نویسنده این موضوع
لباسهایم را پوشیده بودم و داشتم موهای بیرونزده از مقنعهام را درست میکردم.
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم. خب دیگر وقت رفتن بود. سوییچ ماشین هیوا را برداشتم و بهسمت در خانه قدم برداشتم که زنگ آیفون از جا پراندم. تعجب کردم. این وقت صبح چه کسی را داشتم که...
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم. خب دیگر وقت رفتن بود. سوییچ ماشین هیوا را برداشتم و بهسمت در خانه قدم برداشتم که زنگ آیفون از جا پراندم. تعجب کردم. این وقت صبح چه کسی را داشتم که...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: