمان ۹۸

M O B I N A · 4/9/22

عصبی شونه‌م‌ رو از دست زن کشیدم و بی‌توجه به نگاه خیره‌ی مردم، به‌طرف صندلی‌ای که کنار عابر بود رفتم و روش ایستادم.
به‌طرف همون‌هایی که نگاهم می‌‌کردن ایستادم و سیم هندزفری رو از گوشم بیرون کشیدم و با عصبانیت داد زدم:...

M O B I N A · 4/9/22

اشکی از گوشه چشمم سرازیر شد و برای اولین‌بار پرستیدم سکوتی رو که برای حرف‌های من راه باز کرده بود.
ادامه دادم:
- چرا فکر می‌کنید چون از ما زن‌ها قدرت‌مند ترید، حتماً باید از اون قدرتتون استفاده کنید؟ فکر می‌کنید شماها...

M O B I N A · 4/9/22

با یادآوری اون روز سرم رو پایین انداختم، غرورم بیش از حد جریحه‌دار شده بود؛ اما بالاخره چه می‌خواستم و چه نمی‌خواستم باید می‌گفتم چرا اون حرف‌ها رو زدم.
- نمی‌دونم چی تو گذشته‌ی لعنتی مهیار هست که هیچ احدی ازش خبر نداره و انتقام و دست‌درازی اون مردک به من،...

M O B I N A · 4/9/22

اشک‌هام رو پس زدم و با صدایی دورگه از بغض آروم گفتم:
- از اول بگو، بگو جریان چیه؟ چه‌کار کردی با اون دختر؟
دست‌هاش مشت شد. می‌تونستم تصور کنم براش سخته چیزی از گذشته بگه! اگر مریلای قبل بودم، درکش می‌کردم؛ اما چیزی...

M O B I N A · 4/9/22

با تندی وسط حرفش پریدم.
- اوه تند نرو! تو کاری با اون پوفیوز نداری، اگر قرار باشه کسی اون مردک رو مجازات کنه، مجازاتش دست قانونه، نه تو. با این کارت اثبات کن برادرمی!
مکثی کردم و دستم رو به دیوار گرفتم تا بلند بشم،...

M O B I N A · 4/9/22

دوباره‌ چهره‌ی نحسش، به بدنم دست میزد، قادر به جیغ زدن نبودم، آتیش کلبه، رفتنش! روانیم کرده بود و نمی‌ذاشت بخوابم. نفس‌نفس می‌زدم و از فرط ترس. تو خواب هم دست بردارم نبود!
صدای آشنایی باعث شد با هول برگردم و صاحب صدا رو ببینم....

M O B I N A · 4/9/22

بدون حرف نگاهم رو ازش گرفتم و به‌طرف اتاق مهمان رفتم، تانیا به گوشه‌ای خیره بود و غرق فکر. نمی‌خواستم این‌جوری ببینمشون! اون‌ها به‌خاطر من غم‌زده بودن.
از این همه محبتشون موفق شدم لبخند تلخی بزنم، کنارش نشستم و سرم رو، رو پاهاش گذاشتم...

M O B I N A · 4/9/22

بینیم رو بالا کشیدم، سعی کردم نذارم اشکی از چشم‌هام پایین بیاد. ناخن‌های بی‌رنگم که از همیشه بی‌رنگ‌تر بودن رو تو گوشت دستم فرو بردم و آروم گفتم:
- خب من باید چه‌کار کنم؟
موهای آشفته‌م رو از صورتم کنار زد و به چشم‌هام...

M O B I N A · 4/9/22

مهیار با ریموت در گاراژی عمارت رو باز کرد و با پوزخند گفت:
- به زخم‌زبون گفته برو کنار، من جات هستم!
نفس عصبی کشیدم و چیزی نگفتم. یکم که آروم شدم به نیم‌رخش نگاه کردم، مهیار شبیه من بود.‌ چشم‌هاش کشیده بود و موهاش...

M O B I N A · 4/9/22

اون‌ها تو شرایط افتضاح و نکبت‌بار من نبودن که ببین چی می‌کشم! به‌راحتی نمی‌تونستم این ترس لعنتی رو بهش غلبه کنم.
لـ*ـب‌هام رو تر کردم و سعی کردم شهامت این‌که تو چشم‌هاش نگاه کنم رو داشته باشم.
- می‌خوام؛ ولی...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین