- عضویت
- 21/2/21
- ارسال ها
- 373
- امتیاز واکنش
- 4,501
- امتیاز
- 278
- محل سکونت
- fugitive
- زمان حضور
- 21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
به لوسی: سلام لوسی، کلیتون هیواَم. شمارت رو از ژ. ک. گرفتم.
این متن ساده رو دوباره و دوباره خوندم. سر تمام بخشهاش شک داشتم. هر بار که میخواستم به یه آدم جدید پیام بدم این حس رو پیدا میکردم. به مرور از این مرحله عبور کرده بودم و دیگه برای دوستام احمقانهترین پیامای ممکن رو هم میفرستادم، ولی با لوسی هنوز انقدر راحت نبودم. دوست داشتم بامزه باشه ولی نه انقد که مثل خنگا به چشم بیام. ولی بعد فرستادن این پیام فکر کردم که الان فقط به یه چیز شبیه شدم و اونم یه آدم هوله که خیلی وقته دنبال شمارشه.
وقتی دکمه ارسال رو زدم برگشتم سر خرد کردن سیبزمینی برای مور. اون و فار مدام داشتن منو یاد لوسی و خوابگردیش مینداختن و میپرسیدن با کسی توی رابـطه هست یا نه. از علاقهشون به دوست جدیدم خوشحال بودم، اما اونا از موقعی که خانوادۀ واکر رو دیده بودن حسابی شیفتهشون شده بودن. ممکن نبود که به زبون بیارن که دلشون یه دوست خانوادگی جدید میخواد، اما از زمان مهاجرت به آمریکا روابط اجتماعیشون تقریبا به صفر رسیده بود.
از یکشنبه به بعد آقای واکر روزی حداقل دوبار میومد خونهمون؛ حالا یا برای کمک به فار تو بعضی از کارای خونه یا دورهمی تست کردن نوشیدنیهای جدید.
مور وقتی کار نمیکرد زنگ میزد به خانم واکر و دوتایی راجع به هزارتا چیز غیبت میکردن. انگار که دوستی نوپای اونا مدتها قبل از دوستی من و لوسی شکل گرفته باشه و حالا هم از ما جلو زده باشن.
البته ما هم توی کلاس و سالن هر جا همو میدیدیم، سلام میدادیم. اینم یه پیشرفت محسوب میشد، مگه نه؟
لوسی: سلام کلیتون. چه خبغر؟
_ خبز*
_ خبر. اوف.
همون جور که نگاهم به گوشی بود لبخند زدم. توجه مور جلب شد. چشماشو باریک کرد و اومد از رو شونهم نگاه کنه: «چی انقد خنده داره؟» با این که گوشیو برگردوندم تونست اسمشو بخونه.
_ آها، لوسیه.
مکثی کرد و ادامه داد:
_ از این دختر خوشم میاد. به نظرم باید یه سر با هم برین بیرون.
مسخره کردم.
_ مور! من حتی یه درصدم به اون چشم نگاهش نمیکنم. چون تو و بابا تو نگاه اول عاشق خانم و آقای واکر شدین دلیل نمیشه من و لوسی هم همین طوری شده باشیم که.
چینی به بینیم افتاد.
_ تازه من اصلا خیلی نمیشناسمش... برا همینه که میخوام دوست باشیم. انقدر تحت فشارم نذار.
دوباره مکث کرد و گفت:«باشه، خیلی خب.»
به لوسی: منم مدام اشتباه تایپ میکنم. نگران نباش. تکلیف شیمی رو شروع کردی؟
تکلیف خودم رو درست بعد مدرسه تموم کرده بودم و راستش اصلا خود تکلیف اهمیتی برام نداشت. اما به یه گفت و گوی کوچولو احتیاچ داشتم.
به لوسی: نمیپرسم که جوابات رو بخوام ها، فقط از سر کونـجکاوی.
قلبم تقریبا اومد تو دهنم. چرا پیام دادن اینجوری بود دیگه؟ نه، مشکل پیام نبود. مشکل زکه و متیوخان بودن که گوشی قبلیمو به فنا داده بودن و باهاش انقدر اشتباه تایپ نمیکردم.
به لوسی: کنجکاوی*. منظورم اون نبود اصلا...
خوشبختانه این امکان رو داشتم که استرسم رو با پختن شام کم کنم. گوشت گاو کبابی و سیبزمینی سرخ کرده داشتیم. مثل اکثر وقتهای دیگه. مور میگفت این غذا رو زیاد میخوریم چون اصالتش نروژیه ولی میدونستم اینو میپزه چون از باقی غذاها سادهتره؛ حداقل برای خودش.
داشتم آخرین بشقاب رو روی میز میگذاشتم که صدای هشدار گوشیم اومد. سریع گوشی رو از توی جیبم درآوردم و هیجان وجودمو پر کرد. کم کم فکر میکردم که دیگه نمیخواد جوابمو بده.
ویژه رمان۹۸ رمان خوابگرد | Erarira کاربر انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com