خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگوارا روزت همیشه نوروزست
چو وقت گل همه اوقات عمر تو خوش باد




بدامن تو هر آنکو گلی فشاند بقصد
بسان گل همه عمرش زخار مفرش باد




چو لاله هر که برت رخ نمی نهد بر خاک
گر آب صرف خورد در مزاجش آتش باد




کجا چو سر و درین روزگار آزادیست
ببندگیّ تو استاده، دست بر کش باد




چو شاه خلق تو عرض سپاه لطف دهد
سلاح دارش سوسن، گلش سپرکش باد




بقصد مذهب نعمان هر آنکه سعی کند
ز باد قهر تو چون لاله دل مشوّش باد




حسود بدرگ اگر پرده کژ دهد با تو
چنان بریشم ناساز در کشاکش باد




بران طویله که جاه عریض تو بکشند
کمینه لاغری آن سپهر ابرش باد




بقصد جان عدو چون کمان کینه کشی
مسیر عزم تو پرتاب تیر آرش باد




سوی مصاعد رفعت که نسر واقع شد
همای رایت قدر تو مرغ مرعش باد




زکعبتین شب و روز در سکّرۀ چرخ
چو تاج نرگس نقش مقاصدت شش باد




چو نیست لایق قربان جاه تو خصمت
ز تیر حادثه باری دلش چو ترکش باد




سلیل سلب تو یک دانۀ قلادۀ مجد
که جان جانها برخی آن پری وش باد




اگر چه دامن کوهست جای پروردشش
چو لاله از دم لطف تو خرّم وکش باد




برای نازکی پای سایه پروردش
بساط کوه که خار است اطلس ورش باد




کسی که دست سیه جز بخانه ات خواهد
به پنجه های سیه خانه اش منقّش باد




به باز همّت عالی اگر بپیمایی
چهار طاق فلک جمله کم ز یک رش باد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگوارا روزت همیشه نوروزست
چو وقت گل همه اوقات عمر تو خوش باد




بدامن تو هر آنکو گلی فشاند بقصد
بسان گل همه عمرض زخار مفرش باد




چو لاله هر که برت رخ نمی نهد بر خاک
گر آب صرف خورد در مزاجش آتش باد




کجا چو سر و درین روزگار آزادیست
ببندگی تو استاده، دست بر کش باد




چو شاه خلق تو عرض سپاه لطف دهد
سلاح دارش سوسن، گلش سپرکش باد




بقصد مذهب نعمان هر آنکه سعی کند
ز باد قهر تو چون لاله دل مشُوش باد




حسود بدرگ اگر پرده کژ دهد با تو
چنان بریشم ناساز در کشاکش باد




بران طویله که جاه عریض تو بکشند
کمینه لاغری آن سپهر ابرش باد




بقصد جان عدو چون کمان کینه کشی
مسیر عزم تو پرتاب تیر آرش باد




سوی مصاعد رفعت که نسر واقع شد
همای رایت قدر تو مرغ مرعش باد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
زکعبتین شب و روز در سکّرۀ چرخ
چو تاج نرگس نقش مقاصدت شش باد




چو نیست لایق قربان جاه تو خصمت
ز تیر حادثه باری دلش چو ترکش باد




سلیل سلب تو یک دانۀ قلادۀ مجد
که جان جانها برخی آن پری وش باد




اگر چه دامن کوهست جای پروردشش
چو لاله از دم لطف تو خرّم وکش باد




برای نازکی پای سایه پروردش
بساط کوه که خار است اطلس ورش باد




کسی که دست سیه جز بخانه ات خواهد
به پنجه های سیه خانه اش منقّش باد




به باز همّت عالی اگر بپیمایی
چهار طاق فلک جمله کم ز یک رش باد
***



زکعبتین شب و روز در سکّرۀ چرخ
چو تاج نرگس نقش مقاصدت شش باد




چو نیست لایق قربان جاه تو خصمت
ز تیر حادثه باری دلش چو ترکش باد




سلیل سلب تو یک دانۀ قلادۀ مجد
که جان جانها برخی آن پری وش باد




اگر چه دامن کوهست جای پروردشش
چو لاله از دم لطف تو خرّم وکش باد




برای نازکی پای سایه پروردش
بساط کوه که خار است اطلس ورش باد




کسی که دست سیه جز بخانه ات خواهد
به پنجه های سیه خانه اش منقّش باد




به باز همّت عالی اگر بپیمایی
چهار طاق فلک جمله کم ز یک رش باد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سخارا جلوه گاه آن آستین است
امل راتکیه گاه آن آستان باد




زبان تیغ اوچون ماجرا گفت
سرخصمش بخرده درمیان باد




برایوان شرف درقصر دولت
زتیغ هندی او پاسبان باد




زدست درفشانش روز بخشش
همه روی زمین چون آسمان باد




هرآن گوهرکه لفظش باهم آورد
پراکنده بسعی آن بنان باد




شکوه و زور بازوی معانی
ازآن کلک ضعیف ناتوان باد




عقود گوهر از دست و زبانش
نثاردامن آخرزمان باد




حیات ملک ازآب خنجر اوست
بجوی نصرت آب او روان باد




زباران کمانش خانۀ خصم
زبر زیر و تهی همچون کمان باد




کسی راکزخلافش دل سبک شد
علاجش زان سرگرز گران باد




زبان دشمنش آغشته درخون
چوپسته خون گرفته دردهان باد




کرم باعادت اوهمنشین است
ظفرباموکب اوهم عنان باد




جوانمردا ! شها ! پیروز بختا !
بتوجان معانی شادمان باد




گرفته دامن گردون بدندان
ستاره درپی حکمت دوان باد




زبهرفکرتم بربام مدحت
زچرخ هفت پایه نردبا ن باد




چراغ دولتت گیتی فروزست
زلال لطف توآتش نشان باد




سخنهای تونورچشم فضلست
ثنایت گوهرتیغ زبان باد




سلیمانی وداری خاتم ملک
بفرمان توجان انس وجان باد




دل ماکزتومالامال مهرست
زمهرخاتمت بروی نشان باد




ریاض ملک راازدولت تو
هزاران بـ*ـو*ستان دربوستان باد




ز روی دوستان وحلق خصمان
شکفته ارغوان درارغوان باد




طراز جمله دیوانهای اشعار
ثنای خسروگیتی ستان باد




رهی گرچه دعاگویست ازدور
درآن حضرت بزودی مدح خوان باد




بسوی حضرتت دیوان بنده
بهینه تحفه یی ازاصفهان باد




همیشه تا بود برچرخ انجم
بقاء خسروصاحب قران باد




مدارآسمان وسیر اختر
چنان کت آرزوباشد،چنان باد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای طلعت تو عید بزرگ جهانیان
ایّام عید و فصل شریفت خجسته باد




دایم همای همّتت از فرط ارتقا
مسکن فراز بیضۀ افلاک جسته باد




هر گردکز شد آمد خیل زمانه خاست
آن گرد هم بفیض بنانت نشسته باد




تیغ قضا چو تیز شود در ره نفاذ
از شکل خامۀ تو بر آن تیغ دسته باد




اندر سلوک راه معانی چو جان خصم
فرق زحل ز گام سمند تو خسته باد




از دنگ سنگ حادثه مانند عهد او
خر مهره های گردن خصمت شکسته باد




در تنگنای مدّت از آسیب سطوتت
دیروز عمرش از سر فردا بجسته باد




وز گردنش که چنبرادبار طوق اوست
جلّاد قهر حبل وریدش گسسته باد




همچون طناب تافته، چون میخ کوفته
چون خیمه سال و مه زده، چون شقّه بسته باد




خون در دلش فسرده و دل لقمه در دهن
وز استخوان جدا شده مغزش چو پسته باد




جرم فلک که سبزۀ خوان وجود اوست
بر طرف خوان همّت تو دسته دسته باد




دست جلالتت ز اباهای روزگار
در طشت چرخ و چشمۀ خورشید شسته باد




گردون که با یکایکش از خلق کینهاست
او را چو صبح مهر تو در دل برسته باد




بازار گاو را چو رواجی تمام هست
از دشمن شتر دل تو رسته رسته باد




واندر پناه طلف تو این دلشکسته نیز
از محنت شماتت اعدا برسته باد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد
بهر نثار موکب صدر جهان نهاد




بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار
تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد




آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت
دست جلال برطرف لامکان نهاد




چون صبح باز کرد دهان را بمدح او
چرخش درست مغربی اندر دهان نهاد




بیرون فکند جرم ترازو زبان ز کام
از بس که بار جود برو بی کران نهاد




گامی که برگرفت سمندش ز روی خاک
بر پشت مهرۀ گذر کهکشان نهاد




در سایۀ تواضع و خورشید همّتش
جرم زمین و پیکر گردون توان نهاد




بر خامه نظم گوهر الفاظ مشکلست
زین قاعده که آن کف گوهر فشان نهاد




سیمرغ صبح را نبود جای دم زدن
آنجا که مرغ همّت او آشیان نهاد




دست امید دوزد بر دامن غرض
تیری که رأی صائب او در کمان نهاد




یکروزه خرج کیسۀ صراف جود اوست
از مهر هر ذخیره که کان در دکان نهاد




جیب و کنار عقل پر از مشک و در شود
کلک سخن طراز چو اندر بنان نهاد




ای سروری که لفظ کرم را بنان عقل
اندر زبان خامۀ تو ترجمان نهاد




آثار لطف تست که از باد روح کرد
اعجاز کلک تست که سحر از بیان نهاد




روح القدس مگس بود آنجا که عقل را
لفظ شکرفشان تو از نطق خوان نهاد




باس تو با‍‍ز و بدرقه بر ماه و خور فکند
جودت خراج و جزیت بر بحر و کان نهاد




تیغ گهر فروش زبانرا کبود کرد
از بس که بر سخایت امان الامان نهاد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
صفراویان آتش خشم ترا فلک
از اشک چشم دشمن تو ناردان نهاد




در پای او فکند فلک اطلسی که داشت
قدرت چو گام در وطن اختران نهاد




رای تو خواست تا که مکافات او کند
تاجی ز نور بر سر چرخ کیان نهاد




خصمت سبک سرآمد از آن دست روزگار
برپای او ز حادثه بندی گران نهاد




پنداشت لاله را که دل دشمنان تست
سوسن درو زبان وقعیت از آن نهاد




چون آستان مقیم شود بخت بردرش
هر کو چو بخت روی برین آستان نهاد




در مدح جز تو چرب زبانی نمود شمع
عقلش ز غیرت آتشی اندر زبان نهاد




با آسمان ضمیر تو روزی کرشمه کرد
زان روز آفتاب سر اندر جهان نهاد




تقدیر از تواضع و لطف تو در ازل
بر ساخت عنصری و از آن جسم و جان نهاد




سرّی که از سپهر نهان داشتی قضا
با منهیان فکر تو اندر میان نهاد




در عرصۀ وجود بنای فلک نبود
کاقبال رخت خویش درین خاندان نهاد




قهرت ز پای خواست در آورد چرخ را
لیکن و قارو حلم تو دستی بر آن نهاد




در نام تو نهاد قضا روح خلق را
خاصیّتی که دل را با زعفران نهاد




صدرا! بدان خدای که دست ارادتش
طفل وجود در رحم کن فکان نهاد




ادراک صنع اورا بر بام معرفت
از پایۀ حواس خرد نردبان نهاد




قهرش بیک تپانچه فلک را کبود کرد
خوفش غیار بر کتف آسمان نهاد




گردر نهاد دوزخ از آن سوز صدیکیست
کاندیشۀ فراق تو در اصفهان نهاد




یا رب چه فتنه بود که از سهم و هیبتش
مریّخ تیر خود همه در دو کدان نهاد




آن رفت، شکرهاست ز ایزد که مقدمت
انگشت لطف بر دل پیر و جوان نهاد




در ضمن آن هر آینه مدرج سعادتیست
رنجی که بر تو این سفر ناگهان نهاد




در سختیست راحت و زین روی کردگار
مغز لطیف تعبیه در استخوان نهاد




چشم بد از تو دور که گردون زمام خویش
اندر کف تو خواجۀ صاحب قران نهاد




تا می قدر به کالبد اندر روان نهد
گوید خرد که گوهر در خاکدان نهاد




جاوید زی که دور فلک وضع روزگار
چونانکه رفت اشارت تو همچنان نهاد




پیوسته باد چشم تو روشن ببخت آن
کش عقل نام مهدی آخر زمان نهاد




یا رب تو در قماط بزرگی بپرورش
کز عمر او ابد مدد جاودان نهاد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دعاگو را توقّع بود صدرا
که چون عمری ترا دمساز گردد




بصد ترتیب و تشریف و نوازش
ز دیگر بندگان ممتاز گردد




چو دارد مایه از خاک جنابت
برفعت با فلک انباز گردد




نبود اندر خیال او کزینسان
قرین فقر و جفت آز گردد




بچنگ گوشمال محنت اندر
چنان ابریشم ناساز گردد




هنوزش هست امّیدی که ناگه
در دولت برویش باز گردد




چو اقبال تو بر وی کرد اقبال
سرانجامش به از آغاز گردد




گرش این آرزو گردد محقّق
بدین درگاه با صد ناز گردد




وگرنه زین سپس زحمت نیارد
بهم آن راه کامد باز گردد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپاهان رابهریک چنددولتها جوان گردد
هوایش عنبر افشاند،زمینش گلستان گردد




زخارستان اندوهش گل عشرت ببار آید
درودیوارش از شادی بهشت جاودان گردد




هواهایی ز دلگیری چورای دشمنان تیره
زناگاهان خوش ودلکش چوروی دوستان گردد




روان رفته بازآید،زبان بسته بگشاید
همه دلها بیاساید،همه جان شادمان گردد




بگویم کزچه می خیزدسپاهان راچنین دولت
ازآن کآرامگاه تـ*ـخت شاه کامران گردد




ملک اصفهبدعادل،حسن،کآنجا که روی آرد
سعادت بارکاب او،دواسبه هم عنان گردد




نه بیند باهزاران دیده درعالم نظیراو
سپهر سرزده هرچند درگرد جهان گردد




ز عالم بهرآن آمد فلک برسرکه پیوسته
همی درگاه خسرورابگردآستان گردد




چواندر دست شه پیداشودگرز گران سنگش
کشف کردارخصمش راسراندر تن نهان گردد




چوحزم اودرنگ آرد،فلکها راشودلنگر
چوعزم اوشتاب آردزمین رابادبان گردد




جهان بخشی که هرساعت هزاران مفلس ازجودش
خداوندزرودینارواسب وخان ومان گردد




همی آیدبدریوزه سوی دست گهربارش
سحاب ازبهرآن همواره درمازندران گردد




خداوندا توآن شاهی که هرچ اندرضمیرآری
ستاره همچنان آرد،زمانه همچنان گردد




ز دزد حادثات ایمن نخسبد یک زمان گیتی
اگرنه تیغ هندویت جهان راپاسبان گردد




نیاردگشت بادمرگ گرد شاخ عمرما
نسیم لطف تومارااگرپیوندجان گردد




چوقهرت تاختن آرد،فلک چون خاک ره گردد
چودست توگهربارد،زمین چون آسمان گردد




چودست توگهربارد،زمین چون آسمان گردد
لـ*ـب معنی شودخندان،چولفظت درفشان گردد




زبان تیغ تودررزم چون درگفتگو آید
همه رازدل بدخواه برصحراعیان گردد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 

parädox

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
9/10/20
ارسال ها
2,829
امتیاز واکنش
37,845
امتیاز
368
محل سکونت
انتهای راهرو سمت چپ
زمان حضور
60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه کارش زدولت راست چون تبرآیدآنکس کو
برای خدمت خسروبقامت چون کمان گردد




بداندیشت زدم سردی خزان راماندوهردم
زبادسردخودرویش،چوبرگ اندرخزان گردد




چوتیغت درمیان آید،سپاه خصم بفزاید
چرا؟زیرا که هرشخصی دوپاره درزمان گردد




دل ودست تراهرگه که یادآردبداندیشت
دوچشمش طیرۀ دریاورویش رشک کان گردد




سوی آبشخورآردگرک میش لنگ رابرسفت
اگراضدادعالم رانهیب توشبان گردد




خیال خنجرت راسرو اگردرآب بنماید
ازوبرخودچنان پیچدکه همچون خیزران گردد




چودرتاریکی گرد وغاگردد اجل گمره
سوی جان بداندیشت چراغ اوسنان گردد




بجای دم زکام پردلان آتش دمد بیرون
بجای خوی زاندام دلیران خون روان گردد




لباس عافیت راتیغ چون گل چاک گرداند
زخون دشمنان،نیزه درخت ارغوان گردد




چوبیندخصم روی مرگ درآیینۀ تیغت
خداداند که آن ساعت دل اوبرچه سان گردد




چوشانه پنجۀ قهرتوشان برهم زند،ورچه
سپاه خصم ازانبوهی چوموی دیلمان گردد




بنامیزد!بنامیزد!خنک آن پادشاهی را
که اوراچون توشه زاده،پناه خاندان گردد




اگرچه مملکت شدپیر بردرگاه اجدادت
باقبال توهرساعت،چوبخت توجوان گردد




خداوندا ز مدح توزبان بنده عجزآرد
وگرچون سوسن آزاد،سرتاسرزبان گردد




همه رگهای من شدراست درآهنگ مدح تو
که انعام توام هرلحظه مغزاستخوان گردد




مراواجب بودازجان،دعای دولتت گفتن
بشکرمنعم اولیتر،زبان کاندردهان گردد




چوآب زندگی خوردست تیغ شه خضرآسا
عجب نبود که سرسبزی اوهم جاودان گردد




تمتّع بادت ازاقبال وبرخورداری ازدولت
همی تامرغ زرّین اندرین سبزآشیان گردد




زحق اومیدمیدارم که:هر چ اومیدمیداری
زاسباب جهانداری،همه بهترازآن گردد


اشعار کمال الدین اسماعیل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا