خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
امام عالم و قطب جهان جمال الّدین
که شد ز خاطر تو منفجر زهاب سخن




جهان معنی روشن شود چو بدرخشد
ز صبح صادق انفاست آفتاب سخن




خرد بلب گزد انگشت پیش خامۀ تو
هرانگهی که رود نکته یی ز باب سخن




ز آب تیرۀ کلکت که قلزمی دگرست
همی پدید شود گوهر خوشاب سخن




سر سخنها در چنبر خطت زانست
که هست خامۀ تو مالک الرّقب سخن




بپای در فندش عقل از سر سرخوشی
چو سـ*ـاقی قلمت در دهد نوشیدنی سخن




خرد بچشم تعجّی به سوی او نگرد
چو کلک تو کند از مشک تر نقاب سخن




سخن بکنه معالی تو چو می نرسد
بخیره خیر چرا می دهم عذاب سخن؟




سخن چگونه فرستم بنزد تو که کند
عطارد از سر کلک تو اجتذاب سخن؟




ز صد یکی نپسندد برای مدحت تو
خرد که پیشۀ او هست انتخاب سخن




تری شعر من از غایت لطافت نیست
که بیشتر ز خوی خجلتست آب سخن




اسیر دهشت این حضرتست طبع رهی
نشان آن بتوان دید از اظطراب سخن




سخن به هیچ حساب ارچه در نمی آید
نه هر چه گفته شود باشد از حساب سخن




همی نیارم کآرم سخن بحضرت تو
ولیک لطف تو میآورد مرا بسخن




عروس خاطر من مهر کرد بر تو حلال
که استماع تو خود بس بود ثواب سخن




جواب شعر، قبول از تو چشم می دارم
صدا بود که فرستد سخن جواب خن




درازتر زین با تو مرا سخنها بود
اگر نه بیم ملالت شدی حجاب سخن


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای سروری که در دهن نفس ناطقه
دایم بود به مدح تو رطب الّلسان سخن




گاه جدل ز هیبت تو تیر چرخ را
از عجز شهر بند شود در دهان سخن




با رأی تو قضا و قدر گفته گاه سرّ
پیش آی کز تو نبود پنهانمان سخن




لایق تر از تو کس به ثنا در جهان نیافت
چندان که بردوید بگرد جهان سخن




جایی که خامۀ تو نهد در شکر زبان
لحنی بود هر آینه از طوطیان سخن




ز آب حیات جام لبالب کشد هنر
چون من کنم بمدح تو از لـ*ـب روان سخن




در معرض ثنای تو گویم سخن ز جان
وانجا که لطف تست نگویم ز جان سخن




اندیشۀ ثنای تو کردم خرد به طنز
اندر زبان گرفت مرا همچنان سخن




گفتا سخن بپایۀ مدحش کجا رسد؟
گیرم که خود رسانی بر آسمان سخن




با آنکه در معانی ذات شریف تو
یکباره قاصرست ز شرح و بیان سخن




در حضرت رفیع تو چون از من وضیع
لایق نبود راندن از سوزیان سخن




اینک ز بهر رسم ثنا از طریق عجز
آورده ام به خدمت این آستان سخن




جان گداخته است که آورده ام نه شعر
ورنیست باورت ز من اینک بخوان سخن




از جان بکاست هر چه مرا در سخن فزود
زیرا که پاره ایست ز جان بیگمان سخن




سرتاسر جهان سخن من گرفت و من
از غصّه می کنم به لـ*ـب اندر نهان سخن




هر گه که من به مدح تو کردم سخن سوار
باشد سخن چنین که نباشد چنان سخن




لطف تو گفته بود که یاد آورم ز تو
ز نهار کوش تا بنگردد از آن سخن




پایان مدحت تو نیابم اگر چه من
گویم هزار سال در این داستان سخن


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای همه عادت تو لطف و مواسا کردن
کار تو تربیت مردم دانا کردن




هست در شان تو ترتیب معایش دادن
هست در عادت تو قهر محابا کردن




وصمت خاطر خورشید وشت دانی چیست؟
بی سبب راز دل گردون پیدا کردن




دانک جزقدر ترا نیست مسلّم کس را
جای خود بر زبر قبّۀ خضرا کردن




در سخا الحق ازاین سر که بنانت دارد
آزرا خود نگذارد بتمنّا کردن




نزهت چرخ چه باشد ؟ بهزاران دیده
در گلستان لقای تو تماشا کردن




در فزو دستی در باب کرم رسمی نو
چیست آن رسم؟ دل از جود بدریا کردن




چرخ پر دل را در مدّت خود یک حرکت
بر خلاف نبود زهره و یارا کردن




گر زجود تو کسی حاصل هستی خواهد
بدهد حالی بی وعده بفردا کردن




چون ز انعام تو معروف نه امروزینه ست
در حق من که و بیگاه کرمها کردن




با چنین سابقه نوعی بود از ترک ادب
رسم پارینه زجود تو تقاضا کردن




توبکن کاری !گر میکنی ای خواجه از آنک
این گردها را یا گفت رسد یا کردن




جاودان زی تو که انعام تو واجب کردست
بر کرم تا به ابد تربیت ما کردن


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ما نه مردان سرپنحه و بازوی توایم
کارما با جدل و قوّت بازو مفکن




ما به پشتیّ چو تو صدر همی سـ*ـینه کنیم
این چنین لاغریان را تو ز پهلو مفکن




با روی شهر سلامت زرضای تو کنند
وقت خوفست عمارت کن و بارو مفکن




هر چه با سگ بتوان کرد بکن با من لیک
شیر مردا! گنه گرگ بر آهو مفکن




جرّه بازان همه از بیم تو پر می فکنند
تو همای کرمی صعوه و تیهو مفکن




دم بدم لاف هوای تو زنم همچون نای
پس چو چنگم زعنا در پس زانو مفکن




هم حق خدمت و هم حرمت پیریست مرا
این همه حرمت و حق خیره بیکسومفکن




گرهی کان به سه سالت شود از ابرو باز
بدو چشمت که بیک لحظه برابرو مفکن

***



مجلس سامیّ مجد الدّینی ای کان هنر
چونی از رنج و صداع و زحمت بسیار من




چون ز من هر گز ندید آزار طبع نازکت
بی سبب شاید که جوید طبع تو ازار من؟




تو به دفع کار من مشغول و من فارغ که خود
دوستی دارم که هست او مشفق و غمخوار من




چون تقبّل کرده یی اکنون تقابل شرط نیست
چیست در کار آی و بهتر زین بخور تیمار من




بی تو دانم بر نیارد کار من زین مدبران
زانکه خود بی غصّه هرگز بر نیاید کار من




بر زبان کلکم این لفظ از سر طیبت گذشت
تا غباری بر دلت ننشیند از گفتار من


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
قدوۀ اهل مهانی ای که هست
مهر تو همواره یار غار من




مایه از طبع تو اندوزد همی
چشم دریا طبع گوهر بار من




مدح تو همچون شهادت می رود
بر زبان خامة بیمار من




باشمت تا آسمان منّت پذیر
گر زمین گردد ترا رخسار من




بارها بستست نوک کلک تو
عقد مروارید اندر بار من




با کمال قوّت نظم سخن
قاصرست از شکر تو افکار من




هر کجا شعری فروشم بر کسی
گاه دلّالی و گه سمسار من




مشتری شاگرد دکّان منست
تا تو دادی رونق بازار من




تیر گردون خاک بر سر می کند
تا تو بودی راوی اشعار من




در جهانت جز غم من غم مباد
ای بتحقیق از کرم غمخوار من




خود بجز تیمارکی من خوردمی
گر نخوردی لطف تو تیمار من؟




ور نباشد پای لطفت در میان
سر به چیزی در نیارد کار من




با خیالت دوش تا وقت سحر
گفت صد بار این دل افکار من




ای شفای دردمندان یاد تو
چونی از درد سر بسیار من




پای مردی دیگرم دانی که کیست
خود به خود تمهید کن اعذار من




من به اقبال تو بس مستظهرم
تا قیامت باد استظهار من


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای جز باحترام خدایت نبرده نام
وی سلک انبیاز وجود تو بانظام




دردست عقل،نور مساعی توچراغ
برکام نفس،حکم مناهی تو لگام




ازآتش سنان تویک شعله نورصبح
وزپرچم سیاه تو یک تارزلف شام




فتراک توست عروۀ وثقی که جبرئیل
در وی زند ز بهر شرف دست اعتصام




گرصورت تو رحمت عالم نیامدی
ازحضرت خدای که دادی بما پیام؟




چل روزاز آن سبب گل آدم سرشته شد
تا قصردین بخشت وجودت شود تمام




ای نقش کرده برصفحات وجودخویش
عرش مجید نام ترا ازبرای نام




پرجوش دیگ سـ*ـینه چه داری که می پزند
در مطبخ«ابیت»ترا گونه گون طعام؟




درموکب جلال توازعجز بازماند
روح القدس بمنزل الاله مقام




نزدیک توچه تحفه فرستیم ما ز دور؟
دردست ما همین صلوات است والسلام




عیسی ز مقدم تو با یام مژده داد

از یُمن آن سخن نفسش جان بمرده داد





ای کرده خاک پای تو باعرش همسری
ختمست برکمال توختم پیمبری




درمعرض ظهور نکرد از علو قدر
با آفتاب سایۀ شخصت برابری




باد صبا ببست میان نصرت ترا
دیدی چراغ را که دهد باد یاوری؟




دریای وحی راشده غواص جبرئیل
جوهرکلام حق وزبان توجوهری




توکرده از تواضع درویشی اختیار
وزهمت تویافته دریا توانگری




برعزم قاب قوسین اندر دمی لطیف
چون تیر برگذشته زافلاکِ چنبری




برراه تونهاده فلک صدهزار چشم
تاجزفرار از دیدۀ او گام نسپری




هرهفت کرده چرخ و براه توآمده
برآرزوی آن که دراو بوکه بنگری




تو برگذشته فارغ و آزاد ازهمه
جایی که جبرئیل ندانست رهبری




بی واسطه رسیده بصندوق سرتو
چندان جواهرکرم وبنده پروری




در حضرت الهی چون مابحضرتت
دربندعجز کرده زبان ثناگری


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
برهان معجز تو کلام الهیست

نه چون کلیم و ذوالنون ازماروماهیست





ای از فرازسدره برافراشته علم
وی صورت شفای تو درسورة الم




پروازِ مرغ همت تودرفضای قرب
خلوت سرای فکرت توعالم قدم




پیکان تیرازکف تو منبع زلال
سنگ وکلوخ در نظرتوست جام جم




توتیغ را بروی قلم برکشیده یی
زان حکم تیغ هست روان برسرقلم




چشم وچراغ هردوجهانی وهرشبی
تاروزایستاده چوشمعی بیک قدم




گسترده درسرای نبوت بساط تو
آدم هنوزرخت نیاورده ازعدم




درمعرضی که آتش قهرت زبانه زد
اندردهان دریا الحق نماندنم




وآنجا که برگشاد زبان آب لطف تو
آتش بکام نیستی اندرکشید دم




روحانیان در آرزوی خاک پای تو
باخاکیان نشسته توازغایت کرم




نور تو پیش ازآدم وسایه پس ازرسل
زانست نوروسایه زپیش و پست بهم




از بیم آب روی تو در صف رستخیز

آتش نموده پشت و گرفته ره گریز





ای با علو همت تو آسمان زمین
وی گام اولین تو برچرخ هفتمین




روح الله ار زآستی مریم آمدست
صد مریمست روح ترا اندر آستین




محبوب حق شد آنکه ترا کرد پیروی
وه کزکجاست تابکجامنصبی چنین




تقدیر بر کشید بمیزان همتت
وز پرپشه بود سبک مایه ترزمین




ای تیردیده دوز تواز کیش«مارمیت»
وی سَنجَق سپاه توخیل مسومین




ازشرح لفظ تودهن نُقل پرشکر
وزیاد خُلق تونفس عقل عنبرین




عزم درست توزپی نصرت صواب
برهم شکسته لشکرکفرخطاچوچین




پیروزۀ فلک بنسودی کف وجود
نام محمد ار نبدی نقش آن نگین




آدم که دانه یی ز بهشتش بدر فکند
ازخرمن شفاعت توهست خوشه چین




ظلمت زدای عالم جانی ازآنکه هست
لفظ تو آفتاب ونفس صبح راستین




تلقین ذکر کرده گفت سنگ ریزه را

انبار رزق کرده دلت ظل نیزه را





ای گاه تربیت صفت ذات تورحیم
وی گاه صفدری یزک لشکرتوبیم




طاوس سدره درحرمت مرغ خانگی
بطنان عرش کعبۀ جاه تراحریم




صیت صداش مشرق ومغرب فروگرفت
دست نبوت توچوزدطبل در گلیم




انگشت معجز توکه تیغیست آبدار
یک زخم اوکندسپرماه رادونیم




مخلوق درثنای توخود تاکجارسد؟
خوانده خدای باعظمت خلق توعظیم




ازراه تربیت پدر خلق عالمی
وز نازدرزبان قضانام تو یتیم




تقویم تو خدای چنان کرددر ازل
کآمدچوراه حق همه چیزتومستقیم




تشریف داد ذات ترااز صفات خویش
گاهی کریم وگاه رئوف وگهی رحیم




رمزیست ازدوحرف میانینِ نام تو
درهفت جاکه هست اشارت به حاومیم




بالشکر تو پای که دارد چو با شدت
زراد خانه خاک و مبارز دم نسیم؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای مرگ دشمنان تو بیماری صبا؟

وی کوری مخالف تو سرمۀ هبا





عکسی زنور روی توخورشیدانورست
رشحی زقُلزُم کرمت حوض کوثرست




اندرریاض وحی زبان تو بلبلست
واندر بحار قرآن خلق تو عنبرست




نه عقل برخصایص ذات تو واقفست
نه طبع دردقایق شرع تو رهبرست




بانور رهنمای توعَضبا قَلاوُزست
درشرح معجزات توحَصبا سخنورست




سرگشته باشد ازبن دندان کلیدوار
هرکزسرای شرع توچون قفل بردست




چون غنچه هرکه یافت زخُلق توشمه یی
خندان لـ*ـب ورقیق دل وخوب محضرست




هرکوزسوز دل نفسی خوش همی زند
درزیردامن کرمت همچو مجمرست




آنرا که برکشیدقبول تو،همچوتیغ
گرچه برهنه است زگوهر توانگرست




وآنراکه همچوتیر بینداخت رد تو
خونین دهان وپی زده و خاک برسرست




درقبضۀ توخنجر چون آب را چه کار؟
درحلق دشمنان توخودآب خنجرست




دنیا واهل دنیانزدتوهردوخوار

یک مشت خاک برسریک مشت خاکسار





آنجاکه قدرتست فلک رامدار نیست
وانجا که قهرتست زمین راقرارنیست




هرچ آمدت بدست بدادی وبیش ازآن
وین جودآنکس است کش ازفقرعارنیست




سرکان نه خاک پای تو،درد سرآورد
دولت که آن نه از تو بود پایدار نیست




آنجاکه کردشرعِ توانفاذ تیغ حکم
عقل برهنه راسپر ختیار نیست




گرچه شمارخلق جهان ازعطای تست
درعالم عطای تورسم شمارنیست




نه انبیای مرسل ونه جبرئیل را
درپرده های خلوت خاص تو بارنیست




تاتهمت جنون نهند کفرهرزه گوی
انگشتِ خط نگارتو برنی سوار نیست




ای انبیا بسایۀ توکرده التجا
آن کیست کش بسایۀ جاه توکارنیست؟




تومفتخربفقروهمه نسل آدمت
درسایۀ لواوبدانت افتخارنیست




دریای مدحت توزپهناوری که هست
در وی شناوران سخن راگذار نیست




خورده قفا زدست تو زرهای ماه روی

گشته ندیم خاص توفقرسیاه روی





ای گفته لطف حق بخودی خودت ثنا
ما از کجاو مدح وثنای تو از کجا؟




ماخود که ایم تابثنای تو دم زنیم
درمعرض لعمرک ولولاک والضحی؟




لطف خدای جمله کمالات خلق را
یک چیز کرد و داد بدون ام مصطفی




آدم ز کار گل بِنشُسته هنوز دست
درخانۀ نبوت بودی تو کدخدا




آزادِ مطلقی وشعارتو بندگی
سلطان هردوکون وسراپرده ات عبا




ناداده ازحقارت اسباب کاینات
اندرخورمروت خودهمتت عطا




هرچندانبیاهمه پیش ازتوآمدند
چون پس روان همه بتوکردند اقتدا




تشریف سایۀ تو زمین گر بیافتی
درچشم آفتاب شدی خاک توتیا




محروم کرد روح قُدُس رازمحرمی
چاوش«لودنوت»شب خلوت دنا




بازار بعثت توبدست کمال زد
مسمار نسخ بر در دکان انبیا




شاگرددست تست،از آن ابر دُر فشان

آنجارودکه دست تواو را دهد نشان





آنجاکه جای نیست،توآنجارسیده یی
هرچ آن کسی ندید،تو آنرا بدیده یی




کس را ز انبیا نرسد کآرزو کند
کآنجارسدکه توبسعادت رسیده یی




بینایی ازتو دارد هردیده ورکه هست
کزجمله برسرآمده چون نوردیده یی




خودمحض رحمتی تو،خطا باشد این که من
گویم برای رحمت خلق آفریده یی




ارکانِ ناگزیر سرایِ شریعتند
یاران چارگانه کشان برگزیده یی




صدیق را نواله رسانیده یی بکام
ازهرطعام خوش که بخلوت چشیده یی




فاروق راکه زهرَ گزندش نمی کند
تریاکش ازعنایت خودپروریده یی




تا دامن قیامت در پای می کشد
پیراهنی که برقد عثمان بریده یی




بیناترازعلی نبوددرجهان دین
کاندر دو چشم اونفس خود دمیده یی




زین هر دو گوشوارۀ زیبا که ازتویافت
درگوشِ عرش حلقۀ منت کشیده یی




ای رحمت تو دایۀ اولاد ابوالبشر

مارا اگرچه هیچ نیرزیم هم بخر


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بنده گرچه نظم ثنای تو می کنم
نظم ثنای تو نه سزای تو می کنم




تو فارغی زمدح چومن صدهزار، لیک
من خود تقربی بخدای تو م یکنم




خود را بزرگ می کنم اندرمیان خلق
نه آنکه خدمتی ز برای تو م یکنم




بسیارهرزه گفته ام از بهر هر کسی
اکنون تدارکش بثنای تو می کنم




از بهر نیکنامی دنیا و آخرت
نام بزرگ خویش گدای تومی کنم




من بس نیازمندم وخُلق توبس کریم
روی طمع بسوی سخای تو می کنم




درمانده ام بدست غریمان مظلمه
دریوزه یی زکوی عطای تو می کنم




نامـ*ـوس من مبرکه همه عمر پیش خلق
دعوی بندگی و ولای تو می کنم




شرمندۀ گناهم وآلودۀ خطا
وانگه چه آرزوی لقای تو می کنم




دانم که نا امید نگردم زلطف تو
گراستعانتی بدعای تو می کنم




شرط شفاعت تو ز ما گرکبایرست

بامابسی متاع ازاین جنس حاضرست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا همی بر گل نگارم خطّ مشکین آورد
مرکب صبر مرا هر لحظه در زین آورد




چرخ از کفّ الخضیب انگشت حیرت هر زمان
پیش آن رخسارزی دندان پروین آورد




شاه را عرصۀ عشق رخ او عقل را
گر چه بیدق رو بود در سیر فرزین آورد




دیده یی در تنگ شکّر زهر کرده تعبیه
تلخی پاسخ نگر کان لعل شیرین آورد




هندوی زلفش بزد هر کاروان عطر را
کش نسیم صبحدم از تبّت و چین آورد




گر کند زان خطّ مشکین بارز مجموع حسن
صفحۀ ارتنگ را در حشو ترقین آورد




دل چو جوید مخلصی از بند زلف کافرش
رخ بمدّاحی صدر ملّت و دین آورد




آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند





آخر ای جان جهان تدبیر وصلت چون کنم؟
چند در چنگ فراقت دیده و دل خون کنم؟




افعی زلفت که بر زمرد همی گردد چرا
خیره بروی هر زمان چون جزع تو افسون کنم؟




یک شب ار بینم دو دست خویش طوق گردنت
خاک پای خود ردای گردن گردون کنم




ور شوم سـ*ـاقی جام لعل نوشینت شبی
هجر را در جام وصل از زلف تو افیون کنم




در خم آن زلف چوگان شکل تو گوی دلم
تنگ میدانست پس با صبر جولان چون کنم




ز آتش عشقت اثیری در دلم افروختست
از برای کشتن او دیده چون جیحون کنم




در صمیم دل چو مدح صدر عالم مدرجست
محنت عشقت بعون او ز دل بیرون کنم




پادشاه تـ*ـخت دانش، رکن دین، صدر جهان

آفتاب سایه گستر خواجۀ سلطان نشان


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا