خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به رمان چیه؟

  • عالیه!

  • خوبه جای بهتر شدن داره!

  • بد نیست!

  • افتضاحه!


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- وای آقا من این رو می‌خورم گلوم می‌سوزه. اصلاً پا شو برو خونه‌‌تون. مگه تو درس نداری بچه؟
- وای بیتا کم غر بزن! خوبه برات، بخور تا آخر.
- ای سارا خدا بگم چیکارت نکنه؟! ببین کی رو برای پرستاری فرستادی.
به لحن بدبختانه‌ای که به خود گرفته می‌خندم.
- برو خدا رو شکر کن منِ خانوم دکتر رو فرستاده!
- به‌‌خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خندم به این گرسنگی در سرماخوردگی‌اش. بامزه شده است. اصلاً دوست ندارم بدجنس باشم؛ اما مریض بودنش را دوست دارم. مهربان‌تر و آرام‌تر است؛ وگرنه کسی از پس زبانش برنمی‌آید.
شلغم‌ها را در ظرف گذاشتم و با نمک بردم. همراه هم با لوس‌بازی‌های بیتا و خنده‌ها و چشم‌غره‌های من خوردیم. به ساعتم نگاه کردم. باید دیگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخندی زد.
- واقعاً؟ خب اینکه خیلی عالیه! مرسی! حالا شامت رو بخور.
لبخندی به رویش زدم و بقیه غذایم را خوردم. آن شب خوشمزه‌ترین قرمه‌سبزی را خوردم. هاکان دو ساعت پیش انگار یک هاکان دیگر بود که الان محو شده. رفتارش بهتر شده بود و مرا سر ذوق می‌آورد. بعد از خوردن چای زنجبیل خوش‌طعمش، ساعت روبه‌رویم را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 9 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی وارد مطب شدم، منشی قبلی‌اش را دیدم که داشت وسایلش را جمع می‌کرد. به‌طرفش رفتم.
سرش را بلند کرد و به محض دیدن من، لبخندی زد و گفت.
- سلام اوینارجون، خوبی؟
- سلام فرانک‌جان. مرسی عزیزم، تو خوبی؟
- مرسی فدات! بریم که کارا رو برات توضیح بدم؛ چون یه‌کم کار دارم و باید زودتر برم.
- ببخشید من امروز مزاحمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 10 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
- من دیگه برم داخل، الان مریضا یکی‌یکی میان.
سری برایش تکان دادم و پشت میز نشستم.
همان‌طور که هاکان گفته بود، بیمارها یکی‌یکی می‌آمدند و من آن‌ها را به داخل اتاق می‌فرستادم.
بعد از چند ساعت متوالی کار کردن و زنگ زدن به بیماران، کار تمام شده بود و فقط یک بیمار مانده بود که بعد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوایل وقتی فهمیدم، می‌ترسیدم و همیشه نزد خود می‌گفتم عجب حس ترسناکی‌ست عشق؛ ولی بعد از مدتی با خود گفتم نه، اکنون دارم با این، حسِ سرزندگی می‌کنم. حس خوب و دلنشینی است. فقط یک چیز در این میان است که مرا آزار می‌دهد؛ آن هم این است که در اولین تجربه عشقم یک‌طرفه است و هیچ چیزی از هاکان که نشان دهد به من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
به او که داشت با ذوق چای را می‌نوشید، لبخند زدم. باز به فکر رفتم. اگر هاکان به خواستگاری من می‌آمد...
نه این چه چیزیست که من به آن فکر می‌کنم. سرم را تکان دادم تا این فکر از ذهنم دور شود.
عسل لبخندی شیطانی بر روی لبانش داشت.
- حالا نمی‌خواد از الان ذوق کنی برای اون روز.
با این حرف عسل قرمز شدم. چقدر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خب ببین از نظر من به این بهانه بکشونیمش خونه بیتا که برای بیتا یه مشکی پیش اومده و از هاکان کمک می‌خواد.
با همان خنده روی لـبم سری تکان دادم و گفتم:
- چه عجب بالاخره یه نظر خوب دادی!
اگر خودم را عقب نمی‌کشیدم، حتماً مرا کبود می‌کرد به‌خاطر حرص دادنش. صدای بسته شدن در و بعد از آن صدای متعجب هاکان به گوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 10 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- حالا کجا می‌خوایم بریم؟
عسل همان‌طور که حواسش به رانندگی‌اش بود گفت:
- یه جا هست که ماهان از اونجا برای خودش ادکلن و اینا می‌گیره. تازه همون جا هم فروشگاه مردانه هم داره. می‌ریم اونجا، به احتمال زیاد براش می‌گیریم یه چیزی.
- آه چه خوب! بریم.
در راه به آهنگ‌‌های عسل گوش دادیم تا وقتی که به پاساژ مورد نظرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 10 نفر دیگر

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,296
امتیاز واکنش
24,408
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری به موافقت تکان دادم که عسل به‌سمت پارکینگ پاساژ دوید. بازوی نفس را گرفتم که نیفتد. نگاهی به صورتش انداختم که داشت با نگرانی اطراف را چک می‌کرد. خواستم چیزی بگویم تا از نگرانی‌اش کاسته شود؛ اما با دیدن نگاه هراسانش که به جایی دوخته شده بود، مسیر نگاهش را دنبال کردم که رسیدم به چند مرد با هیکل‌های درشت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سکوت قلب | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~BAHAR.SH~، زهرا.م، . faRiBa . و 11 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا