خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای که بر خدمت تو کردم وقف
هم نهان خود و هم پیدا را




چرخ را یک حرکت در همه عمر
بر خلاف تو نباشد یارا




نیست معلوم همانا بر وجه
حال من خاطر مولانا را




چشم دارم که کنی گوش کرم
سوی خادم شرف اصغا را




مدّتی رفت چو دستار دراز
که تو یک جبّه ندادی ما را




کرمت چون همگانرا تشریف
داد هم جاهل و دانا را




ای عجب می بتوانی دیدن
در چنین جامه چو من برنا را؟




زانکه هر هفته مرا این کارست
که مطّرا کنم این کالا را




مبلغی سیم به من بر جمعست
هم مطرّایی و هم رفّا را




بس که می شویم و می کوبم باز
جبّۀ خویشتن و دستا را




ریزه ریزه شدی از زخم کدین
پوششم گرنبدی جز خارا




وگر این حرمان کاریست که خاص
اوفتادست من تنها را




سیم شونده و کوبنده بده
تا ز سر باز کنم اینها را
***



دی چو بشنیدم که کرد از ناگهان اسبت خطا
شد دل من کوفته چون پهلویت زین ماجرا




از طریق سرزنش با اسب گفتم کز خری
خواجه را از خود جدا کردی، خطا کردی چرا؟




اسب گفتا من برو از مادر او وز پدر
مهربان تر نیستم آخر چه می گویی مرا؟




نه ز پشت انداخت او را در بترجایی پدر
نه بگاه حمل مادر کرد بروی هم خطا




من خطا این کرده ام کورا نشد یکبارگی
همچو پایش از رکاب آن لحظه سر از تن جدا


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ایا صدری که شد پیش ضمیرت
همه اسرار گردون آشکارا




به خدمت چند بار آمد دعاگو
به عزم آن که بستاید شما را




کشیده از برای عرض در سلک
دعا و خدمت و مدح و ثنا را




مرا نگذاشت دربان تو با آنک
فراوان کردمش لطف و مدارا




ز درگه بازگشتم کام و ناکام
همی خاریدم از خجلت قفا را




بلای ماست این دربان غر زن
حکایت این چنین کردند ما را




بلا را باز گرداند دعاها
خداوندا بگردان این بلا را




کنون بر درگهت بر عکس اینست
بلا می بازگرداند دعا را
***



فنون لطف خداوند صدر مجدالملک
نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا




شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز
مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا




نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن
دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا




چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش
چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا




بحضرتش چو مرا راه انبساط نبود
اگر چه آرزوی آن مقام کرد مرا




تواضعش به سر انگشت مردمی از دور
برای سبق فضیلت سلام کرد مرا




خطاب عالی او چون مرا بلندی داد
ز حد گذشته فلک احترام کرد مرا




به نوک کلک که نظّام گوهر هنرست
چو عقد، کارکها با نظام کرد مرا




چو آفتاب شکوهش ز دور بر من تافت
هلال بودم، بدر تمام کرد مرا




نوازشی که بدان کرد بنده را مخصوص
رهین منّت انعام عام کرد مرا




چه عذر خواهم از این تربیت که در حق اوست
ز جور دور فلک انتقام کرد مرا




به یک سلام که فرمود و یاد کرد از من
همه سلامت گیتی بنام کرد مرا




چو صبح دولت او در رخم تبسّم کرد
کنار پرز ستاره چو شام کرد مرا




زبان عذر ندارم من اندرین معرض
که دست عجز بسر بر لگام کرد مرا




امید هست که در شکر او بنظم آرم
که لطف او همه کاری بکام کرد مرا




صداع حضرت عالی فزون ازین ندهم
که اوستاد ادب این پیام کرد مرا


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای به حکم تو اقتدا کرده
تیغ خورشید در نفاذ و مضا




چرخ را در مقام حشمت تو
باز مانده ز کار هفت اعضا




در شب حادثات خاطر تو
همچو صبح است با یدبیضا




مهر تو در دل هنرمندان
همچنان تشنگیست در رمضا




گرچه تقصیر بنده چندانست
که برون شد ز حدّ استرضا




انقباض من اختیاری نیست
کآدمی هست شهر بنده قضا




در توان یافت این قدر، زیراک
در عبادات ممکنست قضا




اینهمه هست و چشم می دارم
التفاتی ز تو به عین رضا




صبح صادق چو عذر روشن داشت
انجم ازوی همی کنند اغضا




هست از انعام تو توقّع من
اوّل اغضا و آنگهی امضا
***



ای بتدبیر اختیار ملوک
وی بتحقیق قدوۀ علما




صدر احرار فخر ملّت و دین
کز کف تست آز در نعما




ای بدولت سرای قدر تو در
زحل و زهره از عبید و اما




ماه بر درگهت هلال ابروی
تیر در حضرت تو از ندما




ذات عالیت در جهان نژند
چون معانیست در دل اسما




مدرج اندر کمینه نکتۀ تو
اند ساله ذخیرۀ حکما




حلقه در گوش کلک جادویت
تنگ چشمان خلّخ و یغما




گشته بالمعمه خاطر تو
چشم خورشید مبهم و معما




چرخ را بازدارد از حرکت
گر رسد امر تو بدو جز ما




صدر عالی که آستان ترا
آسمان خواند مجلس اسما




خیل بهمن رسید و باطل کرد
تاب خورشید و قوّت گرما




آبرا تخته بند کرد چو ز آل
شاخ را کرد جامه ها یغما




گشت فاتر چو چشم دلبر من
چشمۀ گرم آسمان پیما




ناتوان ناتوان زبر قع ابر
بکرشمه همی کند ایما




می نهد از اثیر آتشدان
زیر دامن سپهر خوش سیما




گویی از بس حباب تو بر تو
منطبق گشته اند ازض و سما




هست چون زرّپخته شعلۀ نار
گشت چون سیم خام صفحۀ ما




گشت معزول در ولایت باغ
قوّت نامیه زشغل نما




می نهد برف از صواعق رعد
پنبه در گوش صخرۀ صّما




جویبار مجّره از یخ بند
شد زلفگاه انجم ظلما




همه گشتند آفتاب پرست
سفهای زمانه و حکما




نیست اندر محّل رغبت خلق
سایه گر هست خود از آن هما




تن ز سرما چون نیل و چون روناس
منجمد گشته در عرق دما




آنکه چون **** پوستین دارد
تنگ در خود همی کشد ، امّا




هر که چون آن دگر برهنه بود
گاه صرعتش بود گهی اغما




وانکه اندر لحاف و چادر شب
نبود شب چو استۀ خرما




زودبینی بسان جوز برو
گشته کیمخت خشک از سرما




با چنین ز مهریر جامۀ من
هست بیهش و همچو لفظ شما




باد دم شرد را چو کس نکند
پنبه جز پوستین ، کرم فرما




گم کن پشت ما چو همواره
از تو بودست پشت گرمی ما




گرچه در یک دو قافیه خللست
که نبودست مذهب قدما




عفو کن زآنکه در مضیق چنین
نبود فرق مطلب من و ما


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای به یاد خلق تو در بزم چرخ
زهره نوشیده فراوان جامها




ساعد کلک تو از چاه دوات
می برآرد آرزو را کامها




داده بر دست سعادت هر زمان
سعد اکبر سوی تو پیغامها




هست احسان تو از انواع لطف
بر ره دلها نهاده دامها




از بن دندان شکسته قهر تو
حاسدان را کامها در کامها




نوک ناوک می شود از سهم تو
دشمنان را موی بر اندامها




نامداران در جهان هستند لیک
سعد دین اصلست و دیگر نامها




مملکت را می دهد هر ساعتی
جنبش کلکت ز نو آرامها




می کند پیوسته جود عام تو
در حق اهل هنر انعامها




با دعا گو نیز هم فرموده یی
نوع انعامی درین ایّامها




نیست بر رای منوّر مختفی
کاصل اتمامست در اکرامها




گرچه بر من واجبست از روی طبع
احتراز از جنس این اقدامها




گر ز تو مجری نگردد این برات
ما و شعر و زحمت و ابرامها




ور جزینت زحمتی دیگر دهم
پس تو دانی آنگه و دشنامها
***



ای ترا عرض خوار و مال عزیز
...ستی ها




مال بسیار تو زدونی تست
در مگیر از غرور سرخوشی ها




وز بلندیّ همّتست مرا
بی نواییّ و تنگ دستی ها




مال آبست و آب را پیوست
میل باشد بسوی پستی ها


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای عزم تیز تار تو چون عمر درشتاب
چون کار روزگار عطای تو بیحساب




هم نوک خامة تو شده مبدع الصّور
هم دست منّت تو شده مالک الرّقاب




باد شمال کرده به لطف تو انتما
اوج سپهر کرده به قدر تو انتساب




از قهر و لطف تست که مشغول میشوند
لاله بکار آتش و نرگس بکارآب




با رای روشن تو چه سودآفتاب را
جز آنکه گرم گردد و آید در اضطراب




کلک سیه رخ تو میان بسته خادمیست
کابکار غیب ازو نبود هیچ در حجاب




تمییز در زمانه نماندست تا که عقل
گوید همی که لفظ تو و گوهر خوشاب




گردون که زیر سایۀجاهت چو ذرّه ییست
جز در هوای تو نزند تیغ آفتاب




خصم تو هست بر سر دریای اشک خویش
کم عمر و بی قرار و تهی مغز چون حباب




گر غنچه را ز عدل تو دلگرمیی بود
باد صبا درید نیارد برو نقاب




ای صدر روزگار تو دانی که این رهی
هرگز نیامدست به تصدیع آن حناب




دارم ز راه شغل و عمل مختصر دهی
از جور دور کاسة گردون شده خراب




در عهد دولت تو که بر سنگ می زند
لاله ز بیم معدلتت ساغر نوشیدنی




چندین شگفت نیست اگر این خراب را
آرد ظهور عدل تو در باب احتساب




کاریست خیر وگر به عنایت مدد دهی
از بندگان دعا وز ایزد بود ثواب




حاجت نیایدت به دعای رهی آزانک
پیوند جان تست دعاهای مستجاب


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نور دین ای ذات تو کان هنر
کان چه باشد؟ خود سراسر گوهرست




زنده همچون شمع از نور دلست
هر کرا تا بی ز مهرت در سرت




از برای نوعروس خاطرت
حقّه های آسمان پر زیورست




عنبر اندر بحر باشد، پس چرا؟
بحر شعرت در میان عنبرست




تا بدید آن طبع گوهر زای تو
از خجالت دامن دریا ترست




شعر می خواهی و خادم مدّتیست
تا ز شعر و شاعری فارغ ترست




شعر را گر بود وقتی رونقی
این زمان باری عجب مستنکرست




هر کجا از فضل و دانش حلقه ییست
گوشها زان حلقه یکسر بر درست




بلبل طبعم نوا کم میزند
زانکه شاخ جود بی برگ و برست




کشتیاهل هنر بر خشک ماند
کابها را ره به جویی دیگرست




زان چو سوسن خامشم کاین قوم را
همچو نرگس چشم یکسر برزرست




در هران خانه که زاید دختری
خامشی آنجا بمرد درخورست




من چرا خامش نباشم کز سخن
در کنارم زاده چندین دخترست




تا برین صورت بود کار هنر
وای آن مسکین که معنی پرورست




هم فرستادم بخدمت چند بیت
تا بدانی کین رهی فرمان برست




نیستم در خدمتت محتاج عذر
لطف تو خود عذر خواه چاکرست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای سروری که مخزن اسرارغیب رابهتر
بهتر کلیدخاطر مشکل گشای تست




آنجاست نزهت دل و دانش که روی تست
وانجاست قبلة مه واختر که رای تست




عزم تو جز منازل اقبال نسپرد
تا نور رأی روشن تو رهنمای تست




خورشید کیمیاگر و دریای جوهری
هر یک چو بنگری بحقیقت گدای تست




بر رتبت معالی تو عقل کی رسد؟
کانجا که انتهای ویست ابتدای تست




اجزای کاینات دعای تو می کنند
زیرا که از مصالح کلّی بقای تست




در غیبت تو هر سحری بر در نیاز
در دست جان صحیفة ورد دعای تست




یک دل پر از امید مرا پیش روی تست
زیرا دو چشم پر ز سر شکم قفای تست




جانم که در تنست به مهر تو محکمست
عمرم که می رود گذرش بر هوای تست




درحضرت تو گر چه بر آن آب نیستم
بیگانه چون شوم که دلم آشنای تست




گر گوش می کنم، هـ*ـوس من حدیث تست
ورچشم می زنم ،نظرم بر لقای تست




دیرست تا که بر در ابنای روزگار
مکیال خرمن نفس من ثنای تت




ترسم زبالکانۀ دیده برون جهد
این چند قطره خون که محلّ وفای تست




چون بر در تو حلقة گستاخیی زنم
دربان احتشام تو گوید چه جای تست؟




پروانه داده یی که رسوم تو رایجست
رسمی که ناگزیر منست آن رضای تست




مشنو تو این حدث ازو، از کرم شنو
کآواز می دهد که فلان خاکپای تست




کردم هزینه در ره مدح تو نقد عمر
وراندکی بمانداز آن هم برای تست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
عالم لطف و کرم سرور ارباب هنر
ای که انعام تو چون فضل تو بی پایانست




جان درازیّ امل از قلم کوته تست
که ریاض کرم از گریۀ او خندانست




فیض انعام جز از کلک تو می نگشاید
آن قلم نیست مگر نایژۀ احسانت




خود پدیدست ز لطف تو که جان هنرست
که هنر پروری تو ز میان جانست




توده بر توده ز گوهر خط مشک آگینت
همچو از دیدۀ عشّاق شب هجرانست




عالم لطف تو از هتگه جانست و درو
هر کجا گام زند باغ و سرابستانست




رای درخشان تو هم سایه و هم خورشیدست
خاطر تیز تو هم آتش و هم ریحانست




از سر لطف و کرم قصّة من اصغا کن
که مرا فکر در این واقعه سرگردانست




حصّه یی از کرم آباد که آن حقّ منست
خود دوسالست که از جور فلک ویرانست




تو که قانون سخا از قلمت مضبوطست
هیچ دانی که چرا در قلم نسیانست؟




غم آنست که این حصّه نویسد بر ترک
کانک بر برگ نویسند هنوز آسانست




لطف فرمای و به تجدیدش امضا بنویس
که مرا خود ز جهان وجه معیشت آنست

***



سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب
لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات




رسید دختر دیگر مرا و یکباره
ببرد رونق عیش و برفت آب حیات




اگر نتایج صلبم بود برین قانون
نه هیچ رنگ شفایابم و نه بوی نجات




اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان بهست که سوی عدم برد برکات




ازین سپس سخن خوش ز من نزاید از آنک
بنات فکر بدل شد مرا به فکر بنات




بنات را ز پی نعش آفرید خدای
ز بدو آنکه سپهر آمدست در حرکات




ز مکر مات بود دفن دختران همه وقت
اگر به حال حیاتست وگر به حال ممات


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای کریمی که پایۀ قدرت
برتر از اوج چرخ گرانست




بر کریمان تو را همان شرفست
که مرا ارواح را برابدانست




ابر جود تو تا همی گرید
کشت زار امید خندان است




گشت سرما چنان که در بینی
نفس باد همچو سوهانست




شمع گردون ضعیف و اندک نور
بر مثال چراغ دزدانست




روز کوتاه چون من از سرما
زانچه بودست نیم چندانست




در دهانها فسرده آب دهان
از دم سرد همچو یخدانست




استخوانها ز لرزه در تن من
همه طقطق کنان چو دندانست




هرکرا پوستین و پشمینه ست
گردن افراز همچو حمدانست




پیش از این زمهریرموی شکاف
پنبه چون پشم پیش سندانست




دفع سرما اگر چه موی کند
زآنکه دانا و زانکه نادانست




زنخم می لرزد ار چه مرا
هرچه مویست برزنخدانست




آفتابی ز جود بر من تاب
که زسرمام پوست زندانست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپهر مجد و کرم عزّدین یگانة دهر
که دست و کلک ترا باقضا مساوقتست




شدست ماه نو اندر جهان مشارالیه
از آنکه باسم اسب توش مطابقتست




بهرچه رای شریفت اشارتی فرمود
سبیل چرخ در آن طاعت و موافقتست




چنان بیمن تو اضداد آشتی کردند
که خوشدلی و هنر را بهم معانقتست




رهی ملازم این حضرتست از دل و جان
بصورت ارچه از آن درگهش مفارقتست




در آن مهم که بجاه تو استعانت رفت
توقّف تو هم از غایت مخالفتست




رهی برابر آن زن بمزد هم باشد
گرین مراقبت از جانب مصادقتست




وگر بطبع برو عاشقی چه درباید؟
ترا که با سروریشی چنان معاشقتست




یکی سوار ز بهر خدای را بفرست
مرا مگیر که خود قدمت مرافتقست




سوار ظلم بنا حق همه جهان بگرفت
بیک سوار بعدل این همه مضایقتست


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا