خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
از خواب بلند شدم و مستقیم رفتم حموم و یه دوش ده دقیقه‌ای گرفتم. نذاشتم به کتفم آب بخوره. با پلاستیک بستمش که آب بهش نخوره. دردش یکم بهتر شده بود.
بعد اینکه لباس هام رو پوشیدم، طرف آشپزخونه رفتم و یه لیوان چایی خوردم.
بعد از اون هم رفتم بیرون. باید دنبال کار بگردم؛ وگرنه نمی‌تونم دارو ها و پول دکتر بابا رو بدم.
یاده چند سال پیش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
اوضاع خیلی بد بود. نمی‌دونستم باید چیکار کنم؛ همه جاهارو دیدم و پرسیدم؛ ولی نه کاری نیست.
اخم خیلی غلیظی روی پیشونیم بود که خیلی قیافم رو وحشتناک و ترسناک کرده بود. کتفم که هنوز خوب نشده بود و اذیتم می‌کرد؛ اما اهمیت نمی‌دادم. همینجور که راه می‌رفتم، یه پارک رو دیدم و رفتم طرفش و روی یکی از صندلی ها نشستم و دستام رو روی سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک دفعه، نزدیک بود یه ماشین بهش بزنه که سریع خودش رو پرت کرد اونور. نفسی از سره آسودگی کشیدم و بهش نگاه کردم که فقط به راهی که ماشین رفت نگاه می‌کرد.
راست می‌گفت، بنظرم، سورن جز ناصر و حامد بازم دشمن داره؛ اما آخه کی می‌تونه باشه؟ چرا؟
***
سورن
آدمه عوضیه پَست. کتفم خیلی درد می‌گرفت و باعث شد از درد صورتم بیشتر جمع بشه. خدایا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همون ناشناس بود، جواب دادم؛ ولی حرفی نزدم.
اونم هم هیچ حرفی نمی‌زد و فقط صدای نفس کشیدنش می‌یومد.
بعد از دو دقیقه، صدای بوق اومد که نشون از اون بود که قطع کرد.
هه، فکر می‌کنی زرنگی؟ من از تو زرنگ‌ترم.
صدای پیام گوشیم بلند شد.
بازش کردم.
-سورن خان فکر نکن خیلی باهوشی، بهتره انقدر به غرورت تکیه نکنی، تو می‌میری.
این دیگه کیه؟ نمی‌تونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
آرشام و بابا اومده بودن، بابا رو روی تختش گذاشتم و با آرشام رفتیم آشپزخونه تا یه چیزی درست کنیم.
-خب! سرآشپز سورن سپهری، غذای امشب چیه؟
چاقو رو برداشتم و گرفتم طرفش و با پوزخند گفتم:
-دل و جیگر آرشام سپهری چطوره؟!
با ترس ساختگی گفت:
-نه داداش قربونت، من سیرم اصلا.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
-برو از تو یخچال تخم‌مرغ و پنیر در بیار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهش نگاه کردم و گفتم:
-سورن، خودت رو نگران نکن. سروش هنوز هم همون سروشه.
بهم نگاه کرد و گفت:
-نگران نیستم، اگه سروش هم بهم کار نده به نظرت من ناامید میشم؟
خندیدم و گفتم:
-عمرا!
لبخند کجی زد.
-دستت چطوره؟
بهش نگاه کرد و گفت:
-خوبه، بهتر شده.
دیگه حرف نزد، نمی‌دونم ذهنش کجا درگیر بود؛ ولی به نظر اصلا درگیر سروش و یا پدره من نبود. ازش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
-مطمئن باشم؟
لبخند زد و گفت:
-آره داداش.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
-خب سروش، از اینکه این کار رو بهم دادی باید بهت یه چیزی بدم! بگو چی می‌خوای؟
نگاهی بهم کرد و گفت:
-هیچی داداش، همین که دوباره تونستم ببینمت، خودش کلی ارزش داشت!
-اینجوری نمی‌شه!
-خیلی هم می‌شه، الان هم برو خونه استراحت کن! فردا بیا که کار رو شروع کنی.
سرم رو تکون دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
رسیده بودیم خونه که گوشیم زنگ خورد.
ناصر بود! اخم کردم و جواب دادم.
-چیه ناصر؟
صدای پوزخندش از پشت گوشی شنیده می‌شد.
-یکم ادب داشته باش سورن خان.
-تو آدمی که با ادب باهات حرف بزنم؟
عصبی گفت:
-سورن، مواظب حرفایی که می‌زنی باش.
پیروزمندانه گفتم:
-ببین ناصر، بهتره این تهدیدای توخالیت رو برای اون نوچه هات یا اون کلفت هات سخنرانی کنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرشام
سورن خیلی عصبی رفت. امیدوارم که کار دست خودش نده.
کنار عمو نشسته بودم و باهم داشتیم سریال نگاه می‌کردیم که گفت:
-آرشام، سورن کجاست؟
خدایا! بیا جمع کن. چی بگم بهش الان؟ منو ببخش عمو.
-عمو رفتش بیرون یه کاره مهم داشت الان میاد.
سرش رو تکون داد و گفت:
-آرشام پسرم، من جونم به همین دارو هایی که دکتر بهم میده بسته‌اس. ازت یه در خواستی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Dinaa jon، ~ROYA~ و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 1 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدم آرشام بیرون و داره نگاهم می‌کنه.
به بابا نگاه کردم که سرش رو تکون داد که یعنی اون بیرونش آورده.
-بابا نباید بیرون میاوردیش، یکم باید تنبیه می‌شد.
آرشام با خنده گفت:
-هی عمو، اون ناصر من رو تنبیه نکرد! اونوقت تو می‌خوای من رو تنبیه کنی؟
-ساکت شو آرشام! ساعت چنده؟
به گوشیش نگاه کرد و گفت:
-هفت.
چقدر زود زمان می‌گذره! عجب!
رفتم تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 28 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا