خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
جهان فضل و کرم نجم دین که در خاطر
زعکس نظم تو صد باغ و بـ*ـو*ستان دارم




جهانیانرا چون صبح روشنست ز من
که مهر خدمت تو در صمیم جان دارم




از آن چو شمع مرا بر سر آمدست زبان
که وصف خاطر تو بر سر زبان دارم




عروس طبع مرا هرچه زیور معنیست
باستعارت از آن کلک درفشان دارم




ز من نیاید کاری دگر بقصد عدوت
دلی چو تیر درین شخص چون کمان دارم




ستایشی که مرا کرده یی ز روی کرم
ذخیرة شرف و فخر جاودان دارم




ستوده یی بجها نداریم عجب نبود
جهان فضلی و چون دارمت جهان دارم




به آستان تو باشد همیشه میل دلم
بدین سبب زبر سدره آشیان دارم




مگر بدست کنم پایة معالی تو
چنین که پای تفکر بر آسمان دارم




اگر به معنی باریک ره برم ز آنست
که رهنمایی چون نجم همعنان دارم




بشرح راست نیاید شکایت گردون
کزو چه مایه ستم بر دل و روان دارم




چو شمع از آنکه زبان آوریست پیشة من
وجود خود ز زبان آوری زیان دارم




تنی چو نیزه ز انواع غصّه ها در بند
ز طبع و خاطر سر نیز چون سنان دارم




فروشدم بکل تیره و به آب سیاه
چو کلک از آنکه چرا کلاک در بنان دارم




گذشت مدّت ماهی که هر شبی تا روز
بصد هزار حیل طبع را بر آن دارم




که بر زبان قلم شرح حال بنماید
که من چه درد دل از گردش زمان دارم




چنان بکوشد در دفع آن همی گردون
که مهر خاموشی از عجز بردهان دارم




بنات فکر مرا لطف طبع تو چو بخواست
سپاس و منّت بیحدّ و بیکران دارم




بخدمت تو فرستادم نبد یارا
اگر چه با تو همه چیز درمیان دارم




مرا ز منهج حکمت عدول نیست و لیک
چو عورتست همان به که در نهان دارم




اگر چه نسبت تقصیر با منست بسی
به لطف مجلس عالی چنان گمان دارم




کاساس معذرتم یک بیک کند تمهید
چو روشنست که احوال بر چه سان دارم




گواه حال من این قطعه پریشان بس
کزان توزّع خاطر همین نشان دارم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
حکیم عهد و فرید زمانه مجدالدّین
که طبع خستۀ خود شادمان ازو دارم




ورای نعمت صحّت درین جهان فراخ
تو هیچ نعمت دانی، من آن ازو دارم




چو در معالجت من نکرد تقصیری
سپاس و منّت تا آسمان ازو دارم




چو دزد علّت آهنگ گوهر جان کرد
میان دزد و گوهر پاسبان ازو دارم




چگونه عذر کرمهای او توانم خواست؟
که من توان تن ناتوان ازو دارم




ز چنگ علّت چون جانم او برون آورد
حقیقتست که جان و جهان ازو دارم




ز من چه خدمت شایسته آید آنکس را
که بعد از ایزد خلّاق جان ازو دارم

***



من بر آن بودم کزین پس منصب صدر کبیر
گوشوار گوش سازم طوق این گردن کنم




چون به سعی او بود ادرار و مرسومم روان
خدمت دربانی ار فرمایدم کردن کنم




چون طمع کردست در ادرار و در مرسوم من
پس بدستوری کنون آغاز گه خودن کنم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرورا من بفّر دولت تو
خواجۀ چرخ را غلام کنم




دست اگر در زنم به فتراکت
بر سر آسمان لگام کنم




سایه ات گر مرا دهد نیرو
تیغ خورشید در نیام کنم




همّتت گر کند مرا یاری
زور بر چرخ نیل فام کنم




گر تو در سایة خودم گیری
ترک اقلیم صبح و شام کنم




چون که شادی و همّتت نوشم
از شفق می ز مهر جام کنم




شکر انعام تو از آن بیشست
که به تقریر آن قیام کنم




نیک دانی که من نیم ز آنها
که ز کس آرزوی خام کنم




یا به اومید سیم و زر هرگز
خدمت هیچ خاص و عام کنم




یا ز بی برگی ار بخواهم مرد
بطمع بر کسی سلام کنم




ملک عالم اگر مرا باشد
همه در عرض ننگ و نام کنم




این بود عادتم که تا بتوان
زندگانی باحترام کنم




لیک اگر بینم از کسی کرمی
تا زیم بردرش مقام کنم




وان کزو بوی مردمی آید
خدمت او علی الدّوام کنم




کرمت را اشارتی کردم
تا از او کار خود بکام کنم




گفتمش گر تو یار من باشی
من بر افلاک احتشام کنم




چند نوعم ز تو تقاضاهاست
ابتدا گویی از کدام کنم؟




ذکر مرسوم اوّل آغازم
یا نخستین حدیث وام کنم




کرمت گفت:روتو فارغ باش
هر دو امروز من تمام کنم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بی برگ از تو این یک بار
شاخ بی برگ و بار می خواهم




خرد و در هم شکسته بی سببی
دست و پایی هزار می خواهم




زان درختی که در زمستانها
میوه آرد ببار می خواهم




میوۀ آن درخت نار بود
دان که من خود چه نار می خواهم




تا از این لفظ فهم آن نکنی
کز تو دار چنار می خواهم




تـ*ـخت مرّیخ شاه می جویم
اسب آتش سوار می خواهم




وین هم از غایت خریّ منست
که ز گلزار خار می خواهم




مرکب تند و تیز آتش را
علفی خوشگوار می خواهم




در سرای من ارچه هست عزیز
صلتی سخت خوار می خواهم




تر و خشک آنچه هست در همه حال
خالی از انتظار می خواهم

***



من که شب و روز گنه می کنم
بندگی حرص و شره می کنم




شرم ندارم که به موی سپید
نامۀ اعمال سیه می کنم




نیست ز من باز پس افتاده تر
از چپ و از راست نگه می کنم




نیّت توبت کنم و بر عقب
ای یکی معصیه ده می کنم




طعمۀ سگ را نپسندد خرد
آنچه منش توشۀ ره می کنم




طرفه تر اینست که بر درگهش
عذر گنه هم به گنه می کنم




با همه نا اهلی خود گه گهی
بر در او پشت دوته می کنم




هم نشوم از کرمش نا امید
گر چه همه کار تبه می کنم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای بزرگی که کامرانی تو
از خدا بر دوام میخواهم




تا همه خواجه تاش من باشد
اخترانت غلام می خواهم




بختیان سپهر را هر هفت
در کف تو زمام می خواهم




از برای حصول اغراضت
همّت از خاص و عام می خواهم




کرّۀ چرخ را که توسن خوست
زیر ران تورام می خواهم




تا که باشم بخدمتت نزدیک
بفلک بر مقام می خواهم




دوست کامیّ من همه زانست
که تو را دوستکام میخواهم




گه بمدح تو کلک می گیرم
گه بیاد تو جام می خواهم




من کنون ز احمقی چنان شده ام
که ز خلق احترام می خواهم




بر گروهی سلام می نکنم
وز گروهی سلام می خواهم




چون درآیم بمحفل و بروم
از بزرگان قیام می خواهم




با اکابر بمجلس خلوت
گفت و گوی و پیام می خواهم




با سخایت چو پخته شد کارم
آرزوهای خام می خواهم




چرخ بر من جفا بسی کردست
زو کنون انتقام می خواهم




همچو کار تو زندگانی خویش
بسی تکلّف بکام می خواهم




احتشامی گرفته ام در سر
کارکی با نظام می خواهم




چیست تفسیر خویشتن داری
من بدان احتشام می خواهم




رخنه را انسداد می جویم
ریش را التیام می خواهم




سیم چندان که جمع داند شد
از حلال و حرام می خواهم




خویشتن را بهر صفت که بود
از عداد کرام می خواهم




از برای خورش بمطبخ خویش
وقت وقتی طعام می خواهم




مختصر همچو مردمان خود را
خواجگیّ تمام می خواهم




از کف ساقیان سیم انـ*ـدام
رطلهای مدام می خواهم




بـ*ـو*سه یی نیز گر برد فرمان
زان لـ*ـب لعل فام می خواهم




می خرم اسب و می فروشم خر
چه کنم بانگ و نام می خواهم




از برای نشست خاصۀ خویش
مرکبی خوش خرام می خواهم




از هلالش رکاب می سازم
وز معجزّه ش ستام می خواهم




گرچه بر زینتش دست من تنگست
به ازینش حزام می خواهم




لیک با این بلندی همّت
که ز اشتر سنام میخواهم




طمع از دانۀ تو هم نبرم
وین همه بهر دام میخواهم




از تو بسیار چیز خواهم خواست
خود ندانم کدام می خواهم




وقت را از برای مرکب خاص
از تو زین و لگام میخواهم




تا نگویی همان گداست که بود
بصلت نی بوام میخواهم




داند ایزد که دایم از پی تو
دولت مستدام می خواهم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
من که در خانه منزوی شده ام
عذر خویش از گنـ*ـاه می خواهم




دست از خواستن بداشته ام
که نه مال و نه جاه می خواهم




نه اگر زین شکسته تر باشم
مددی از سپاه می خواهم




نه گر از تشنگی بخواهم مرد
شربتی آب چاه می خواهم




نه اگر صد هزار ظلم کشم
دادی از پادشاه می خواهم




نه اگر می کنند صد دعوی
بیّنت یا گواه می خواهم




نه همی داو خواهم اندر نرد
نه بشطرنج شاه می خواهم




نه گر اینجا مقام خواهم ساخت
به بزرگان پناه می خواهم




نه اگر عزم رفتنم باشد
از کسی برگ راه می خواهم




لیک یک حاجتم بنزد تو هست
گر تو گویی بخواه می خواهم




اسب بیچاره سخت درمانده ست
بهر او از تو کاه می خواهم




امر معروف شرط اسلامست
عذر این هم بگاه می خواهم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز روزگار بیک ره کرانه می جویم
ملول گشته ام از خود بهانه می جویم




چهار حدّ وجودم مخالفان دارند
ره برون شو خود زان میانه می جویم




بان سوهان بر تیغ می زنم خود را
خلاص خویش ز چنگ زمانه می جویم




به پای خویش به دام بلا نهادم سر
گمان مبر که در این دام دانه می جویم




خلاف طبع جهان از جهان طمع دارم
نه جایگاه منست این، کرانه می جویم




فلک بمن دل غمگین همی بنگذارد
من از زمانه دل شادمانه می جویم




اگر چه مرغ دلم را شکسته شد پر و بال
فراز قبّۀ چرخ آشیانه می جویم




دلم از این ظلمات حواس بگرفتست
ره گریز از این بالکانه می جویم




بمانده ام متحیّر درین نشیمن خاک
غریب و سر زده ام راه خانه می جویم




طمع ببین که بدین پنج روزه مایة عمر
سریر مملکت جاودانه می جویم




ز تنگنای زمینم هزار آسیبست
برای عیش فراخ آسمانه می جویم




سلامتی، پس اگر نیست ،بازگشتی خوب
به آرزوی یکی زین دوگانه می جویم




چو آستانۀ راه منست هستی من
بچابکی گذر از آستانه می جویم


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
صاحب عادل شهاب ملک و دین
ای درونت مهبط روح الامین




تابرآوردی سر از جیب سخا
بحر می دزدد کف اندر آستین




بر امید آن که تا بخشی مرا
جبّه و دستار واسب و طوق و زین




تحفه یی آورده ام نزدیک تو
کاندر آن حیران شود نقّاش چین




بیت چندی نیز بر هم بسته ام
هر یک اندر شیوة خود به گزین




شعر بشنیدی و تحفه بستدی
خود همین بود و همین بود و همین




نی یکی از راه انصاف اندر آی
چون تویی شه را وزیر راستین




تو وزیری در خراسان و عراق
صیت تو بگذشته از چرخ برین




من گدایی ژاژ خایی بی نوا
گه فضایل خوان و گاهی ره نشین




من ز سیم تو ندیدم یک پشیز
تو ز من داری متاعی بس ثمین




این فضیلت منعکس اولیترست
خود بچشم عقل و دانش باز ببن




بر زمین دیدم که بارید از فلک
بر فلک هرگز نبارید از زمین




نقد کن باری بهای تحفه ام
گر نفرمایی عطایی بافرین


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
مجلس محترم جما الدّین
ای هنر او شمایل تو بیان




چون تویی پایمرد اهل هنر
کار کی کن مرا اگر بنوان




راوی شعر من تو بو دستی
هم تو اکنون جواب آن بستان




شعر را نیست پیش کس حرمت
پس از این ما و آیت قرآن




بطریق نیابت خادم
نه ز روی اشارت و فرمان




بامدادی که کرده باشی غسل
پاک و پاکیزه گشته از عصیان




بر مخدوم شمس الدین در رو
خدمت من بحضرتش برسان




عذر تقصیر من بخواه ، آنگاه
گر بود هیچگونه فرصت آن




دست برهم نه و یکی آیت
ز اوّل هل اتیک بروی خوان

***



کیست همخانۀ؟ زبان؟ دندان
حکمتی هست اندرین پنهان




باشد از ازدواجشان مضبوط
کدخداییّ خاندان دهان




این همه لین و آن همه شدّت
این همه گوشت وان همه ستخوان




نان دندان زبان کند ترتیب
زانکه این ساکن است و آن جنبان




کام و ناکام هر کجا باشند
با سر او درد زمان بزمان




هر که دندان ازو بود شاکر
به ثنایش رود همیشه زبان




وان که پاس زبان ندارد باز
ساید از خشم و کین برو دندان




وان که از مال خویش و نعمت خویش
نرساند نصیبة ایشان




به ضرورت ز بهر او شب و روز
ژاژ خاید بسی همین و همان


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن که سخت نشده هرگز سیر
نیست الّا شکم خواجه فلان




وان که بر خیر نشد هرگز چیر
نیست الّا قلم خواجه فلان




وان که روی از نظر کس ننهفت
نیت الّا حرم خواجه فلان




وان که چشم طمعش نقش ندید
نیست الّا درم خواجه فلان




وان که افزون ز همه چیز آنست
نیست الّا ستم خواجه فلان




وان که در عالم از آن کمتر نیست
نیست الّا کرم خواجه فلان




وان که شومست بر ارباب هنر
نیست الّا قدم خواجه فلان




وان که زان نیست مبارکتر هیچ
نیست الّا عدم خواجه فلان




وان که شادند همه اهل کمال
نیست الّا به غم خواجه فلان

***



گشت یکباره حضرت خواجه
مجمع ناکسان و بی هنران




روز بازار فضل بود و شدست
جای بازاریان و برزگران




خیمۀ او مگر ز پاردمست
که درو حاضرند انـ*ـدام بدن خزان




نی غلط می کنم که حضرت او
با خطر شد ز جمع بی خطران




مصر جامع شدست زانکه درو
جمع گشتند جمله پیشه وران


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا