خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانی که طمع چه گفت با من؟
بشنو که ز لطف و ظرف باشد




با خواجه اگر تو برف اوّل
بر کار کنی شگرف باشد




تا تتماجی کنیم ترتیب
چون روغن و آرد و ترف باشد




گفتم که نیاورم این که ترسم
کان موجب جور و حرف باشد




لیکن بفرستم ار تو خواهی
شعری که به جای برف باشد




مقصود به هر چه حاصل آید
از مرد کریم حرف باشد




ای آنکه به چشم فکر غوّاص
بحر کرم تو ژرف باشد




این شعر مرا به برف برگیر
پیداست که خود چه صرف باشد




لطفی کن و هر چه میفرستی
باید که سه چار ظرف باشد

***



زهی سرفرازی که در پیش حکمت
سپهر از دل و دیده محکوم باشد




تو باشی وجز تو نباشد اگر زانک
امامی درین عصر معصوم باشد




بتحقیق بدبخت آنرا شناسم
که از دوستیّ تو محروم باشد




تو آنی که اسباب ارباب معنی
به سعی بنان تو منظوم باشد




خلوص دعا گو بدین خدمت اندر
همانا که معلوم مخدوم باشد




در آتش شوم از برای رضایت
وگر خود چو شمعم تن از موم باشد




به خدمت فرستاده ام ارمغانی
تو خود دان که آنرا چه مفهوم باشد




چه پوشیده دارم؟تو دانی که تحفه
ز خادم تقاضای مرسوم باشد




ولیکن سه سال است وین یک دقیقه
بناچار باید که معلوم باشد




که در مذهب شاعران آنچنانست
که مرسوم بگذاشتن شوم باشد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست آن به که خود قلم باشد
کش سر و کار باقلم باشد




نی ز نی کن ، قلم زنی بگذار
کانک این کرد محترم باشد




زهره را کار از آن بساز و نو است
که همه جفت زیر و بم باشد




وان عطارد بجرم آن سوزد
که چو من با قلم بهم باشد




الف راست قامت انگشت
با قلم همچو نون بخم باشد




مبدأ عطلت نکورویان
از خط تیرۀ دژم باشد




تیر گویند چون زشست برفت
رجعتش در خیال کم باشد




تیر گردون زشست چون بگذشت
زو برجعت یکی قدم باشد




وین و بال و تراجعش زانست
کزدبیری برو رقم باشد




همچو شیر علم زباد زید
هرکه در علمها علم باشد




هرکه او کاتبست همچو قلم
تیره روز و تهی شکم باشد




خاصه آن کش یکی ورق کاغذ
نه زدینار و نز درم باشد




نی که کتب خلاصۀ هنرست
مرد باید که محتشم باشد




اندرین دور همچو مخدومم
کز کفش بخل در عدم باشد




آن ولّی النّعم که از انعام
همه الفاظ او نعم باشد




نرود بر زبان او هرگز
هرچه از جنس الاولم باشد




هست از آینۀ ئلش روشن
هرچه در عالم قدم باشد




عقل در پیش لطف و هیبت او
راست چون صیددر حرم باشد




بخشش اوست زرّ در کاغذ
مهر چون در سپیده دم باشد




سرفرازا اگر چه در خدمت
زحمت بنده دم بدم باشد




مدّتی شد که نیک بیکارم
مرد بی کار متّهم باشد




پارۀ کاغذ ار بفرمایی
بعد منّت ثواب هم باشد




ور بود اندکی و پیچیده
آن خود از غایت کرم باشد




تا زبان قلم سیاه بود
در دهان دویت نم باشد




کاغذین باد جامۀ خصمت
بس که از غم برو ستم باشد




خود ز کاغذ سزد لباس کسی
کو سیه روی چون خطم باشد




رسته بادی زهر غمی ترا
با چنان طبع خود چه غم باشد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهی سرفرازی که در پیش حکمت
سپهر از دل و دیده محکوم باشد




تو باشی وجز تو نباشد اگر زانک
امامی درین عصر معصوم باشد




بتحقیق بدبخت آنرا شناسم
که از دوستیّ تو محروم باشد




تو آنی که اسباب ارباب معنی
به سعی بنان تو منظوم باشد




خلوص دعا گو بدین خدمت اندر
همانا که معلوم مخدوم باشد




در آتش شوم از برای رضایت
وگر خود چو شمعم تن از موم باشد




به خدمت فرستاده ام ارمغانی
تو خود دان که آنرا چه مفهوم باشد




چه پوشیده دارم؟تو دانی که تحفه
ز خادم تقاضای مرسوم باشد




ولیکن سه سال است وین یک دقیقه
بناچار باید که معلوم باشد




که در مذهب شاعران آنچنانست
که مرسوم بگذاشتن شوم باشد

***



سرو را وعده های چنان باید
که به انجاز مقترن باشد




هر امیدی که آن وفا نشود
بتر از یاس دلشکن باشد




وعده هایی دراز بی حاصل
کاهش جان و رنج تن باشد




هیچ وقعی ندارد آن بخشش
که نه از دست خویشتن باشد




با رمنّت نیریزد آن انعام
که نه در جیب پیرهن باشد




قدری زرکه وجه داعی بود
تا بدان قابل منن باشد




به خزینه رسید و رفت فرو
همچو لقمه که در دهن باشد




این چنین بخشش وصلت نبود
ریش خند وز نخ زدن باشد




قلتبانی که بود مستخرج
در حق او ترا چه ظن باشد؟




کوچو مقصود خویش حاصل کرد
گر به حیلت وگر به فن باشد




غم آن می خورد که باقی من
بر دوسه ... خواره زن باشد




چه سخن روزیم که خیره مرا
هر چه باشد در آن سخن باشد




وجه انعام من ز حاصل ساز
نه ز باقی که درد دن باشد




نه خدایم که در همه گیتی
آنچه باقیست وجه من باشد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای آنکه فلک سغبۀ ایّام تو باشد
دوران فلک بر حسب کام تو باشد




این آز شکم خوار که سیری نشناسد
ضامن بکفافش کف مطعام تو باشد




حاشا که کف راد نرا بحر کنم نام
خودکی چو منی را دل دشنام تو باشد؟




آن چشمه که یک رشحه از آن آب حیاتست
نزدیک خرد جرعه یی از جام تو باشد




گر صید تواند اهل هنر هیچ عجب نیست
چون دانۀ دلها همه در دام تو باشد




در کوی تو خورشید کند مشعله داری
خاصه که زحل هندوک بام تو باشد




عقلی که باندام تراز وی نبود خلق
خواهد که یکی موی بر انـ*ـدام تو باشد




از عهد تو تا منقرض عالم ازین پس
تاریخ هنر پروری ایّام تو باشد




آورد دگر باره بنزد تو صداعی
خادم که همه ساله درابرام تو باشد




معماریی آغاز نهادست که او را
الّا که معاون کرم عام تو باشد




بی برگیش از کاه همی باشد و او را
بیرون شو از این کار باعلام تو باشد




مقصود نه کاهست ولی تا همه چیزش
تا کاه بدیوار ز انعام تو باشد




کاه از پی تخفیف همی خواهد لیکن
گر تو بکرم جو بدهی نام تو باشد




این کار علی الجملع که درپیش دعاگوست
کاریست که موقوف بر اتمام تو باشد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا اسبیست الحق این چنین اسب
زیان مال و نقص جاه باشد




همه تن استخوان چون اسب عاجست
که در شطرنج جفت شاه باشد




چو دیواریست بر روی بلندی
که خود دیوار من کوتاه باشد




ز روی آنکه اندر وی تحّرک
به زور و حیلت و اکراه باشد




تو دیدی جانور هرگز که او را
غذای از باد و اب از چاه باشد




بگیرد راه چون بروی نشینم
چو دیواری که اندر راه باشد




بدو گفتم بجنب آخر که جنبش
بدیوار اندر و گه گاه باشد




مرا گفتا که در دیوار جنبش
از آن باشد که در وی کاه باشد




تو کاهم ده اگر من بر نپّرم
ترا با من عتاب آنگاه باشد




خلل کردست دیوارت نگه دار
که افتادنش از ناگاه باشد




تو از من بی گنـ*ـاه آخر چه خواهی ؟
بکش، تا مردنم یک راه باشد




مرا هر سال شش ماهست روزه
شما را روزه خود یک ماه باشد




بفریادم رسد صدر زمانه
اگر از حال من آگاه باشد

***



فرستادم بتو شعری که با آن
حدیث جادوی بابل چه باشد؟




نفرمودی مبالاتی و انرا
برون از خشمکی محمل چه باشد؟




بیفرسدم چو یخ بر جا و گفتم
دوای اینچنین مشکل چه باشد؟




چو بی مقصود باز آمد رسولم
تو خود دانی که اندر دل چه باشد




حدیث برف چون بر یخ نوشتم
بجز افسردگی حاصل چه باشد؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدرا ز برای خدمت تو
گر بذل کنیم جان چه باشد؟




تا مدحت تست بر زبانم
شیرین تر ازین زبان چه باشد؟




جز خصمی دولت تو کردن
بدبختی جاودان چه باشد؟




بنیوش حکایتی که با آن
صد قصّه و داستان چه باشد؟




مهمان من آمدند قومی
وین بنده ز میهمان چه باشد؟




گر لاف زنم ز تیره روزی
روشنتر ازین نشان چه باشد؟




افلاس و خمار و این حریفان
زین بدتر در جهان چه باشد؟




سرد و ترش اندرین چنین جای
الّا رخ میزبان چه باشد؟




ایشان همه در حدیث مطرب
انده مخور ای فلان چه باشد؟




بسیار فتد چنین زیانها
خرج دو سه قلتبان چه باشد؟




من عذر همی کنم که تان خود
بر ذوق لـ*ـب و دهان چه باشد؟




وز زیر دو لـ*ـب همی کنم جنگ
کین محنت ناگهان چه باشد؟




تن در دادم چو در فتادم
حاصل ز غم و فغان چه باشد؟




کردم کرم آنچه بود حاصل
در خانۀ مفلسان چه باشد؟




چون ظاهرم این بود تجمّل
پیداست که در نهان چه باشد




نان نیز چو نانوا نیارد
بر سفره و گرد خوان چه باشد؟




از گوشت حدیث بر ندارم
در کارد باستخوان چه باشد؟




ور نقل طلب کنند از من
جز عربده آن زمان چه باشد؟




روشن ز میانه وجه باده است
تا خود پس از ینمان چه باشد؟




در خشم مشو که این گران بین
بفرست سبک، گران چه باشد؟




زنهار در آن مکن توقّف
در خورد توان آنچه باشد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای سروری که زیبد ، کز نعل مرکب تو
در دست و پای دولت، خلخال و پاره باشد




خورشید چرخ پیما ، با آن شکوه و هیبت
در موکب جلالت ، خود یک سواره باشد




در معرضی که خشمت ، آهخت تیغ کینه
زوبین تیر آرش ، یک گوشت خواره باشد




در چشم عقل خصمت ، هم شوکتی ندارد
چون گل بزیر دامنش ، ار صد کناره باشد




پیراهنی که شاید، بالای همّتت را
ماه نوش بود زه ، مهرش قواره باشد




دانی که این دعاگو ، با احتیاج مفرط
ار لجّۀ مطامع ، چون برکناره باشد




از نوک خار سوزن ، هم عاریت نخواهد
چون گل لباس عیشش، گر پاره پاره باشد




با این همه معانی ، کز بام چرخ ازرق
بر دختران طبعم ، اختر نظاره باشد




هر تیر نکته کان جست ، از شست خاطر من
بر هفت عضو اقلیم ، آنرا گذاره باشد




گرفی المثل چوسفره ، از نان کنم شکم پر
از احتشام طبعم ، با گوشواره باشد




مپسند کز تو باشم ، من در جوال عشوه
از تو دگر کسانرا ، زر در غواره باشد




این بارکش دل من ، کز آهنست گویی
تا چند از جنابت ، دروا چو ناره باشد




گر تربیت نیاید ، چون من کسی زجودت
از لطف بنده پرور ، خود کس چکاره باشد




عمری بوعده بودم ، فرجام نا امیدی
تاریخ خاطر من ، باری دوباره باشد




نه هیچ بوی جاهی ، نه هیچ رنگ مالی
محرومیی بدینسان ، بس آشکاره باشد




زین لفظهای شیرین ، وین نکته های موزون
کز وی چو موم گردد ، گر سنگ خاره باشد




بسیار عرضه کردم ، یک جو نگردد سودم
کس را درین چه تاوان؟ این از ستاره باشد




ترک صداع کردم ، خاموش گشتم آری
حرمان چو غالب آمد ، آنرا چه چاره باشد؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای که جزیاد مخلوق تو نخورد
لاله چون جام پر نوشیدنی کند




ابر سرمایۀ گهرباری
از سر کلکت اکتساب کند




آتش خاطرت چو شعله زند
زهرۀ روزگار آب کند




چون سخن رانم از کله داریت
نرگس از شرم قصد خواب کند




جز خداوند خواجه ننویسد
گر عطارد ترا خطاب کند




آفتاب از حیای تو هردم
زابر برروی خود نقاب کند




هرکه از خدمت تو دوری جست
هم فراق توش عذاب کند




نه ز تقصیر باشد از خادم
کمترک عزم این جناب کند




حاش لله که خاطر اشرف
با من از بهر آن عتاب کند




آفتابی تو و درین موسم
پشت هرکس برآفتاب کگند

***



تو به علم نجوم فخر کنی
گویی این اصل علمها آمد




چیست علم نجوم جز ژاژی
کالت و ساز هر گدا آمد؟




گاه گویی که آن صواب آمد
گاه گویی مه این خطا آمد




علم شرعست علم و هر چه جزوست
به حقیقت همه هبا آمد




نیست خالی منجّم از ذلّت
ور چه مقبول پادشا آمد




بس عزیزست مرد دانشمند
ورچه درویش و بینوا آمد




گر چه سر بر فلک برد این علم
ور چه با طبع آشنا آمد




حاصلش چیست جز شمار دو قرص
کز کجا رفت وز کجا آمد؟


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی که او نظر عقل در زمانه کند
چنان سزد که همه کار عاقلانه کند




بر آنچه خاطر موری ازو بیازارد
اگر خود آب حیاتست از آن کرانه کند




قناعتست و مروّت نشان آزادی
نخست خانة دل وقف این دو گانه کند




بنیک و بد بسر آید جهان، همان بهتر
که زندگانی با طبع شادمانه کند




زبان ز گفتن و ناگفتنی نگه دارد
که شمع، هتی خود در ر زبانه کند




درین رای که آغاز و آخرش عدمست
بخلق خوش طلب عمر جاودانه کند




زمانه را نشناسی که چیست عادت او
روا بود که کسی تکیه بر زمانه کند؟




بنقذ، حوش خور و خوش باش و نام نیک اندوز
که عاقل از پی یک عیش صد بهانه کند




اگر چه عالم فانی نیریزد آن که ازو
برای تیر نظر عاقلی نشانه کند




ز گوشه یی بهمه حال ناگزیر بود
که تا وظایف طاعات از آن روانه کند




کسی که صحبت امن و کفایتی دارد
سعادت ابدب را طلب چرا نکند؟




سرای خویشتن ار آدمی وطن سازد
ز شاخ سدره و طوبیش آستانه کند




اگر چه کار عمارت طریق دانش نیست
علی الخصوص کسی کاندرین زمانه مند




بود هر آینه نزدیک عاقلان معذور
کسی که از پی مسکن اساس خانه کند




که مرغ اگر چه توکّل کند به دانه و آب
بدست خود ز برای خود آشیانه کند


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهی تازه رویی که خلق لطیفت
ز سندان به دی ماه گل بشکفاند




به بستان چو بلبل دبستان بسازد
بجز مدحت از دفتر گل نخواند




صبا گر ز انصافت آگاه گردد
نیارد که پیراهن گل دراند




طبقهای زر چیست بر دست گلبن؟
بدان تا که در خاک پایت فشاند




کسی کو چو غنچه دل اندر تو بندد
ز تو تازه رو همچو گلبرگ ماند




ز شرم تو گل رنگ برچهره آرد
ز خلق تو لاله قدح می ستاند




گل خلق تو چون بخندد بیک دم
ز دل بسته غنچه را وارهاند




قضا گلشن چرخ را در رکابت
قبا بسته چون غنچگان می دواند




به گل چیدن آمد به باغ سخایت
رهی گر چه گستاخیی می نداند




چو گل باتو درعشرت اندرچه افتاد
زمین بـ*ـو*س هردم چو گل می رساند




چو گل انبساطی کنم با تو زیراک
کف در فشانت به گل نیک ماند




گرفت آتشی چو گل اندر نهادم
رخم همچو گل زان عرق می چکاند




توقّع به لطفت چنانست کاین دم
به آب گل این شعله را وانشاند


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا