خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
وقتی رفتیم خونه، بابا انقدر با دیدن دل‌آرام خوشحال شد که احساس کردم اون مریضی لعنتی دیگه از بدنش رفته.
من کنار در وایساده بودم و آرشام روی مبل نشسته بود.
دل‌آرام کنار بابا نشسته بود و باهاش حرف می‌زد.
رفتم طرف آرشام و اشاره زدم که بلند شه.
بلند شد و باهم رفتیم آشپزخونه.
-چیشده سورن؟
نگاهش کردم و جدی گفتم:
-آرشام، من فردا قراره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 28 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
پنج ساله پیش بود. حامد قرار بود با یه شرکت خیلی خوب قرارداد ببنده و اگه می‌بست خیلی به نفعه‌ش می‌شد؛ ولی سورن تو آخرین لحظه رفت تو خونه حامد و یه فلش که کل کارهای کثیف حامد داخلش بود رو به اون طرف داد و باعث شد تو اون سال حامد برشکست بشه و با کمک ناصر دوباره مثله روال سابق بشه. از اون موقع، حامد به هیچ عنوان باهاش درگیر نمیشه.
-آراز،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 28 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-به‌به سلام سورن خان! مشتاق دیدار! خوب ازت پذیرایی کردن یا کم بود؟
صورتش ماسک زده بود و نمی‌تونستم تشخیص بدم که کیه.!
اومد طرفم و پارچه دهنم رو باز کرد. تو هنوز خبر نداری که سورن اگه دست و پاهاش قطع شده باشه، با زبونش کار خودش رو پیش می‌بره.
سرفه کردم و خنده‌ای از روی درد کردم و گفتم:
-تو یه ترسویه بیش نیستی! تو انقد بزدلی و ترسویی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چطوری میشه بهتون اعتماد کرد؟
نادرخان لـ*ـب باز کرد و گفت:
-آرشام پسرم، سحر و آراز عین سورن خودمن بچه های خوبی هستن.
سحر رفت طرف نادرخان و دستاش رو گرفت و گفت:
-شما هنوز هم برام همون عمو نادر هستین؛ ولی اون برادر عتیقتون همه چیمو ازم گرفت.
-دخترم، سورن حسابشو می‌رسه!
سحر به خودش اومد و گفت:
-قبل از هر کاری باید دنبال سورن بگردیم! شماها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
باید چیکار کنم؟ سورن الان کجاست؟ کل نقشه هام با مردنش به هم می‌خوره.
کلی محافظ فرستادم تا پیداش کنن. اما انگار نه انگار!
معلوم نیست کامران چه بلایی سرش آورده!
الان سه روزه که داریم می‌گردیم؛ ولی حتی یه تاره مو هم ازش پیدا نکردیم.
نادرخان رو بردیم بالا و براش دکتر خوبی گرفتم تا وضعیتش رو بهم بگه. از آرشام هم خواستم تو شرکتش کار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
از ماشین پیاره شدم و با سرعت رفتم داخل بیمارستان.
رفتم سمت پرستار و گفتم:
-سلام خانوم سورن سپهری کدوم اتاقه؟
پرستار بهم نگاهی انداخت و سرشو داخل کامپیوتر برد و بعر از چند دقیقه گفت:
- اتاق دویست و هفت بخش آی‌سی‌یو.
تشکر کردم و به سرعت به طرف آسانسور رفتم. دکمه رو زدم و رفتم تو و دکمه مورد نظر رو زدم که بره بالا.
در داشت بسته می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
پشت میزش نشست و گفت:
-سحر خانوم، گوش بدین ببینین چی میگم، سورن اصلا حالش خوب نیست و باید بگم که واقعا شانس آورد که مرگ مغزی نشد.
سریع به ذهنم اومد که کی اون رو آورد؟
-آقای دکتر کی آوردش اینجا؟
عینکش رو جابه‌جا کرد و گفت:
-یه آقایی آوردش؛ اما همین آوردن و روی برانکلرد گذاشتنش رفت.
-چهرش رو ندیدین؟
-تا رفتم از بیمارستان رفت و نتونستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
این دختر با همه فرق داره، نمی‌دونم چی تو سرشه؛ ولی امیدوارم که خطری نداشته باشه.
***
سحر
رفتم تو اتاقم و در رو بستم و به خودم تو آینه نگاه کردم. وقتی اون قدر به هدفم نزدیک شدم اجازه نمی‌دم به همین راحتیا برگ برندم قسمت خاک بشه.
-نه سورن بهت اجازه نمی‌دم به همین راحتیا بمیری! تو باید زنده بمونی سورن. باید.
دره اتاقم زده شد.
-بیا.
در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
آراز
صبح با صدای نکره‌ سودا از خواب پریدم.
-هوی آراز کدوم گوری هستی؟ سودا جونت اومده!
با همون وضع از اتاق بیرون رفتم و داد زدم:
-سودا ساکت شو.
رفتم لـ*ـب پله و نگاهش کردم که دیدم پقی زد زیر خنده و با همون خنده گفت:
-بمیری آراز، شبیه دلقک شدی!
با حرص گفتم:
-مگه تو می‌ذاری عین آدم باشیم؟
سحر از اتاق اومد بیرون و گفت:
-چه خبره اولی صبحی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-دکتر چش شد یهو؟
دکتر بهمون نگاه کرد و گفت:
-باید بهتون بگم که سورن خان همه چیرو حس می‌کنه و به نظرم از یه چیزی خوشش نیومد و داشت عکس‌العمل نشون می‌داد.
خدایا! یعنی اون حرفی که من زدم باعث این شد؟
سحر بهم نگاه کرد و گفت:
-تو چیزی گفتی؟
اگه بگم که آبروم میره، خدایا من رو ببخش!
-خواهر من تازه این پسررو دیدم چی می‌خواستم بگم؟
سرش رو تکون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 27 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا