- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
عدل تو تا طبیب مزاج ممالکست
اطرافش از فتور مشمّر نیامدست
بیمار خامه را که بشد مغز از استخوان
در عهدت آرزوی مزوّر نیامدست
سرهم بدست خویش برین آستان نهد
هر کو بپای خویش بدین در نیامدست
ناطق بود بمدح تو تادرتنش رگیست
هرکو تهی دماغ چو مزهر نیامدست
دارد چو آب خامۀ تو بر سر زبان
هر دانشی که در دل دفتر نیامدست
زان معضلات کز درکش عقل قاصرست
کلک ترا کدام مسخر نیامدست
باشد شکم تهی و شب و روز می دود
آری بهرزه کلک تو لاغر نیامدست
آزاد و خوش زبانی چون سوسن و ترا
در چشم زر و سیم چو عبهر نیامدست
این اشک چشم دشمن و آن رنگ وروی اوست
خواری بخیره بر گهر و زر نیامدست
لطف تراست منّت جان بر جهانیان
این نکته از گزاف مرا در نیامدست
گو باز پرس از در و دیوار اصفهان
آنرا که این حدیث مقرّر نیامدست
کردند اتفاق که مثل تو خواجه یی
در حیّز وجود ز مادر نیادمدست
ای همچو گوهر آمده بر سر زکائنات
از دست تو چه بر سر گوهر نیامدست ؟
عمریست تا درآرزوی خدمت توام
وین دولتم ز بخت میسّر نیامدست
حرمان من ز خدمت و اختیار نیست
مشکل بودهرآنچه مقدّر نیامدست
طوماروار بنده بخود در گریختست
زیرا بهیچ مجمع و محضر نیامدست
درچیده دامنست چو غنچه ز خلق از آنک
بیرون ز غنچه چون گل صد پر نیامدست
لطف تو حاجب و کرمت میربار بود
بی پایمرد چاکرت ایدر نیامدست
از قسم حادثات کدامست صبعتر
کان بر سرم ز چرخ ستمگر نیامدست؟
قومی که حاسدند مرا بر زبانشان
آن می رود که در دل چاکر نیامدست
آنها که کرده اند حوالت بعرض من
حقّا که در خسال مصور نیامدست
اطرافش از فتور مشمّر نیامدست
بیمار خامه را که بشد مغز از استخوان
در عهدت آرزوی مزوّر نیامدست
سرهم بدست خویش برین آستان نهد
هر کو بپای خویش بدین در نیامدست
ناطق بود بمدح تو تادرتنش رگیست
هرکو تهی دماغ چو مزهر نیامدست
دارد چو آب خامۀ تو بر سر زبان
هر دانشی که در دل دفتر نیامدست
زان معضلات کز درکش عقل قاصرست
کلک ترا کدام مسخر نیامدست
باشد شکم تهی و شب و روز می دود
آری بهرزه کلک تو لاغر نیامدست
آزاد و خوش زبانی چون سوسن و ترا
در چشم زر و سیم چو عبهر نیامدست
این اشک چشم دشمن و آن رنگ وروی اوست
خواری بخیره بر گهر و زر نیامدست
لطف تراست منّت جان بر جهانیان
این نکته از گزاف مرا در نیامدست
گو باز پرس از در و دیوار اصفهان
آنرا که این حدیث مقرّر نیامدست
کردند اتفاق که مثل تو خواجه یی
در حیّز وجود ز مادر نیادمدست
ای همچو گوهر آمده بر سر زکائنات
از دست تو چه بر سر گوهر نیامدست ؟
عمریست تا درآرزوی خدمت توام
وین دولتم ز بخت میسّر نیامدست
حرمان من ز خدمت و اختیار نیست
مشکل بودهرآنچه مقدّر نیامدست
طوماروار بنده بخود در گریختست
زیرا بهیچ مجمع و محضر نیامدست
درچیده دامنست چو غنچه ز خلق از آنک
بیرون ز غنچه چون گل صد پر نیامدست
لطف تو حاجب و کرمت میربار بود
بی پایمرد چاکرت ایدر نیامدست
از قسم حادثات کدامست صبعتر
کان بر سرم ز چرخ ستمگر نیامدست؟
قومی که حاسدند مرا بر زبانشان
آن می رود که در دل چاکر نیامدست
آنها که کرده اند حوالت بعرض من
حقّا که در خسال مصور نیامدست
اشعار کمال الدین اسماعیل
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com