- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای لطف تو در تن هنرجان
وی لفظ تو بر سر فلک تاج
از بهر قبول خویش کرده
جان لطف تو در ضمیر ادراج
روشن ز حدیث تو خرد را
در شرح معمیّات منهاج
هر شب تا روز فکرتم را
بر بام معالی تو معراج
طبعت به کمال قدرت خویش
ز اشکال عقیم کرده انتاج
برفست امروز و کودکانم
هستند در آرزوی تتماج
داریم ز نعمت تو هر چیز
و اکنون هستم به آرد محتاج
هر چند ز نعمت تو داریم
بسیار سپید و زرد چون عاج
لیکن تتماج از چنین آرد
کاچی باشد بوقت انضاج
ابرام رهی بکش چنان گیر
کوهست صفا و بدر و حجّاج
***
صدرا روا مدار ز انعام خود مرا
مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
هر روز بامداد نهم رخ به درگهت
یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
چندین هزار تیر معانی ز شست طبع
کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ
پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام
و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ
گر مستحقّ هیچ نیم من و آفتاب چرخ
پس نیست مستحّق عطا در زمانه هیچ
از طالعست این که من و آفتاب چرخ
مشهور عالمیم و براین آستانه هیچ
زانم همی دهی که ترا در خزانه نیست
یعنی کریم را نبود در خزانه هیچ
لایق بود ز نعمت تو هر که درجهان
اندر میان نعمت و من بر کرانه هیچ
بر منهج امید من از وعده های تو
دامیست بس شگرف و در آن دام دانه هیچ
در رستۀ قبول تو بازار من قویست
لیکن چه حاصلست چو نارم به خانه هیچ؟
شد چون دهان دلبر من وعده های تو
سرچشمۀ حیات و خود اندر میانه هیچ
وی لفظ تو بر سر فلک تاج
از بهر قبول خویش کرده
جان لطف تو در ضمیر ادراج
روشن ز حدیث تو خرد را
در شرح معمیّات منهاج
هر شب تا روز فکرتم را
بر بام معالی تو معراج
طبعت به کمال قدرت خویش
ز اشکال عقیم کرده انتاج
برفست امروز و کودکانم
هستند در آرزوی تتماج
داریم ز نعمت تو هر چیز
و اکنون هستم به آرد محتاج
هر چند ز نعمت تو داریم
بسیار سپید و زرد چون عاج
لیکن تتماج از چنین آرد
کاچی باشد بوقت انضاج
ابرام رهی بکش چنان گیر
کوهست صفا و بدر و حجّاج
***
صدرا روا مدار ز انعام خود مرا
مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
هر روز بامداد نهم رخ به درگهت
یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
چندین هزار تیر معانی ز شست طبع
کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ
پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام
و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ
گر مستحقّ هیچ نیم من و آفتاب چرخ
پس نیست مستحّق عطا در زمانه هیچ
از طالعست این که من و آفتاب چرخ
مشهور عالمیم و براین آستانه هیچ
زانم همی دهی که ترا در خزانه نیست
یعنی کریم را نبود در خزانه هیچ
لایق بود ز نعمت تو هر که درجهان
اندر میان نعمت و من بر کرانه هیچ
بر منهج امید من از وعده های تو
دامیست بس شگرف و در آن دام دانه هیچ
در رستۀ قبول تو بازار من قویست
لیکن چه حاصلست چو نارم به خانه هیچ؟
شد چون دهان دلبر من وعده های تو
سرچشمۀ حیات و خود اندر میانه هیچ
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com