V.I.P رمان تیکاف | ~MoBiNa~ کاربر انجمن رمان ۹۸

M O B I N A · 1/9/22

خنده‌ی بلندی به آینده نگریش کردم و در رژم رو بستم.
- بله بله حتماً، عروسی با شکوه، تو سالن اورکیده با مدیریت مریلا ماجدی و شنتیا سپانلو با تدارکات عالی، انواع غذاها با گیف‌های متنوع و... ‌‌.
با تشری وسط حرفم...

M O B I N A · 1/9/22

برادرم بود و نمی‌دونست بدترین فاجعه‌های زندگی من‌ رو و فقط از ظاهر من رو قضاوت می‌کرد!
دلم می‌خواست بهش بگم، بگم‌ که چه‌قدر سختی کشیدم و هیچ‌کس کنارم نبود جزء یک مرد غریبه‌. غریبه‌ای آشنا!
قلبم از این همه قضاوت‌های نا...

M O B I N A · 1/9/22

تا روز موئد شش روز مونده بود و امشب، باید تیر خلاصی رو می‌زدم!
قراری تو رستوران با جاسمین و نامزدش و البته همراه با مریلا. خوش‌حال بودم از این‌که مهیار تو اون جمع حضور نداره وگرنه تمامیه نقشه‌هام، نقشه بر آب میشد!...

M O B I N A · 1/9/22

این‌بار چشم‌هام رو تو حدقه چرخوندم و صندلی رو کنار دادم و نشستم.
آخه آدم هم این‌قدر ضایع؟
با تک‌تکشون سلام کردم و به جاسمین که رسیدم اخم‌هام‌ رو در هم کردم و گوشش رو تو دست‌هام گرفتم....

M O B I N A · 1/9/22

چنگالم رو تو قارچ برو بردم و نگاهم رو به‌ شنتیا دوختم و لبخندی کم‌رنگ از روی خاطرات گذشته رو لـ*ـب‌هام نشست.
بایرام با نگاهم فهمید می‌خوام خودم جوابش رو بدم سکوت کرد.
- خیلی قبل‌تر، شیش، هفت سال پیش...

M O B I N A · 1/9/22

دست‌هاش رو بازوهای برجسته‌ش نشست و نگاهش رو از من گرفت و به آسمون دوخت.
نفسی آه مانندش بخار هوا رو از دهانش خارج کرد و بعد گفت:
- بیست سالم بود که پدرم رو از دست دادم و اون‌ موقع خودم شدم آقای خودم و مرد خونه‌ای که...

M O B I N A · 4/9/22

- عاشقم کرد و بهم یاد داد متفاوت بودن هم قشنگه! یادم داد متفاوت باشم تا این‌که هم‌رنگ بقیه بشم!
مکثی کرد و دست‌ مشت شده‌ش رو بیشتر مشت کرد و لـ*ـب‌هاش رو تر کرد.
پیشونیش پر بود از عرق و می‌تونستم شرط ببندم صورتم از فرط...

M O B I N A · 4/9/22

لبخند رو لـ*ـب‌هاش وسعت گرفت و دست‌هام رو فشرد، چشم‌هاش رو باز و بسته کرد و با نگاه گیرایی گفت:
- شب عقد بایرام، بهترین شب رو برای هم رقم می‌زنیم!
چشمکی زد و گفت:
-...

M O B I N A · 4/9/22

آلبالو خشکی رو تو دهانم گذاشتم و بالشت زیر دستم رو محکم‌تر تو بـ*ـغلم گرفتم و با اثر خنده‌ای که از فیلم گشت‌ارشاد سه، رو لـ*ـب‌هام بود، با صدای موبایلم بی‌میل نگاهم رو از تلوزیون گرفتم و به مخاطب رو گوشیم دوختم.
با دیدن اسم شنتیا لبخند دندون‌نمایی زدم و جواب...

M O B I N A · 4/9/22

با قیافه‌ای که می‌تونستم به راحتی ازش تصور کنم رو هواست، جواب داد:
- ما هم درگیر یک بست‌فرند خیلی جذاب شدیم تا ببینیم چه میشه!
ابروهام رو بالا دادم و کمی مژه‌هام رو با ریمل حجم دادم و با لحن مثلاً حیرت‌انگیزی...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین