- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزر و سیم مردمان اندر
هست بر اعتقاد بلقندر
هرکرا اعتقاد این باشد
خود تو دانی که چون امین باشد
باز نتواند ستد ز دستش هیچ
زانکه بس ممسکست و پیچاپیچ
هیچ چیزش بکس نپردازد
هرچه یابد بتو براندازد
از خسیسی که اوست گر بزید
بخورد هر چه بعد از این برید
از بخیلی که هست و امساکش
گر ببّرند دست ناپاکش
نیست ممکن که نیم قطرهٔ خون
آید از دست مدبرش بیرون
این امین ببین که برگزیدم من
تا از او دیدم آنچه دیدم من
دو سفط پر ز زرّ و ابریشم
روز روشن ببرد از پیشم
چشم من با دو لـ*ـب پر از نفرین
روز و شب در قفاش هست چنین
برد و برخورد حلال میداند
عثراتم هنوز می خواند
وز شماری که خودبخود کردست
باقیی نیز بر من آوردست
این چنین فعل کو بکف دارد
سگ مرده بر او شرف دارد
هست دم سردتر ز باد خزان
زان چو یادش کنم بلرزم از آن
دارد از خوک عاریت دندان
تا خورد بر دروغ سوگندان
نخورد غم که میشود بزه مند
بی تحاشی همی خورد سوگند
نیست نزدیک او علی الاطلاق
هیچ خوش خوارتر مگر سه طلاق
گرگ نابست نیک در نگرش
ناب گرگ درنده در ز فرش
شکم او جوال سیر و پیاز
دهن او غلاف پشک گراز
کس ندیدست از هنرمندان
... خواره زنی بدین دندان
گر ببینی تو شکل دندانی
تو زبانی دوزخش خوانی
هیچ هرگز ندارد او آزرم
هیچ در چشم او نیاید شرم
سخت سستست در مسلمانی
دست او سخت تر ز پیشانی
گر بگردی بلاد ایمانرا
کافرستان و ملحد ستانرا
در بدی وددی و سگ رویی
دوم او نیابی ار جویی
هست در چشم عقل ناخوشتر
صورت و سیرتش ز یکدیگر
قلتبانی بود که چندین سال
می ستاند زر از حرام و حلال
که جوی زان به هیچ کس ندهد
وانچه بگرفت باز پس ندهد
طرفه تر آنکه با هنرمندان
سرد گوید بدان لـ*ـب و دندان
نه ز دست دگر خسیسانست
نام و ننگ همه رئیسانست
روش و سیرتش بدین صفتست
وانگهش آرزوی معرفتست
هست در صحبت دغا بازان
طاق و جفتش بگوز انباران
گر نبودی مضارب و انباز
سفرهٔ او شکم نگردی باز
چون بجایست کافری کافر
چون بره رفت فاجری فاجر
گه بروت مهین، شهاب عمر
آن بغا و خسیسک وزن غر
نه روا باشد این سخن راندن
سایهٔ دیو را عمر خواندن
صیت عدل عمر فراوانست
ظلم این صد هزار چند انست
کی شود رهنمون بحرف صواب
بسته بودند دیو بیم شهاب
نام او خود زننگش آزردست
لقبش باری از چه در خوردست
هرکرا کار استراق بود
او سزاوار احتراق بود
هست بر اعتقاد بلقندر
هرکرا اعتقاد این باشد
خود تو دانی که چون امین باشد
باز نتواند ستد ز دستش هیچ
زانکه بس ممسکست و پیچاپیچ
هیچ چیزش بکس نپردازد
هرچه یابد بتو براندازد
از خسیسی که اوست گر بزید
بخورد هر چه بعد از این برید
از بخیلی که هست و امساکش
گر ببّرند دست ناپاکش
نیست ممکن که نیم قطرهٔ خون
آید از دست مدبرش بیرون
این امین ببین که برگزیدم من
تا از او دیدم آنچه دیدم من
دو سفط پر ز زرّ و ابریشم
روز روشن ببرد از پیشم
چشم من با دو لـ*ـب پر از نفرین
روز و شب در قفاش هست چنین
برد و برخورد حلال میداند
عثراتم هنوز می خواند
وز شماری که خودبخود کردست
باقیی نیز بر من آوردست
این چنین فعل کو بکف دارد
سگ مرده بر او شرف دارد
هست دم سردتر ز باد خزان
زان چو یادش کنم بلرزم از آن
دارد از خوک عاریت دندان
تا خورد بر دروغ سوگندان
نخورد غم که میشود بزه مند
بی تحاشی همی خورد سوگند
نیست نزدیک او علی الاطلاق
هیچ خوش خوارتر مگر سه طلاق
گرگ نابست نیک در نگرش
ناب گرگ درنده در ز فرش
شکم او جوال سیر و پیاز
دهن او غلاف پشک گراز
کس ندیدست از هنرمندان
... خواره زنی بدین دندان
گر ببینی تو شکل دندانی
تو زبانی دوزخش خوانی
هیچ هرگز ندارد او آزرم
هیچ در چشم او نیاید شرم
سخت سستست در مسلمانی
دست او سخت تر ز پیشانی
گر بگردی بلاد ایمانرا
کافرستان و ملحد ستانرا
در بدی وددی و سگ رویی
دوم او نیابی ار جویی
هست در چشم عقل ناخوشتر
صورت و سیرتش ز یکدیگر
قلتبانی بود که چندین سال
می ستاند زر از حرام و حلال
که جوی زان به هیچ کس ندهد
وانچه بگرفت باز پس ندهد
طرفه تر آنکه با هنرمندان
سرد گوید بدان لـ*ـب و دندان
نه ز دست دگر خسیسانست
نام و ننگ همه رئیسانست
روش و سیرتش بدین صفتست
وانگهش آرزوی معرفتست
هست در صحبت دغا بازان
طاق و جفتش بگوز انباران
گر نبودی مضارب و انباز
سفرهٔ او شکم نگردی باز
چون بجایست کافری کافر
چون بره رفت فاجری فاجر
گه بروت مهین، شهاب عمر
آن بغا و خسیسک وزن غر
نه روا باشد این سخن راندن
سایهٔ دیو را عمر خواندن
صیت عدل عمر فراوانست
ظلم این صد هزار چند انست
کی شود رهنمون بحرف صواب
بسته بودند دیو بیم شهاب
نام او خود زننگش آزردست
لقبش باری از چه در خوردست
هرکرا کار استراق بود
او سزاوار احتراق بود
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com