- عضویت
- 21/2/21
- ارسال ها
- 373
- امتیاز واکنش
- 4,501
- امتیاز
- 278
- محل سکونت
- fugitive
- زمان حضور
- 21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
_ خب بهتر! پس برای شام میتونی دوباره خودت تا خونۀ هیوها پیاده بری.
غریدم و سرمو کوبوندم به پشت صندلی مامانم، که باعث شد صدای اونم در بیاد. نگاهم به پاهای جورابدارم خیره موند. از آخرین باری که جوراب پوشیده بودم یه عالمه میگذشت، شاید نزدیک یه ماه. پس تنها توجیه منطقی براشون این بود که اونا هم از همون جایی میومدن که تیشرت و شلوارک ورزشیِ تنم.
احساس حقارت بارها و بارها از درونم گذر کرد و ثابت میکرد که نفرین کادوی تولد عمه ماری از شب پیش دامنمو گرفته. ولی وقتی بیشتر بهش فکر کردم، دیدم باز جای شکرش باقیه که دیشب با اون لباسا نخوابیده بودم. اون وقت آبروم هزار درجه بیشتر از الان میرفت.
_ کاش یکی بیاد منو بکشه و از این وضع اسفبار خلاصم کنه.
***
برادرم جیکوب از اون دسته آدمهایی بود که همیشه خونسردن. مرتب، با برنامه و کمالگرا. برای همین هر موقع میخواستم حواسم رو پرت کنم و از دنیا فاصله بگیرم میرفتم سراغ دفترای برنامهریزی و گزارش روزانهش. چندتاشون برای دبیرستان بودن، یکی برای سال اول کالج و یکی دیگه که از همه مهمتر بود.
عنوان «برنامهریزی» برای این یکی فقط یه پوشش بود. خندم میگرفت.
وقتی این یکی دفتر رو میخرید برنامۀ به خصوصی براش نداشت. صرفا از طرح جلدش خوشش اومده بود. اینو میدونستم چون حین خریدنش منم کنارش داشتم لوازمالتحریر میدیدم.
13-7-12
برای مسابقۀ دو لوسی برم دبیرستان هایندنبرگ.
هفتم دسامبر اون سال رو خوب یادم بود. آخرین روزی بود که ورزشی انجام دادم و اول شدم. از بچگی میدوییدم ولی برخلاف مامان و بابام ازش متنفر بودم. دوست نداشتم هر روز صبح زود بلند شم و برم پیادهروی، چه برسه به تمرینِ چهار مایل مسابقه دو دادن با دخترای دیگه تو اوج گرمای عصر.
برای همین بعد از آخرین مسابقهم برنامه ریختم که با کل خونواده شام بریم بیرون. به خصوص که جیکوب هم داشت از کالج میاومد.
ویژه رمان۹۸ رمان خوابگرد | Erarira کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: