رمان حربه‌ی احساس | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 5/3/21

یه هفته گذشت و حال من عالی بود. البته موقع راه‌رفتن خمیده راه می‌رفتم و این تیرداد خیار هم همه‌ش مسخره‌م می‌کرد. موقع خواب هم دیگه رو شکم نمی‌خوابیدم، به پشت می‌خوابیدم؛ اما نمی‌تونستم صاف دراز بکشم، همه‌ش یه‌وری می‌خوابیدم.
ولی کلاً حالم خیلی بهتر بود؛ اما مانی باز هم با مأموریت رفتنم مخالفت می‌کرد. عین...

~Kimia Varesi~ · 5/3/21

رو تـخت نشستم، خمیازه‌ای کشیدم و کش‌وقوسی به بدنم دادم که دوباره کمرم تیر کشید. یعنی رسماً من دیوونه شدم با این کمر! اَه! عینکم رو زدم و از روی تـخت اومدم پایین و نگاهی به اطراف انداختم. چقدر تاریکه! رفتم سمت در اتاق، پریز حتماً اونجاست. گشتم؛ اما نبود! پوف!
دستم رو روی دیوار کشیدم؛ اما نبود. اعصابم داغون...

~Kimia Varesi~ · 6/3/21

با دهن باز زل زده بودم به مجسمه‌های باغ. آنید هم دست‌ کمی از من نداشت. اومده بودیم گالری ملی باغ مجسمه‌سازی هنر تو واشینگتن.
مانی هفده مجسمه‌ی اصلی‌ای که توسط هنرمندهای بین‌المللی ساخته شده بود، نشونمون داد.
خیلی جای توپی بود. به درخت‌های گل‌دارش زل زده بودم و مشت‌مشت از بسته‌ی داخل دستم می‌خوردم. بسته رو...

~Kimia Varesi~ · 6/3/21

داخل سالن شدیم و نشستیم رو صندلی‌ها. از اول راه نیشم بازِ باز بود. بالاخره سام قبول کرد من هم بیام. این‌قدر که رو مخش اتوبوس‌سواری کردم بدبخت راضی شد. حالا هم با آقایون سامی، مانی و تامی، اومدم مزایده.
بلند شدم و پالتوم رو درآوردم که صدای متعجب تیرداد اومد:
- کت‌ودامن تنت کردی؟!
پالتوم رو روی دستم گذاشتم و...

~Kimia Varesi~ · 6/3/21

غلتی زدم. هرکاری می‌کردم خوابم نمی‌برد. یه‌ بار تو اتاق سام خوابیدم و یه‌ بار تو اتاق تیرداد، دیگه کلاً سر جای خودم راحت خوابم نمی‌بره. کلافه پوفی کشیدم، طاق‌باز دراز کشیدم و دست‌هام رو قفل هم کردم و زل زدم به سقف.
یاد سه‌ روز پیش افتادم، روز مزایده. یعنی به معنای واقعی کلمه هر سه‌تاشون کف کرده بودن...

~Kimia Varesi~ · 6/3/21

عینکش رو چنگ زد و انداخت رو میز. اوه اوه! چه خشن! آب دهنم رو قورت دادم.
- ببین من.‌..
- هیس!
- سام‌...
برگشت سمتم و داد زد:
- ساکت!
یهویی بغض کردم. مرتیکه‌ی آشغال! بلند شدم و رفتم سمت تراس، درش رو باز کردم و وقتی رفتم بستمش. انقدر پررو بودم که برنگردم اتاقم! نفس عمیقی کشیدم و روی...

~Kimia Varesi~ · 7/3/21

خمیازه‌ای کشیدم و چشم‌هام رو باز کردم. نگاهی به دوروبر انداختم. صبح شده بود و خبری از سام نبود. دیشب هر دو روی تـخت اما با فاصله خوابیدیم. کش‌وقوسی به خودم دادم که یهو یاد دیشب افتادم. حرف‌هام، گریه‌هام، حالت نگاه سام. مبهوت افکارم، سرم رو خاروندم که صدای در اتاق بلند شد. پوفی کشیدم و پتو رو پس زدم و از رو...

~Kimia Varesi~ · 7/3/21

صدای کلافه‌ش اومد:
- به‌ خدا تا یه‌ ربع دیگه لباس مد نظرت رو انتخاب نکنی اصلاً دیگه اهمیت نمی‌دم، می‌رم سوار ماشینم می‌شم، روشنش می‌کنم و تو رو همین جا می‌ذارم و می‌رم.
- برو بابا!
این رو گفتم و رفتم سمت یه مغازه‌ی لوازم آرایشی.
تیرداد باز غرید:
- لوازم آرایشی؟
بهش چشم‌غره رفتم و داخل شدم. با نیش باز به...

~Kimia Varesi~ · 7/3/21

چند ساعت بعد، خبر دادن که کمی از مهمون‌ها اومدن و سام هم برگشته عمارت و کم‌کم حاضر بشیم. من هم به کمک یکی از مستخدم‌ها لباس رو تنم کردم و بعد موهام رو معمولی باز گذاشتم دورم و فقط فرقم رو یه‌ کوچولو کج کردم. گردن‌بند و گوشواره و کلاً زیورآلات هیچی ننداختم. فقط یه‌کمی از رژ کرمی‌رنگم زدم با رژگونه. مژه‌‌های...

~Kimia Varesi~ · 21/5/21

رو به در ایستادم و در زدم. صداش اومد:
- هان؟
بی‌ادب! چه بی‌فرهنگ شده جدیداً این...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین